سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ساکت باش نه از روی گنگی که سکوت زیور دانشمند و پوشش نادان است . [امام علی علیه السلام]
وبلاگ تخصصی فیزیک
پیوندها
وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی
* مطالب علمی *
ایساتیس
آقاشیر
.: شهر عشق :.
جملات زیبا
تعقل و تفکر
دکتر رحمت سخنی
بیگانه ، دختری در میان مردمان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
اس ام اس عاشقانه
خاطرات خاشعات
اس ام اس سرکاری اس ام اس خنده دار و اس ام اس طنز
وسوسه عقل
پرهیزکار عاشق است !
فروش و تعمیر موبایل در استان یزد
آموزش
وبلاگ تخصصی کامپیوتر
هک و ترفند
فروش و تعمیر موبایل در استان یزد
انجمن فیزیک پژوهش سرای بشرویه
عاشقان خدا فراری و گریزان به سوی عشق و حق®
وبلاگ عشق و محبت ( اقا افشین)
باید زیست
دست نوشته های دو میوه خوشمزه
در دل نهفته ها
روزگاران(حتما یه سری بهش بزن ضرر نمی کنی)
فقط برای ادد لیستم...سند تو ال
تجربه های مدیریت
سولات تخصصی امتحان دکترا دانشگاه آزاد
سولات تخصصی امتحان دکترا دانشگاه آزاد
ارزانترین و بزرگترین مرکز سوالات آزمون دکترا
عکس و اس ام اس عشقولانه
دانلود نرم افزار های روز دنیا
شاهرخ
مکانیک هوافضا اخترفیزیک
مکانیک ، هوافضا ،اخترفیزیک
وبلاگ تخصصی فیزیک و اختر فیزیک
وبلاگ تخصصی فیزیک جامدات
همه با هم برای از بین نرفتن فرهنگ ایرانی
انتخاب
فیزیک و واقعیت
ترجمه متون کوتاه انگلیسی
دنیای بیکران فیزیک
آهنگ وبلاگ

تاثیر مکسول در انقلابی که در اندیشه ی واقعیت فیزیکی به وقوع پیوسته است. اعتقاد به وجود یک جهان خارجی مستقل از شخصی که آن را درک می کند پایه ی تمام علوم طبیعی است . ولی از آنجا که ادراک حسی فقط بطور غیر مستقیم اطلاعاتی از این جهان خارجی یا واقعیت فیزیکی به ما می دهد لهذا این واقعیت فیزیکی را تنها باید از راه تجسس به دست آورد. از این جا معلوم می شود که مفهوماتی که از واقعیت فیزیکی برای ما حاصل می شود هیچگاه به مرحله ی نهایی نخواهد رسید بلکه باید همواره آماده ی تغییر و تعویض این مفهومات، که همان اصول موضوعه ی اولیه ی علم فیزیک است باشیم تا بتوانیم واقعیت های مشهود را هر چه دقیقتر و کاملتر و منطقی تر مورد تتبع و تحلیل قرار دهیم. نظری به تاریخ علم فیزیک نشان می دهد که در طی ادوار و قرون چه تغییرات شگرفی در آن به وقوع پیوسته و در راه بسط و گسترش آن چه مراحل دشواری پیموده شده است.

 از آن زمان که نیوتن فیزیک نظری را پی ریزی کرد، بزرگترین تغییری که در اصول اولیه ی فیزیک روی داده نظراتی است که به وسیله ی فاراده و مکسول در باب پدیده ی برقاطیس عرضه شده است. بنابر اصول نیوتنی حقیقت فیزیکی با مفهومات فضا زمان نقطه ی مادی و نیرو مشخص می گردد. حوادث فیزیکی از نظر نیوتن به صورت حرکاتی از نقاط مادی در فضا تلقی می شوند و این حرکات تابع قوانین ثابتی هستند. نقطه ی مادی تنها شکلی است که با آن می توان واقعیت را هنگام بحث در تغییراتی که در آن صورت می گیرد نمایش داد. و این تنها وسیله ی نمایش امر واقع است تا آن حد که این امر واقع قابل تغییر باشد. واضح است که مفهوم نقطه ی مادی از جسم محسوس برخاسته است، و پس از انتزاع کلیه ی خواص انبساط، شکل، جهت در فضا،و خصوصیت های درونی این اجسام که فقط و فقط خاصیت و جبر حرکت انتقالی و مفهوم قوه برای آنها مانده است به دست می آید. اجسام مادی را که از جنبه ی ذهنی موجد پیدایش تصور نقطه ی مادی برای ما شده اند، اکنون، می توان به عنوان مجموعه ای از نقاط مادی تلقی کرد. ضمنا باید خاطر نشان ساخت که اساس این طرح نظری جنبه ی اتمی و مکانیکی دارد. هر حادثه ای را می بایست صرفا از جنبه ی مکانیکی یعنی به عنوان حرکات نقاط مادی، بر طبق قانون حرکت نیوتن تعریف و توصیف نمود. نارساترین و غیر موجه ترین سیمای این دستگاه، صرف نظر از اشکالاتی که با مفهوم فضای مطلق ملازمه دارد، و اخیرا، یک بار دیگر، پیدا شده در تعریفی است که برای نور قائل شده و به پیروی ار اصول کلی، آن را هم متشکل از نقاط مادی دانسته است. حتی در همان عصر نیوتن هم در باب ایت سوال که ( پس از جذب نور این نقاط مادی سازنده ی نور چه می شوند) مباحثات زیادی به عمل آمد. از این گذشته در کار آوردن نقاط مادی دارای خصوصیات کاملا متفاوت، که آنها را به صورت فرض مسلمی برای نشان دادن جرم وزن دار و نور قبول کرده اند، اصولا منطقی به نظر نمی رسد. بعدها ذرات الکتریکی نیز به اینها علاوه شد و نوع سومی با خصوصیات دیگر در کار آمد. علاوه بر آن نقطه ی ضعف دیگری هم در پیش بود، و آن اینکه نیروهای عملی متقابلی که معرف و مشخص حوادث هستند، لزوما به صورتی کاملا دلبخواه و اختیاری در نظر گرفته می شد. با آنکه چنین تصوری از واقعیت در بسیاری موارد، برای توجیه امور قانع کننده به نظر می رسید ولی آیا چه شد که دانشمندان ناگزیر از آن صرف نظر کرده اند؟

نیوتن، برای آنکه به دستگاه خود یک صورت بندی ریاضی بدهد، ناگزیر مفهوم کسور دیفرانسیلی را در کار آورد و قوانین حرکت را به صورت کلی معادلات دیفرانسیلی عرضه داشت؛ و شاید این بزرگترین خدمت علمی باشد که فکر و نبوغ یک فرد در جهان علم انجام داده است. معادلات با مشتقات جزئی برای این منظورمورد لزوم نبود، ونیوتن هم هیچگونه استفاده ی منطقی از آنها نمی برد؛ ولی این معادلات برای صورت بندی اصول مکانیک اجسام تغییر شکل پذیر ضروری می نمود این امر بر اثر توجه به این واقعیت است که در چنین مسائلی این مطالب که ( چگونه قابل تصور است که اجسام از نقاط مادی ساخته شده باشند؟) چندان اهمیتی نداشت که سرلوحه ی پژوهشهای وی قرار بگیرد.بدین ترتیب معادله ی با مشتقات جزئی که نخست به صورت کنیزیکی به اندرون فیزیک نظری گام نهاده بود، بتدریج شهبانوی آن گردید. این تحول در قرن نوزدهم یعنی در آن هنگام صورت گرفت که نظریه ی موجی نور، در اثر واقعیت های مشهود، جایی برای خود باز کرده و استقراری یافته بود. سیر نور در فضای خالی به عنوان تموجات اتر توجیه شد و دیگر تصور مجموعه ای از نقاط مادی، در آن عصر، امری بی اساس به نظر می رسید. اینجا بود که، برای اولین بار، معادله ی با مشتقات جزئی به عنوان بیان طبیعی حقایق اولیه ی فیزیک وارد میدان شد، و بدین ترتیب، در گوشه ای از عرصه ی فیزیک نظری، مفهوم میدان پیوسته، در برابر نقطه ی مادی، برای نمایش دادن حقیقت قیزیکی جلوه گر شد. این ثنویت ، حتی تا این زمان، هنوز باقی است؛ وچنانچه لازمه ی آنست، مایه ی پریشانی خاطر کسانی میشود که به نظم عادت دارند. اندیشه ی واقعیت فیزیکی گرچه جنبه ی اتمی خود را از دست داد، ولی به صورت مکانیکی صرف باقی ماند، و دانشمندان هنوز بر آن بودند که هر گونه حوادثی را به عنوان حرکت اجرام لخت بیان و توجیه نمایند؛ و ظاهرا هیچ راه دیگری برای ملاحظه ی اشیاء قابل تصور نبود. در همین هنگام بود که تغییر و تحویل عظیمی روی نمود تغییری که همواره با نام فاراده، مکسول، و هرتس ملازمه دارد. ناگفته نماند که در این انقلاب علمی سهم عمده از مکسول است. همو بود که ثابت کرد که دستگاه مضاعف معادلات دیفرانسیلی وی که در آن میدانهای برقی و مغناتیسی به صورت متغییرهایی وابسته به هم می باشند کلیه ی اطلاعاتی را که تا آن تاریخ باب پدیده های نور و الکتریسیته در دست بود در بر می گیرد و آنها را بخوبی توجیه می کند وی عملا می کوشید تا این معادلات را به صورت ساختمان تصوری یک طرح مکانیکی بیان و تفسیر نماید. مکسول در آن واحد با چندین ساختمان تصوری کار می کرد، ولی هیچکدام را به صورت قطعی تلقی نمی نمود، بطوریکه تنها معادلات امر اصلی بود، و نیروهای میدان حقایقی نهایی بشمار می رفت که به هیچ چیز دیگر قابل تحویل نبود. در سالهای اول قرن بیستم مفهوم میدان قرار گرفته،و متفکرین جدی اعتقاد به تحقق یا امکان توضیح معادلات مکسول را طرد کرده بودند ولی بزودی در صدد آن بر آمدند تا نقاط مادی و لختی آنها را با کومک نظریه ی مکسول، بر مبنای نظریه ی خطوط میدان توضیح دهند؛ لیکن این مجاهدات به موفقیت نهایی نینجامید . اگر نتایج فردی مهمی را که کارهای علمی مکسول در مباحث عمده ی علم فیزیک به وجود آورده است کنار گذاشته و توجه خود را صرفا متمرکز به تغییراتی بکنیم که به وسیله ی وی در تصور ما از ماهیت واقعیت فیزیکی صورت گرفته است، می توان چنین گفت که دانشمندان قبل از مکسول واقعیت فیزیکی را تا آنجا که سخن از نمایش حوادث طبیعت است به صورت نقاطی مادی تصور می کردند که تغییرات آنها منحصرا بر اثر حرکات است، و این حرکات تابع معادلات دیفرانسیلی می باشند. پس از مکسول واقعیت فیزیکی به

صورت میدانهایی پیوسته تلقی می شد که از لحاظ مکانیکی قابل بیان نبوده بلکه تابع معادلات با مشتقات جزئی بودند این تغییر در مفهوم واقعیت مهمترین و باورترین تغییراتی است که از زمان نیوتن به بعد در علم فیزیک حاصل گردیده است. در عین حال هنوز تمام برنامه ی تکامل به معرض اجرا در نیامده بود. دستگاه هایی موفقیت آمیز فیزیک که از آن به بعد عرضه شده است، حالت یک نوع سازشی بین این دو طرح را دارد و به همین علت هم با آنکه ممکن است در بعضی رشته ها موجد پیشرفتهای عظیم شده باشند معهذا جنبه ی موقتی دارند و از لحاظ منطقی ناقص اند. اولین دستگاه قابل ذکر، نظریه ی لورنتس در باب الکترونها است که در آن میدان و ذرات الکتریکی در فهم حقیقت دوشادوش و هم ارز یکدیگر در نظر گرفته شده اند. پس از آن نظریه های نسبیت خاص و عام است که گرچه اساسا مبتنی بر اندیشه های است که با نظریه ی میدان سرو کار دارند معهذا نتوانسته اند از دخالت دادن نقاط مادی و معادلات دیفرانیلی احتراز نمایند آخرین و مهمترین ابداع اصول فیزیک نظری یعنی مکانیک کوانتوم اصولا با هر دوی این طرح ها  که برای اختصار آنها را مرتبا نیوتنی و مکسول می خوانیم  مغایرت دارد. زیرا کمیت هایی که در قوانین به کار می آیند ادعای این ندارند که حقیقت علمی را توصیف می کنند بلکه احتمالات تجدید و تکرار یک واقعیت فیزیکی مورد نظر را تشریح می نمایند. دیراک که به نظر من مهمترین طرز بیان منطقی این نظریه را مدیون او هستیم چنین متذکر می شود که شاید مشکل باشد که مثلا تعریفی نظری و چنان جامع برای فوتون پیدا کنیم که خواننده و شنونده بتواند تشخیص دهد که آیا این فوتون در ضمن مسیر خود از یک سویده که (به طور مورب ) در سر راه آن قرار داده شده عبور خواهد کرد یا نه؟من هنوز عقیده دارم که دانشمندان فیزیک به این زودی ها به این نوع بیان غیر مستقیم واقعیت – حتی اگر نظریه محتملا به نحوی رضایت بخش متکی بر نظریه ی نسبیت خاص باشد اقناع نخواهد شد. و اطمینان دارم که باید بار دیگر مجاهدات خود را صرف این کنند که برنامه ی مکسولی را به مرحله ی اجرا در آورند . یعنی واقعیت فیزیکی را از طریق میدانی که بدون استثناء با معادلات با مشتقات جزئی سازگار است توضیح و تفسیر نمایند.


کلمات کلیدی: فیزیک نوین


نوشته شده توسط مهدی 86/11/9:: 4:34 عصر     |     () نظر
     نبوغ کم نظیر محمد بن زکریای رازی (قرن نهم- دهم میلادی) در پزشکی، شیمی و علوم طبیعی آشکار و مسلم می باشد و دارای شهرت جهانی بوده است؛ اما به اندیشه ها و اهمیت فلسفی او به دلایلی کمتر پرداخته شده است و این به دلیل آن است که او از فلسفه رسمی عصر خود که فلسفه ارسطویی- نو افلاطونی بود و در بین اهل فلسفهدرآن دوران بیشتر مطلوب و مقبول بوده و در طول تاریخ فلسفه اسلامی هم این مقبولیت را حفظ کرده و شرح و بسط یافته، پیروی نکرده و انفراد جسته و عقاید مخصوص به خود در پیش گرفته است و در نتیجه مورد رد و بدگویی بسیار اهل فلسفه و فیلسوفان هم عصر و پس از خود قرار گرفته است و در آثار فلاسفه اسلامی کمتر ذکری از آراء رازی می بینیم و فلسفه او به چیزی گرفته نشده است؛ و نیز به دلیل عقایدی که درباره ادیان ابراز کرده، که مورد پسند متکلمین و اهل مذهب از فرقه های مختلف نبوده، مورد تکفیر قرار گرفته است؛ بطوریکه بسیاری از تألیفات مهمش که می توانست عقاید و اهمیت فلسفی او را بیشتر و بهتر نشان دهد، از بین رفته و اکنون در دست نیست.

رازی را می توان پیشوا و برجسته ترین چهره خردگرایی و تجربه گرایی در فرهنگ ایرانی و جهان اسلام و به جرأت جهان در قرون وسطا و در دوران قبل از عصر رنسانس و فلسفه جدید غرب دانست و احتمالا تنها فیلسوفی در جهان اسلام است که مقلد گذشتگان نبوده و از دیگران دارای اصالت نظر و استقلال فکری بیشتری است؛ اما به دلیل همین دگراندیشی حتی در دوران اخیر نیز مورد اعتنا قرار نگرفته و افکار و آراء فلسفی او تقریبا ناشناخته مانده است. ابوریحان بیرونی، دانشمند بزرگ، تنها کسی است که هم به اهمیت فلسفی و هم به ارزش علمی رازی پی برده است. 
رازی در فلسفه متمایل به فیلسوفان یونانی قبل از ارسطو، یعنی سقراط و افلاطون و فیلسوفان پیش از سقراط بویژه فیثاغورس و دموکریتوس می باشد و نیز تأثیراتی از افکار هندی و مانوی در فلسفه وی به چشم می خورد. همچنیندر طب و فلسفه به جالینوس نظر دارد و او را بزرگ می دارد و استفاده فراوان از وی کرده است.
رازی به مقام علمی ارسطو واقف است؛ اما افلاطون را ترجیح می دهد و خود را پیرو افلاطون می داند و نیز احترامی فراوان برای سقراط قائل است. اما با این حال او به منزلت خود پی برده و در عین استفاده از استادان یونانی طب و فلسفه، هرگز تسلیم مشاهیر نمی شود و خود را کم نمی شمرد. رازی در استفاده از اندیشه های پیشینیان تنها به نقل قول اکتفا نمی کند؛ بلکه اطلاعاتی را که از پیشینیان به دست آورده، خلاصه می کند و مورد مشاهدات و تجربیات خود قرار داده و به دید انتقادی به آنها می نگرد و سپس نظر و قضاوت خود را بیان می دارد و خود را محق می انگارد که استنتاجات آنها را تغییر دهد و تکمیل کند و برخی را به نظر خود قابل قبول و برخی دیگر را مردود قلمداد کند و بخوبی محسوس است که رازی استقلال فکری خود را حفظ کرده است. رازی برخلاف همه کسانی که در تمدن اسلامی عنوان فیلسوف دارند و دارای روشی قیاسی و نظری بودند ، روشی استقرایی و تجربی و متوجه امور و مسائل محقق محسوس داشت. او به اهمیت تجربه و مشاهده در علوم پی برد؛ اما پرداختن به سایر فعالیتها و موفقیتهایش در علوم از بحث این مقاله خارج است. 
مابعدالطبیعه
از آراء رازی در زمینه الهیات و طبیعیات اطلاع دقیقی در دست نیست؛ چون کتابهای او در این زمینه ها از بین رفته است و تنها آشنایی با مبادی افکار او به دست آمده که محدود به منقولاتی است که در نوشته های مخالفان او آمده است. رازی کتابی داشته به نام « علم الهی » که در آن مطالب فلسفی و جهانشناسی را مورد بحث قرار داده و عقاید خاص خود را در آن بیان کرده است. از این کتاب بزرگ اثری بر جای نمانده؛ اما فقرات مختلفی از آن در کتابهای مختلف به وسیله دانشمندان دیگر و غالبا به منظور رد و نقض و بدگویی، نقل یا به آن اشاره شده است که ممکن است نشان دهنده هویت واقعی این کتاب نباشد.
رازی در مابعدالطبیعه معتقد به پنج اصل قدیم و ابدی است: 
خالق (عقل، خدا) - نفس کلی - ماده نخستین (هیولی) - مکان مطلق (خلاء) - زمان مطلق (دهر، مدت) 
از این پنج اصل قدیم، خالق و نفس کلی، دارای حیات و فاعل می باشند و ماده، فاقد حیات و منفعل است و دو قدیم دیگر یعنی، خلاء و دهر، نه دارای حیات، نه فاعل و نه منفعل هستند.

« خالق، عقل تام و محض است و سهو و غفلت بر او راه نمی یابد و حیات از او چون فیض نور از قرص خورشید فیضان می کند. از نفس کلی نیز حیات مانند نور پراکنده می شود؛ لیکن او مترجح بین جهل و عقل است؛ بدین معنی که چون به خالق که عقل محض است توجه یابد، از نور عقل برخوردار می شود و چون به هیولی که جهل محض است نظر افکند ، غفلت و جهل بر او مستولی می گردد » .
رازی عقیده ذره گرایی دموکریتوس را پذیرفته است و معتقد است که ماده نخستین از ذرات و اجزای ریز غیر قابل تقسیم و غیر مرکب تشکیل شده است.
مکان مطلق و زمان مطلق غیر از مکان نسبی و زمان نسبی هستند؛ زیرا هریک وجودی جداگانه، عینی و مستقل از اشیا دارند. مکان و زمان نسبی، در ارتباط و نسبت با اشیای مادی درنظرگرفته و سنجیده می شوند؛ اما مکان و زمان مطلق وابسته به اشیا نیستند و قائم به ذاتند. زمان نسبی متناهی و محصور است و عبارتست از مقدار حرکت میان مبادی و نهایات؛ همانطور که ارسطو گفته است؛ اما زمان مطلق ابتدا و انتها ندارد؛ جوهریست گذرنده و رونده؛ موجودات چه باشند و چه نباشند، سیلان و گذشت زمان همچنان جاودانه ادامه دارد؛ پیش از خلقت عالم وجود داشته و بعد از فساد عالم هم خواهد بود. نیوتن نیز درباره مکان و زمان چنین عقیده ای دارد. 
ابوریحان بیرونی نوشته است: « محمد بن زکریای رازی قدمت پنج چیز را از اوائل یونانیان حکایت کرده است و آن پنج عبارتست از باری سبحانه و سپس بترتیب نفس کلی و هیولی اولی و مکان مطلق و زمان مطلق و مذهبی را که او بدان متأصل است، براین پایه نهاده است. او میان زمان و مدت فرق گذاشته باینکه عدد و لواحق آن که تناهی باشد، بر زمان واقع می شود و بر مدت واقع نمی شود؛ همچنانکه فلاسفه زمان را مدتی می دانند که اول و آخر دارد؛ ولی دهر مدتی است که اول و آخر ندارد و گفته است که وجود این پنج چیز اضطراری است؛ زیرا آنچه که محسوس است، هیولی است که با صورت ترکیب یافته و چون آن متمکن است، مکان لازم دارد و چون معروض حالات مختلف است، زمان می خواهد؛ زیرا برخی از این حالات متقدم بر برخی دیگر است و بوسیله زمان قدم و حدث و اقدم و احدث دانسته می شود و برخی از موجودات زنده هستند؛ پس نفس برای آنها لازم است و در میان آنها خردمندان و صنایعی در غایت استواری وجود دارند؛ پس آفریننده ای حکیم و عالم و متقن و مصلح لازم است » (تحقیق ماللهند). 
رازی عالم را قدیم نمی دانست؛ بلکه برآن بود که تنها ماده قدیم است؛ چون معتقد بود که در عالم چیزی پدید نمی آید، مگر از چیزی دیگر و ممکن نیست که خالق چیزی را از هیچ و عدم به وجود آورد؛ پس لازم است که ماده همراه او قدیم باشد تا اجسام از آن پدید آیند و چون ماده قدیم و همیشه نیازمند مکان است، از این رو مکان نیز مانند متمکن خود قدیم خواهد بود و از سوی دیگر، چون بدون زمان متصور نیست، پس زمان نیز قدیم است.
ماده و طبیعت در نظر رازی معتبر است؛ اما نه اینکه مبدأ حرکت باشد؛ خدا علت تحولات ماده است؛ و چون هرگاه علت موجود شود، معلول آن نیز بناچار باید موجود باشد، پس خدا که علت موجودات بوده، لازم است که فعل او به اجبار صورت گیرد. رازی خدا را اصلی منظم می شمرده است و او را در تنظیم موجودات و ایجاد موجودات جدید از کهنه و انجام کارهای جهان مجبور می دانسته است؛ همانطور که خورشید علت نور و روشناییست؛ اما در ایجاد آن مجبور می باشد.
چون خالق قدیم است و برای اینکه به خواست آفریدن بیاید ، باید قدیم دیگری با وی بوده باشد که او را بدین فعل بیاورد؛ و آن قدیم دیگر نفس کلی است.
مرزوقی نوشته است: « آنانکه پنداشته اند که ازلی بیش از یک است، چهار فرقه اند: اول آنانکه معتقدند که ازلی فاعل و ماده است فقط و مقصود از ماده هیولی است. دوم آنانکه معتقدند که ازلی سه است؛ فاعل و ماده و خلاء . سوم آنانکه می گویند چهار است؛ فاعل و ماده و خلاء و مدت. چهارم فرقه ای که پیشوای آنان محمد بن زکریای متطبب است؛ زیرا او نفس ناطقه را نیز بدانها افزوده و با هذیان او عدد ازلی به پنج می رسد » ( الازمنه و الامکنه). 
از ترکیب نفس کلی و هیولی (ماده نخستین ) به صورتهای گوناگون، انواع موجودات زنده زمینی و آسمانی به وجود آمده اند.

اجسام از ترکیب ذرات تقسیم ناپذیر هیولی و جوهر خلاء به وجود آمده اند و هرچه خلاء در بین ذرات هیولی کمتر باشد، سنگینتر و هرچه خلاء بیشتر باشد ، سبکتر و گشاده تر است. اختلاف کیفیات اجسام از قبیل سنگینی و سبکی، تاریکی و روشنی و جز آن به دلیل کمتری یا بیشتری خلاء (مکان مطلق) در ترکیب با هیولی (ماده نخستین) است. هیولی که پیش از ترکیب با خلاء بسیط بوده، بعد از نابودی جهان، به همان حال نخستین باز می گردد.
رازی در چگونگی آفرینش اسطوره ای را بیان می کند. نفس کلی می خواسته در آرزوی رسیدن به لذات جسمانی با ماده درآمیزد و نمی دانسته که با این کار از غایت خود دور شده و به اسارت ماده و این جهان در می آید. پس بنا به خواست خالق ، نفس کلی به هیولی تعلق جست و به صورتهای گوناگون با آن ترکیب شد و از این ترکیب انواع عناصر و اجسام و موجودات زنده زمینی و آسمانی به وجود آمدند و چون نفس عالم خویش را فراموش کرد و به رنج و افسردگی افتاد ، خداوند عقل را فرستاد تا در وجود آدمی ، نفس را آگاه کند که این عالم جای وی نیست و آنچه او در هیولی می بیند و می خواهد ناممکن است و تا در عالم مادیست رهایی از رنج ممکن نیست؛ تا اینکه نفس عالم خود را یاد آورد و عشق و محبت خود به هیولی را رها سازد و مشتاق به عالم خود شود و بعد از جدایی از جسم به سوی آن جهان عروج خواهد کرد و برای همیشه در آن باقی خواهد ماند.رازی از معتقدان به تناسخ ارواح نیز می باشد. 
به نظر رازی جهان جایگاه شر و رنج است. ابن میمون نوشته است: « رازی را کتابی مشهور است که خود آن را الهیات نامیده و هذیانات و جهالات عظیم خود را در آن گنجانیده است؛ از میان آنها است آنچه که او پنداشته است که شر در عالم وجود بیشتر از خیر است؛ اگر تو راحتی آدمی و لذت او را در مدت راحتیش با رنجها و دردهای دشوار و بیماریها و زمین گیر شدنها و بدبختیها و اندوهها  و نکبتها مقایسه کنی ، می بینی که وجود انسان نقمت و شری بزرگ است که گریبانگیر او شده است »(دلالة الحائرین ). 
اما به نظر رازی تنها راه نجات ، عقل و فلسفه است و روانها از تیرگی این عالم پاک نمی گردند و نفسها از این رنج خلاصی نیافته و از این عالم بیرون نمی روند ، مگر از طریق فلسفه و « ... هرکه فلسفه بیاموزد و عالم خویش را بشناسد و کم آزار باشد و دانش آموزد ، از این شدت برهد »(ناصر خسرو ، زادالمسافرین ) و « ... هرکه درفلسفه نظر افکند و حتی اندازه کمی از آن را دریابد ، روان او از این تیرگی پاک می شود و از این بند خلاص می گردد » (ابوحاتم رازی ، اعلام النبوة ).

« فلسفه صرفا دانشی نظری نیست؛ بلکه راه حیات است و مفتاح دانش و عمل » . 
اما نفسها چندان در این عالم باقی مانند تا هر نفسی تهذیب یابد و قصد عالم خویش کند؛ تا همه نفس بطور کامل از این عالم بیرون رود و چون تمامی نفس کلی از ماده جدا شود، نفس به عالم خود باز می گردد و راحتی خود را باز می یابد؛ پس عالم فرو می ریزد و هیولی از بند صورت گشاده شده و به حال نخستین باز می گردد. 
« رازی خود آگاه بود که نظر او [قدمای پنجگانه] از نظر ارسطو بدور است و از این رو آگاهانه به کرات متذکرمی شد که « در این باره من چنین می گویم ... » ».
درباره اصل و منشأ عقیده قدمای پنجگانه عقاید متفاوت است. برخی نسبت این عقیده را به فیلسوفان قدیم یونان و بعضی به حرانیان داده اند و برخی دیگر نیز گفته اند که رازی آن را از عقاید ایرانیان قدیم گرفته است.
ابوحاتم رازی ، متکلم و داعی بزرگ اسماعیلی که معاصر و مخالف رازی بوده و مباحثاتی با او داشته، آورده است:
« در مجلسی دیگر او را به مباحثه خواندم و به او گفتم مرا از عقیده خود درباره قول به قدم اشیاء خمسه یعنی باری و نفس و هیولی و مکان و زمان آگاه کن تا بدانم آیا فیلسوفان با تو در این مسأله موافقت داشته اند یا مخالفت؟
او گفت: فیلسوفان قدیم را در این باره عقاید مختلف است؛ ولی من این مطلب را با کثرت بحث و نظر در اصول آنان دریافتم و حقیقتی را که ردی بر آن متصور نیست استخراج نمودم »( اعلام النبوة ). 
اخلاق
در فلسفه اخلاق رازی مسأله لذت و رنج اهمیت زیادی دارد و بر آن استوار است. رازی در بعضی از کتابهای خود درباره ماهیت لذت بحث کرده است و نیز کتابی خاص در این مورد داشته که خود آن را « مقالة فی مائیة اللذة » نامیده است که اکنون در دست نیست؛ اما ناصر خسرو به منظور رد عقیده رازی قسمت مهم آن را در کتاب زادالمسافرین نقل کرده است.
« قول محمد زکریا آنست که گوید لذت چیزی نیست مگر راحت از رنج و لذت نباشد مگر بر اثر رنج؛ و گوید که چون لذت پیوسته شود رنج گردد؛ و گوید حالی که آن نه لذتست و نه رنج است از طبیعتست و آن بحس یافته نیست »( زادالمسافرین).
به نظر رازی لذت امر وجودی نیست؛ یعنی راحتی از رنج است و رنج یعنی خروج از حالت طبیعی بوسیله امری اثرگذار و اگر امری ضد آن تأثیر گذارد و سبب خلاص از رنج و بازگشت به حالت طبیعی شود ، ایجاد لذت می کند و این حال ادامه پیدا می کند تا زمانی که تأثیر پیشین بطور کامل زایل شود و به حالت طبیعی برسد و لذت متوقف شود؛ اما اگر این امر اثرگذار که سبب لذت و رهایی از رنج شد ، همچنان به تأثیر خود ادامه دهد ، سبب درد و رنج می شود؛ چون سبب خروج از حالت طبیعی از جانب دیگر می شود. حالت طبیعی ، حالیست که در آن نه رنج است و نه لذت ، و لذت خالص نیست و در پی و به میزان رنجیست که در نتیجه خروج از حالت طبیعی عارض شده باشد.
« آنگاه گوید و چون بیرون شدن از طبیعت اندک اندک باشد و بازگشتن به طبیعت بیکدفعت باشد ، درد پیدا نیاید و لذت پیدا آید؛ و چون بیرون شدن از طبیعت بیکدفعت باشد ، باز آمدن بدو اندک اندک باشد ، درد پیدا آید و لذت پیدا نیاید . پس گوید مرآن بازآمدن را به طبیعت بیکدفعت لذت نام نهادند؛ هرچند که آن راحت بود ازرنج »(زادالمسافرین).

رازی مثالهایی در این موارد دارد که در اینجا مجال آوردن آنها نیست. رازی در مسأله لذت هم عقیده با افلاطون و فیلسوفان طبیعی است؛ اما مخالفان او تابع ارسطو می باشند؛ زیرا در نظر ارسطو لذت امر وجودی است. 
دو کتاب رازی یعنی « سیرت فلسفی » و « طب روحانی » که اکنون موجود می باشند ، بهترین نمودار اصول اخلاقی او هستند.کتاب سیرت فلسفی را رازی در دفاع از سیرت عملی و درجه علمی خود در برابر کسانی که او را شایسته عنوان فیلسوف ندانسته بودند ، نوشته است. رازی در این کتاب می گوید کمال مطلوب انسان با لذات جسمانی سازگار نیست؛ بلکه در طلب علم و به کارداشتن عدل است تا بدین وسیله از این عالم رهایی یافته ، به عالمی دیگر که مرگ و رنج در آن وجود ندارد ، راه پیدا کند. پس نباید به دنبال لذتی باشد که رسیدن به آن او را از فیض عالمی روحانی باز می دارد و نیز نباید در پی لذتی رود که رنج ناشی از آن در همین عالم ، در کمیت و کیفیت با لذتی که جویای آنست برابری کند یا از آن بیشتر باشد. از این نوع گذشته در طلب سایر لذات مانعی نیست. فرد باید از هر چیز به مقداری که از آن چاره نیست بهره برگیرد و باید از برخی لذایذ بیش از آنچه مورد نیاز جسم است چشم بپوشد.

از سوی دیگر ، هرگز نباید بناحق به موجود زنده ای رنجی برساند ، مگراینکه با این رنج ، رنجی شدیدتر از آن را از او دفع کند و چون حکم عقل و عدل آزار به غیر را روا نمی دارد ، در نتیجه رساندن آزار به خود نیز روا نیست؛ مانند اعمال مردم هند و روش مانویه و نیز رهبانیت و صومعه گیری عیسویان و اعتکاف مسلمین در مساجد.
« این امور همه ستمی است که جماعتی بر نفس خود روا می دارند و تحمل رنجی است که بوسیله آن رنجی بزرگتر زایل نمی شود ».
سپس رازی برای لذت طلبی دو حد تعیین می کند؛ حد اعلی و حد اسفل.
حد اعلی ، سرحد بین لذت زیاد و فرو شدن در شهوانیات و ترجیح نهادن آن بر امور دیگر و لذاتی است که رسیدن به آنها جز به ارتکاب ظلم میسر نمی شود و بیش از این حد مخالف حکم عقل و عدل است. از این نوع گذشته طلب سایر لذات رواست و این حد اعلای لذت طلبی است.
حد اسفل ، یعنی حدی که سرحد بین لذت قلیل و ریاضت و امساک محسوب می شود ، آن است که فرد آنقدر از لذتها بهره گیرد که رنجی نبیند و به ناخوشی نیافتد . اما پایینتر از حد اسفل از حکمت خارج است؛ مانند سیرت هندیان مرتاض ، مانویان خود آزار ، رهبانان منزوی و مسلمانان معتکف؛ چون براثر تحمیل رنج بر نفس، روشی مخالف حکم عقل و عدل در پیش گرفته اند.
« آنچه بین این دو حد اعلی و اسفل هست رواست و کسی که آن را به کار دارد ، از شمار فلاسفه خارج نیست؛ بلکه می توان سیره او را سیره ای فلسفی خواند؛ گرچه بهتر آن است که فیلسوف به حد اسفل مایلتر باشد تا به حد اعلی ».
در نهایت رازی تعریف معروف فلسفه را پیش می کشد که چون « فلسفه تشبه به خداوند عزوجل است به قدر طاقت انسانی » و چون آفریدگار بزرگ در نهایت علم و عدل و رحمت است ، پس نزدیکترین کسان به خالق ، داناترین و عادلترین و رحیم ترین ایشان است.
رازی در ابتدای کتاب طب روحانی عقل را می ستاید و همه سودها و بهره هایی که در این دنیا و عالم دیگر از آن می توان برخوردار شد را به عقل نسبت می دهد؛ از جمله اینکه با خرد بر چارپایان برتری و حکومت یافته ایم و نیز تمام علوم و فنونی که به ما فایده می رسانند در پرتو خرد حاصل شده اند و با خرد به شناخت عظمت جهان و زمین و آسمان و ستارگان و حتی آفریدگار بزرگ نائل شده ایم. هیچ چیز نیست که در سود رسانی و بهره بخشی برآن سرآید و بی آن وضع ما همانند وضع چارپایان و دیوانگان خواهد بود.
احتمالا افکار رازی در این مسأله مورد استقبال کسانی که معتقد بوده اند که خداشناسی به عقل و نظر نیست؛ بلکه به تعلیم رسول و امام است و آنچه را که بشر در زندگی و معیشت خود آموخته از منبع وحی و نبوت سرچشمه می گیرد و خرد را در آن راهی نیست ، قرار نگرفته است.

سپس رازی می گوید که چون خرد را چنین پایه ایست و مایه سروری انسان است ، نباید آن را به پستی کشاند و آن را که فرمانرواست ، فرمانبر گرداند. سپس مفهوم « هوی » را در مقابل عقل قرار می دهد و منشأ آن را نفس می داند و آن را آفت و مایه تیرگی خرد دانسته و بر لزوم مهار کردن هوای نفس و ریاضت دادن آن تأکید می کند تا بر خرد چیرگی نیابد و از آن فرمان برد تا نور عقل بر ما بتابد.
« هوی و طبع همواره ما را وا می دارند که لذات حال را بجوییم و بی آنکه درباره عاقبت کار اندیشه و تأمل کنیم ، از آنها پیروی نماییم » ؛ اما عقل برعکس غالبا ما را از انجام این کار نهی می کند و به اموری شریفتر می خواند.شهوتی را باید ترک کرد که آزار ناشی از خرسند ساختن شهوت برابر یا بیشتر از آزار ناشی از ترک و فرونشاندن آن شهوت باشد.
رازی پایه بحث خود را بر « عقل » و « هوی » قرار داده و فضائل و رذائل را نتیجه آن دو می داند . سپس یکایک رذائل نفس را که در نتیجه غلبه هوی بر عقل می داند ، به تفصیل یاد می کند و بر لزوم ترک برخی تأکید کرده و در مورد برخی دیگر ، حالت اعتدال و دوری از افراط و تفریط را سفارش می کند.در نهایت درباره سیرت فاضله می گوید: « سیرت فاضله آنست که آدمی با رفتار به آن از مردم در امان باشد و محبت آنان را به خود جلب نماید و این دو امر بوسیله به کار بردن عدل و عفت و رحمت و خیرخواهی حاصل می شود » و همچنین کوشش در تأمین سود و حفظ منافع همه ، مگر ظالمان و بدکاران.
رازی در فلسفه اخلاق خود متمایل به افلاطون است و کمتر اثر ارسطو در افکار او دیده می شود . 
*     *     *
 از جمله مسائلی که در افکار رازی بحث بر انگیز بوده ، این است که با وجودی که معتقد به خدا و ماوراءالطبیعه بوده است ، اما وحی و نبوت را انکار می کند و ضرورت آن را نمی پذیرد.
رازی دو کتاب داشته به نام « فی النبوات » (نقض الادیان) و « فی حیل المتنبین » (مخاریق الانبیا ) که در آنها به رد نبوت پرداخته است. اما او در کتاب « علم الهی » نیز بنا به نقل نویسندگان به مسأله نبوات پرداخته و آن را رد کرده است. از هیچ یک از این کتابها اکنون اثری موجود نیست؛ اما ابوحاتم رازی در کتاب خود « اعلام النبوة » که اکنون موجود است ، شرح مباحثات خود را با رازی درباره نبوت آورده و عقاید رازی را بیان کرده است .
گفته شد که از نظر رازی نجات نفوس از این عالم در دست عقل است و در نتیجه اهمیت فیلسوف که تفکر عقلی می کند از همین جا معلوم می شود و او بر همین مبنا منکر ادیان و نبوات می شود.
قبل از رازی ، « کندی » وحدت حقیقت عقل و وحی را مطرح ساخته بود و بعد از رازی ، « فارابی » که عقل را برتر از خیال می شمرد ، اهمیت فیلسوف را برتر از پیامبری دانست و « ابن سینا » پیامبری را عالیترین درجه دانایی و کمال انسانی شمرد؛ اما رازی وحی و پیامبری را بی معنی دانست و ضرورت آن را قبول نکرد.
رازی معتقد است که عدل خداوند چنین اقتضا می کند که همه انسانها را مساوی خلق کند و کسی را بر دیگران برتری و فضیلت ندهد و کسانی را به نبوت اختصاص نبخشد و اگر بگوییم که نیازی به راهنمایی انسانها بود ، خداوند نیازمند به میانجی و پیامبر نیست و حکمت او می بایست چنین اقتضا کند که همه مردم را از راه عقلهایشان به سود و زیان و مصالح و مفاسد آنی و آتیشان آگاه سازد و کسی را از میان ایشان بر دیگران برتری ندهد و مایه اختلاف و نزاع آنان نگردد و باعث آن نشود که هرگروه تنها از پیشوای خود پیروی و دیگران را تکذیب کند و با نظر بغض بدانان بنگرد و سبب ایجاد تفرقه و جنگها و ستیزه ها بین انسانها شود و گروههای بزرگی بر سر آن کشته شده و از بین بروند؛ چنانکه نبوت موجب چنین وضعی میان انسانها شده است.

زیان ادیان برای انسانها بیشتر از سود آنها بوده است. اگر انسانها را به حال خود می گذاشتند ، آنها می توانستند از راه تعقل و تفکر قوانین زندگی عاقلانه تری وضع کنند. اگر افراد بشر ، اختلافات خود را که از مسأله نبوت برخاسته ، کنار گذارند و در راه کسب علم و تقویت عقل خود بکوشند ، دارای زندگی عاقلانه تر و خداپسندانه تری خواهند بود.
رازی پیامبران را دین آورانی می داند که با خدا ارتباطی نداشته اند و آنچه را که دیگران معجزات پیامبران می خوانند ، معجزه ندانسته و رد می کند و غالب آنها را هم از افسانه های دینی می داند که بعد از آنان پدید آمده اند و معتقد است علت اعتماد مردم به ادیان و اطاعت از پیشوایان مذهبی تنها عادت است و ادیان و مذاهب علت اساسی جنگها و سبب رکود اندیشه های فلسفی و تحقیقات علمی هستند و کتابهایی که به نام کتابهای مقدس آسمانی معروفند ، کتابهایی بی ارزش هستند و آثار فیلسوفان و دانشمندان بزرگی همچون افلاطون و ارسطو و بقراط و اقلیدس خدمت مهمتر و مفیدتری به بشر کرده اند. از بعضی نوشته ها چنین برمی آید که رازی به جنبه و منشأ ماوراءالطبیعی ادیان واقف بوده است؛ اما نسبت به قدرتها و نیروهای ماوراءالطبیعی نظر کاملا موافقی ندارد و آن را نشانه یا دلیل بر رسالت از جانب خدا نمی دانسته است.
*     *     *
 چنین افکاری در فلسفه و بخصوص در الهیات و نبوت که مناسبتی با مبانی تفکر آن عصر نداشته ، سبب شد که فلسفه رازی ، بزرگترین پزشک در جهان اسلام و بزرگترین شیمیدان دنیای قدیم ، مورد اعتنای متفکران بعد قرار نگیرد و در آراء فلسفی بعد از او کمتر تأثیر کند و نیز خشم گروه بزرگی از علمای اسلامی بر علیه او برانگیخته شود؛ بطوریکه برخی او را تنها متطبب خوانده و حق ورود در مباحث فلسفی ندادند و گروهی نیز وی را با عناوینی چون ملحد ، نادان ، غافل و مهوس بی باک خواندند و سخنانش را دعاوی و خرافات بی دلیل و هذیانات و جهالات شمردند و مورد تکفیر قرار دادند و کتابهای بسیار ، هم در حیات رازی و هم بعد از او در رد او نوشتند و در حقیقت عقاید رازی به حدی نزد فلاسفه و متکلمین اسلامی شهرت پیدا کرد که غالب متفکران معاصر و بعد از او چاره ای جز رد و نقض آن ندانستند . 

کلمات کلیدی: فلسفه و متافیزیک


نوشته شده توسط مهدی 86/11/4:: 10:36 عصر     |     () نظر

مرا به کشتی باده درافکن ای ساقی که گفته اند نکوئی کن ودر اب انداز

زکوی میکده برگشته ام زراه خطا مرا دگر زکرم باره صواب انداز

مهل که روز وفاتم بخاک بسپارند مرا به میکده بر درخم شراب انداز

ساقیا برخیز و درده جام را خاک برسرکن غم ایام را

نام دیگر سیمرغ = خرم = ، غمزدا است ( برهان قاطع )

ساغرمی برکفم نه تا زبر برکنم این دلق ازرق فام را

فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی بخواه جام و گلابی بخاک آدم ریز

پیاله برکفنم بند تا سحرگه حشر به می زدل ببرم هول روز رستاخیز

بعزم توبه نهادم قدح زکف صد بار ولی کرشمه ساقی نمیکند تقصیر

یا مولوی که زادگاهش بلخ ، نیایشگاه شاد بود که نام دیگر این زنخداست ، گوید:

جام پرکن ساقیا ، آتش بزن اندر غمان مست کن جانرا که تا اندررسد درکاروان

ازخم آن می که گر سرپوش برخیزد ازاو

بررود بر چرخ بویش ، مست گردد آسمان

زان مئی کز قطره جانبخش دل افروز او

میشود دریای غم ، همچون مزاجش شادمان

این واژه عربی « سقا » ، به ریشه « سکا = سک » در زبان ایرانی باز میگردد سک ، هنوز در کردی، به معنای شکم و جنین است که زهدان بوده است . نام دیگر زهدان ،« آبگاه »است . سکدار و سکپر ، به معنای حامله ، یا آبستن است، و خود واژه « آبستن » با آب کار دارد . ابر ، آبستن به آبست . نام دیگر سیمرغ ،« آوه» است که هنوز نیز پسوند بسیاری از نامهاست . آب در هزوارش به معنای مایه است که مادر باشد . و سیمرغ ، هم در « روده وه دایتی »، و هم در قنات و هم در چاه ، پیکربه خود میگیرد. از اینرو هدهد ، مرغیست که قنات را در زیر زمین میبیند و می یابد . به همین علت ، هدهد ، در منطق الطیر، بجستجوی سیمرغ میپردازد . نام دیگر قنات یا کاریز ، فرهنگست . فرهنگ ، سرچشمه آبیست که از تاریکی میتراود ، و در خروج از زهدان زمین ، تخمهارا تبدیل به نشازار میکند . سرچشمه آب ، که فرهنگ باشد ، در رویانیدن تخمها ، فرهنگ ( نشازار) را به وجود میآورد . فرهنگ ، با پیدایش و روشنائی از تاریکی کاردارد . فرهنگ بارویش تخمها از آب ، کار دارد . فرهنگ ، روئیدنیست . ازاینرو، واژه « روان = اوروان urvan» از همان ریشه درخت است که « اوروار » باشد . روان و فرهنگ ، درست پیکر یابی ،« تری و تازگی وزندگی افزاینده» هستند . این بود که هم « واژه » و هم « وخش= روح »، که از یک ریشه اند ، روند روئیدن هستند . در فرهنگ ایران ، روئیدن و زائیدن و تراویدن و جوشیدن آب ، همه بیان آفریدن بودند . روح یا« وخش» ، از انسان میروید، و مانند قرآن ، از « امر الله » خلق نشده است .« واژه» ، از انسان میروید . خدا هم اگر بخواهد سخن بگوید، باید سخن از وجود او بروید، و روئیدن، نیاز به شنا کردن و شسته شدن از آب و نوشیدن آب دارد . این تجربیات درفرهنگ ایران ، به کلی، در تضاد با تجربه « دین کتابی » و « کتابی شدن دین یا حقیقت » بوده است و هست . این بود که ایرانیان پس از سلطه اسلام ، با این تجربه ژرف خود از تجربه حقیقت و معرفت ، گلاویز بودند و نمیتوانستند آنرا رها کنند . این بود که با تشبیه « جام جم »، به مبارزه با تجربه اسلامی از معرفت حقیقت و قرآن رفتند . مجموعه ای که اوستا نامیده میشود و غیر از هفده سرود از زرتشت ، همه یسناها و یشت ها و ... «سرودهای ملت ایران از دوره فرهنگ سیمرغی یا زنخدائیند» که موبدان آنها را برای منطبق ساختن با الهیات خود ، دستکاری و تحریف کرده اند . اینها ، همه سرودهائی گوناگون برای جشنها بوده اند ، نه « کتاب » به معنای مجموعه امر و نهی ها و تکالیف و قوانین . اساسا واژه « یسنا » به معنای جش و سرود نی است . اوستا ، مجموعه سرودها ئی بود که ایرانیان، با همراهی موسیقی در جشنهایشان میخوانده اند . هرروزی ، جشنی بود، و هرروز ، خدائی دیگر، با ابزار موسیقی خودش ، جشن خودش را برای انسانها برپا میکرد . خدایان ایران ، همه جشن ساز بودند . کارشان« ساختن جشن» بود، نه نوشتن کتاب .

اوستا ، سرود و موسیقی و نوای نی است ، نه کتاب . خدایان ایران، آهنگساز بودند نه نویسنده کتاب . از این رو بود که با آمدن اسلام ، و معرفی اسلام بنام « دین کتابی »، و امتیاز دادن به « ادیان کتابی و اهل کتاب » ، تجربه بنیادی ایران از معرفت حقیقت و خدا و انسان و زندگی ، ازسر بیدار و بسیج شد، و جنبش « سرپیچی از کتاب و دفتر» آغازگردید .

عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست

هرچه گفت و گوی خلق آن ره ره عشاق نیست

شاخ عشق اندر ازل دان بیخ عشق اندر ابد

این شجر را تکیه برعرش و ثری و ساق نیست

بجای خواندن ام الکتاب و حفظ کردن آن ، و تنها به آن مراجعه کردن ، مردم از سر، بیاد تجربه اصیل خود از گیتی و زمان خود افتادند که

تو چو آب زندگی ، ما چو دانه زیر خاک

وقت آن کز لطف خود با ما درآمیزی شد است

گر بپوسم همچو دانه ، عاقبت نخلی شوم

زانکه جمله چیزها ، چیزی ز بیچیزی شد است(مولوی)

این تضاد میان « کتاب ونوشته تغییرناپذیر و ثابت » در ادیان ابراهیمی ، با « حقیقت روانی که تبدیل به معرفت رویا و زائیدنی و جوشیدنی در فرهنگ ایرانست ، در دوره سلطه اسلام در ایران ، باقی ماند . این اختلاف تجربه ایرانی از بینش زندگی ، با تجربه بینش در ادیان ابراهیمی ، به ویژه قرآن ، در میان عرفا و شعرا زنده ماند، و به سرپیچی از کتاب و دفتر کشید، که البته آماجش ، قرآن بود . تصویری که رویاروی قرآن و کتاب و دفتر ، نماد تجربه ایرانی از بینش حقیقت ماند ، همان « جام جم یا جام کیخسرو » بود . در زند وهومن یسن دیده میشود که اهوره مزدا ، «همه آگاهی » را در مشت زرتشت میریزد و زرتشت آنرا مینوشد و بدینسان جام جهان بین میشود . ابرکه سیمرغ باشد وساقی جهانست ، آب خود را با مشک ، یا با جام یا با خم میآورد، و فرو میافشاند . اینست که سیمرغ ، آبیست ، نوشیدنی ازجام و از خم و از مشک و از خم . او خمخانه و میخانه و میکده جهانست . معرفت خدا ، نوشیدنیست . حقیقت یا اشه جهان ، نوشیدنیست ، مزه کردنیست . خدا ، مزه دارد . زندگی ، موقعی با معناست، که مزه داشته باشد . ایرانیها به زندگی پوچ وبی معنا ،« زندگی بی مزه» میگفتند . خدائی که مزه نداشت ، خدا نبود . باربد لحن بیست و هشتم را که در نیایش خدای رام جیت ، رام نی نواز ساخته است ، نوشین باده ، یا باده نوشین خوانده است . رام جید ، باده نوشین است . « نوشه » در لغت نامه، به معنای« سریر» است . سریر از سوئی به معنای اورنگ است که نام بهرامست، و از سوئی به شکل صریرا( برهان قاطع ) به معنای گل بستان افروز است که ارتا فرورد میباشد ، که همان خرم یا فرخ است . از سوئی ، نوشه در برهان قاطع ، به معنای قوس قزح است که همان سیمرغ ( سن ور ) میباشد . پس « نوش و نوشه » ، نام سه خدای ایران ، رام + خرم + بهرام است ، که بن جهان و انسانند، و باهم سه تای یکتایند . هرکس این بن هستی را دریابد و بنوشد ، به معرفت حقیقت میرسد . از این رو نام دیگر این زنخدا ، نوشابه ( نوش + آوه ) بوده است، که گفته میشود که پادشاه ملک بردع بوده است که دراصل « پرتوpartav »، ولی نوشابه ،نام خدای این سرزمین بوده است . ما امروز هم هرچه بنوشیم ، نوشابه ، یعنی خدای خود را نوشیده ایم .اینست که نوشدارو ، شیره مهرگیاه یا مردم گیاه بوده است ، که حقیقت کل هستی و نوکننده زندگی و آفریننده مهر و تبدیل کننده کین به مهر ... است . از این رو سپس ، نوش ، معانی آب حیات و حیات گرفته است . « نوشیدن » هم به معنای شنیدن و گوش دادنست، و هم به معنای آشامنده . علت هم اینست که این خدا ، اینهمانی بانای دارد که هم سرود در گوشها میشود، و هم نوشابه آشامیدنی میگردد . خدا را در دو صورت ،انسان مینوشد . در سرود و در می و افشره گیاهان و شیر. از یکی، انسان به رقص میآید ، از دیگری ، میروید و میشکوفد و میگسترد و ترو تازه میشود .

نخستین ویژگی آب ، تری و تازگیست .« تری» در فرهنگ ایران ، اصل آمیختن یعنی « مهر» است . این بود که برای پیمان بستن در فرهنگ ایران ، اهل انجمن ، از یک جام ، ازیک پیمانه ، ازیک کوزه ، ازیک خم مینوشیدند ، برای همین به خرابات میرفتند تا از یک جام یا ساتگین باهم بنوشند. این را « دوستگانی » میگفتند . خدا که بشکل آب یا نبید درمیآمد ، به انسان ، مهرمیورزید، و با او میآمیخت . و دراین آمیزش ، اورا « تر و تازه » میکرد . در این آمیزش ، انسان تجربه مستقیم از بنش ( بهرام+ ارتا + رام = نوش = بهروز و صنم = اورنگ و گلچهره ) پیدا میکرد . این بود که د رهر کتابی ، این تجربه مستقیم از بن خودش و این آمیزش وبلاواسطگی با هستی خدا و حقیقت ( شیره کیهان ) را از دست میداد . ازاین رو بود که سرپیچی از هرکتابی ، ضروری وجود او بود . او باید همیشه ازبنش در هر تجربه ای ، تازه و نوشود . او باید در شنا در هر آزمایشی ، ترو تازه شود . آزمایش انسان ، تری و تازگی به وجود انسان میداد . آزمایش در اصل « اوز+ مائیدن » هست . اندازه گرفتن و سنجیدن با « اوز» هست . اوز ، که نای باشد ، هم نام خداست هم نام انسان . در این واژه ، بخودی خود ، همپرسی و دیالکتیک خدا و انسانست . که ؟ که ؟ را اندازه میگیرد و میسنجد ؟ هر تجربه ای از انسان ، انسان را همیشه مراجعه به بنش میدهد، و همیشه وجود انسان را ترو تازه میگرداند . و این ، اولویت تجربه است . همیشه از بن خود پرسیدن ، همیشه پرسیدن از پا . زانو و شکم و جگر و دل وسر خود ، یعنی از سراسر وجود خود است . نوشته و کتاب ، تجربه تازه ای در تاریخ پدید آورد که انسانها را سحرو افسون کرد . و آن تجربه ، ثابت ماندن ، نگاهداشتن ، سفت وتغییرناپذیر بودن است ، و بدینسان کتاب، بیاری نیروی حافظه آمد . بدینسان حافظه ، ارزش فوق العاده یافت، و حافظه ، کم کم ، جانشین « اندیشیدن و بینش از راه آزمودن » شد . خدا ، پیکر یابی حافظه شد ، در حالیکه پیش ازآن ، خدا ، پیکریابی جستجو و پژوهیدن بود . گوهر « رام و بهرام » که بن کیهان و انسانند ، جستجو کردن بود ، درحالیکه اهورامزدای موبدان ، خدای همه دان و خدای پیشدان، خدای حافظه بود . از پیش ، از همه چیزها آگاه بود . با آمدن خدائی که صندوق حافظه بود ،« بینش از راه جستجو و آزمایش » ،« پس دانشی» نامیده شد، و« پسدانشی » ، صفت اهریمن گردید . در حالیکه رام و بهرام که بن هرانسانی بودند ، گوهر و فطرت انسان ، یافتن بینش از راه جستجو کردن بود . خود انسان میتوانست بجوید و یقین داشت که به بینش میرسد . بینش ، هیچگاه به مرحله ثبوت و سنگشدگی و نهایت و همه آگاهی نمیرسید، بلکه دانه ای بود که از تاریکی جستجو ، میروئید، و « دانائی » میشد و باز ببار مینشست ، و از سر تخم = توم = تاریکی میشد . این بود که با آمدن لوحه و کتیبه و کتاب ، حافظه ، نقش اول را در بینش پیدا کرد . در حالیکه واژه « یاد » ، در فرهنگ ایران ، هنوز نیز نماینده « بینش از راه جستجو و آزمایش» است . هنوز درکردی ،« یادی» به معنای « مادر» است . «جاتن» ، که ریشه واژه « یاد » است ، نام خداست ، چون به معنای زائیدن است . اندیشه های سقراط، بخوبی گواه براین پدیده است . او بینش را روند « بیاد آوردن » میداند و هنر بیاد آوردن را ، هنر مامائی میداند . چون خودش ، اندیشه های مردم را بیادشان میآورد ، خود را ماما یا دایه میشمارد . « زانا» که همان معنای دانا را دارد ، با زائیدن کار دارد .« فرزانه» از ریشه « پرزانک » است که به معنای « زهدان » است . سروش ، زایاننده رازها بود ، و معرفت را از تاریکی ، بروشنی میآورد . ولی معنای اصلی « یاد » ، فراموش ساخته شد و حافظه ، بجای خرد ، اصل جهان گردید . در آغاز روشنی است ، یعنی در آغاز،« صندوق معلومات » هست واز این صندوق معلومات ، الله یا یهوه ، جهان را خلق میکنند و کتاب مینویسند و احکام و قوانین وضع میکنند .

حافظه و کتاب باهم ، سلسله مفاهیم ویژه ای را بر اجتماعات، چیره ساختند که نه تنها سود آورند ، بلکه علت اغلب گرفتاریهای جهان ما هستند . همه دانشها ، در حافظه ای یا در کتابی و لوحی ، در آغاز هست ، و فقط باید آنها را از آن کتاب خواند و بیاد آورد . معرفت ، فقط یاد آوریست . هیچ معرفتی ، نو نیست . در آغاز ، روشنائی بوده است . بجای روند جستجوی نو، که علم باشد ، مجموعه معلومات از آغاز معلوم ، در کتاب خدا یا حافظه او ، نشست . پیش دانش و همه آگاهی ، «معلومات در آغاز» هست . خدا، نمیانیشد، بلکه همه چیزها را میداند . این همه دانی و همه آگاهی ، حرکت درخود ندارد . همیشه بیکسان روشن است . جهان و اجتماع از « اندیشیدن و خرد » آغاز نمیشود ، بلکه از « حافظه ای که همه معلومات را دارد، و نیاز به جستجو » ندارد . واژه « منی کردن » که برای ما معنای زشت « خود پرستی» دارد ، زشت سازی اصل « خود اندیشی » است ، چون منی کردن به معنای « اندیشیدن بر پایه جستجو کردن خود » است، و هنوز در کردی ، منی کردن ، معنای پژوهیدن دارد . این واژه ، برشکافته از همان واژه « مینو » است . وسه مینو در فرهنگ ایران ، اصل زمان و جهان و زندگی هستند . پس جهان و زندگی و تاریخ ، برپایه « بینش از راه جستجو وآزمایش ، یا به عبارت دیگر، بینش از راه رویش وزایش » قرار دارند . بدینسان ، داستان هفتخوان ، که پیکر یابی ایده« زندگی بر پایه پژوهیدن و آزمودن شخصی» در فرهنگ ایران بود ، بکلی تیره و نامفهوم میگردد . تنها رسالتی که سیمرغ به پسرش زال میدهد، که « یکی آزمایش کن از روزگار » ، اساسا دیگر، به جد گرفته نمیشود . خدای ایران ، به پسرانش ، به همه انسانها ، فقط یک رسالت میدهد، و آن اینست که هرکسی خودش ، در پیمودن هفتخوانش ، روزگار و زمان را بیازماید . سیمرغ ، هیچ رسالتی به هیچ انسان برگزیده ای نمیدهد ، بلکه یک رسالت به همه انسانها میدهد که هرکسی خودش ، از تنها آموزگار که آزمایش باشد ، به بینش برسد . سیمرغ ، کتابی نمیفرستد ، بلکه میگوید که نزدمن که خدایم ، زیستن خوبست ، ولی بهتر ازآن ، آزمودن گیتی و روزگار، با تن و خرد خود است . ولی با آمدن ایده آل کتاب و حافظه ، سراسر این جهان بینی زنده ، درهم نوردیده و تبعید و طرد میگردد . از این پس ، با پیدایش چنین حافظه کتابی ، انسان باید طبق دانش ، یعنی معلومات از پیش دانسته این« حافظه کبیر= کامپیوترکیهانی » ، عمل کند . درحالیکه انسان ، هنگامی طبق این « پیش دانش الله یا اهورامزدا یا ... که پیایند اندیشیدن نیست » عمل میکند ، چه بسا دچار اشکالات میشود، و با شکست و ناکامی روبرو میگردد . حافظه به او میگوید که این گناه تست که طبق این دانش ، درست عمل نکرده ای . در حالیکه اشتباه او در آنست که واقعیتات ، بیش از هر دانشی هستند که از پیش ، ضبط و تغییر ناپذیر و سفت ساخته شده اند . انسان از هر ناکامی و شکست، در عدم انطباق دانش با واقعیت ، دست به تجربه تازه ای می یابد که گناه را بدوش خود نمیاندازد ، بلکه نیاز به اندیشیدن را میآفریند تا آن دانش را تصحیح کند و تغییر بدهد . ولی کتابی که نماد حافظه ای ازلی شده ، این راه را به او می بندد . چون اگر بفهمد که شکست و ناکامی ، پیآیند نافرمانی او ازکتاب و حافظه ایده آلی نیست ، بلکه نتیجه « عدم تطابق عمل برپایه پیش دانش با واقعیت » است ، به تجربه خود و خرد خود ، ارزش مینهد . انسان همیشه تجربه نوین میکند ، چون عملش استوار بر دانش پیشین است و واقعیت ، بیش از این دانش است . و واقعیت غنی ، از عمل برطبق دانش پیشین ، لبریز میشود ، و « پیش دانش رادرحافظه » فرو میشکند . ما فقط ، از دیدن تجربیات نوین خود ، که امکان نو اندیشی میدهد ، کوریم . درک اینکه ما گناهکار نیستیم ، چون اطاعت از کتاب نکرده ایم ، گام نخست در کشف تجربیات ترو تازه است . نقص در کتابیست که دانشی را حفظ کرده است که با واقعیت آفریننده و نو نمیخواند . آگاهی به این نکته ، مارا به آن وا میدارد که بجای درک گناه ، درک تجربیات نوین بکنیم که نیاز به اندیشیدن دارد . ولی این، سبب از دست دادن مرجعیت کتاب و بالاخره مرجعیت آخوند ( از هر دینی ) و مرجعیت حکومتی که استوار بر کتابیست میگردد . میان « پیش دانش= حافظه = کتاب » و « واقعیت » ، همیشه یک تنش و شکاف هست . موقعی ما متوجه « تجربیا ت تازه خود » میشویم که بدانیم « پیش دانش ما ، هر چند نیز مقدس و متعالی شمرده شود »، همیشه کمبود در برابر« واقعیت » دارد . واقعیت ، همان « رود وه دایتی است که همیشه روان است . هر عملی بر پایه پیشدانشی ، امکان تجربه تازه به ما میدهد ، تا سنگشدگی ( جمود ) و تغییرناپذیری دانش را در گواریدن« واقعیت روان» ، در اندیشیدن ، رفع کنیم . خدا ، در شیره واقعیاتست که همیشه روانست، نه درکتاب، که یکبار برای همیشه ، افسرده و سرد و بی جنبش شده است . خدا ، در فرهنگ ایران ، نو به نو ، تبدیل به گیتی میشود، در گیتی ، روانست ، ولی هرگز کتابی نمیشود که تغییر ناپذیر و ثابت است .

عالم چون آب جوست ، بسته نماید و لیک

میرود و میرسد ، نونو این از کجاست ؟ مولوی


کلمات کلیدی: فلسفه و متافیزیک


نوشته شده توسط مهدی 86/11/4:: 10:35 عصر     |     () نظر

منوچهرجمالی

 

بیا ای شیخ و از خمخانه ما شرابی خورکه در کوثر نباشد

بشوی اوراق اگر همدرس مائی که علم عشق در « دفتر» نباشد

حافظ

«جام جهان بین جم» ، درادبیات ایران، جانشین « کتاب مقدس= قرآن » میشد 

هرانسانی ، جام جم دارد ، چون جم ، بن هر انسانیست

  اولویت تجربه انسان ، برهرکتابی ( بویژه ، هرکتاب مقدسی )

تو چو آب زندگی، ما چو دانه زیرخاک

وقت آن کزلطف خود، باما درآمیزی شده است

مولوی

در فرهنگ ایران ،رویدادها( واقعیات ) ، رودخانه ای هستند که انسان باید در آنها « شنا» کند، تابا حقیقت رویدادها، « آشنا » بشود، و آنرا « بشناسد ». در فرهنگ ایران ،« شناختن» و« آشنائی» ،از ریشه « شنا » کردن و شستشوکردن ساخته شده است ، چون شناختن ، چنانکه دیده خواهد شد ، روئیدن مردم ( مر+ تخم ) در شناکردن درآب، یا« نوشیدن آب» بوده است . انسان با چیزی « آشنا» میشود که درآن « شنا» کند . تجربه کردن یا آزمودن ، شناکردن ، در رودخانه رویدادهای روان زندگیست . شناختن ، شنا کردنست . شناختن ، ماهی شدن در رودخانه تجربیاتست . اینکه مولوی ، اندیشه را نهنگ میداند ، درست است . ولی برنهنگ اندیشه، نباید سوارشد ، بلکه باید خود ، ماهی یا « نهنگ اندیشه » شد . خرد باید نهنگ دریای تجربیات و امواج پرنشیب و فراز رویدادها گردد . چنین خردی ، نیاز به کشتی نوح ندارد، تا از طوفان ، نجات داده شود . در فرهنگ ایران ، به هلال ماه ، کشتی میگفته اند ، چون درآن ،همه تخمه زندگان هست، ودر هلال ماه ، که زهدان کیهانست ، هرجانی، ایمن است، و آغاز، بشکفتن و روئیدن میکند. ودرست تصویر انسان در شاهنامه ، سرویست که برفرازآن، هلال ماه است . خرد ومغز انسان ، همین «هلال ماه »شمرده میشده است که همان « کشتی » باشد . واژه «مغز» ،« مزگا» است، که به معنای زهدان ماه ( مز= ماه ، گاه = زهدان ) است، که هلال ماه ، «رام= زهره = آفرودیت » باشد . مغز انسان ، تخمیست از هلال ماه، و همسان ماه ،« کشتی سیمین» هست، که از هیچ طوفان و تلاطمی نمیترسد، و نیاز به نوحی ندارد، که اگرتابع او نشود ، جائی در کشتیش برای نجات نمی یابد . پس خرد یا مغز انسان ، کشتی دریاپیماست . خرد ، در دریای آسمان، شنا میکند . درگذشته ، به هواپیما ، «کشتی هوائی» میگفتند . انسان ( مردم =مر+ تخم ) ، تخمیست که باید درآب شناورشود، تا به « شناخت » برسد .

چو ماهی باش در دریای معنی که جز با آب خوش ، همدم نگردد

ملالی نیست ماهی را زدریا که بی دریا ، خود او ، خرم نگردد

یکی دریاست درعالم نهانی که دروی ، جزبنی آدم نگردد

این تصویر مولوی از ماهی بودن انسان ، به تجربه بنیادی فرهنگ ایران ازپیدایش معرفت در انسان، باز میگردد .اندیشیدن ، دل به دریا زدن است . اشه (= حقیقت ) ، آب و افشره و شیریست که در همه چیزها، روانست، و باهم، رود حقیقت = رود اشه ، میشوند . این رود را، هندیها « خشه رود » رود شیر میگفتند، و ایرانیها « رود وه داینتی » رود دایه به ، میگفتند . از پستان این دایه بود که همه جهانیان، شیر یا جوهر گیتی را مینوشیدند . نوشیدن افشره هوم ، نوشیدن شیره و افشره این زنخدا بود ، چون هوما ، دراصل ، « نای» بوده است ، و نام دیگر این زنخدا ، « آنا هوما» بود ، و مشتری و خرم وفرخ و برجیس ( برگیس = بلقیس ) نامهای دیگر اویند. این زنخدا ، در هر بخشی از ایران ، نامی دیگر داشته است . نای ، درخود، شیره ( نیشکر) شیرین، و آهنگ و نوا و سرود دارد . او هم دایه و هم مطرب یا جشن ساز است . جهان ، از شیره این نای به ، این گئوکرنای( قره نی جانفزا ) ،واز سرود این نای ، آفریده و سرشته شده است . همه مردمان، این شیر، یا جوهر کیهان را میمکیدند . جستجوی حقیقت ، شنا کردن در شیره چیزهاست ، که رودخانه رویدادها و اندیشه ها و گفتارها و کردارها و معانیست . حقیقت ، معلوماتی نیست که سفت و سخت و محکم شده ، برروی سنگی ، تراشیده شده و در کتابی نوشته شده باشد، تا انسان آنرا در کتابی بخواند و بفهمد، یا ازکتابی مقدس ، حفظ کند ، بلکه رودخانه روانیست که وجود انسان درآن باید شناکند، تا بهمن، یا «خرد به» ازاو فراروید . شیره ( اشیره = اشه ) جهان هستی ، رود روانیست که باید درآن شناکرد ، نه «کتاب ، با معلومات سفت و سخت شده »، برای خواندن و حفظ کردن وتکرار کردن . شنا کردن در رود خانه حقیقت ، با خواندن وحفظ کردن یک کتاب، ورفتارکردن طبق امرونهی آن نوشته ، بیان دو تجربه متضاد از حقیقت و خداو معرفتست . اصطلاح « همپرسی » که دیالوگ باشد ، در واقع به معنای « آمیزش » است . خدا با انسان ، همپرسی میکند ، به معنای آنست که، خدا، آب و شیره موجودات جهانست که با انسان، درشکل تخم، میآمیزد ، و معرفت ، رویش و شکوفائی این گیاه انسانست . در فرهنگ ایران ، آفرینش ، با « گسترش ابر» آغاز میشود . سیمرغ ، ابرسیاه انباشته از بارانست، که هر لحظه شکل دیگری به خود میگیرد . در فرهنگ ایران ، جهان هستی، با ابری آغازمیشود که هر لحظه به شکلی دیگر در میآید، و این همان « ابر آزادی » است، و این ابر، مایه پیدایش آب و زمین و گیاه وجانور و انسان میگردد . آزادی ، ابر است . چرا ابر ، پیکریابی آزادیست ؟ چون هیچگاه ، در هیچ شکلی و صورتی که میگیرد ، ثابت و سنگشده نمی ماند . چیزی آزاد است که در هیچ شکلی نمیتوان آنرا تثبیت کرد . خدا ی بزرگ ایران ، سیمرغ ، ابر است . ازاینرو نام دیگر او ، همای چهرآزاد بود. خدای ایران ، اصل آزادیست . جهان از آزادی ، از تغییر صورت ، از روان بودن ، پیدایش می یابد . از اینگذشته ، آزادی ، بیان « ابتکارو نو آوری » است . برای این خاطربود که سیستانیها به فروردین ( ارتا فرورد ) ، کواد میگفتند که قباد باشد و معنای نوآور و مبدع دارد . درآزادیست که ابداع و نوآوری هست و نام دیگر سیمرغ ( عنقا ) آتش فروز بود، که تصویری برای نوآوری و ابداعست . آغاز زمان، که چهل روز آغاز سال ( ماه فروردین وده روز اردیبهشت ) باشد ، این ابر آزادی، خودرا میگسترد ، و از این ابر آزادی ، تخم آب ( گاهنبار یکم ، نخستین جشن پنج روزه سال) پدید میآید، که باز، هیچ شکل ثابت و سفتی به خود نمیگیرد . آب ، در کوزه و مشک و خم و جام و پیاله که ریخته شود ، همه صورتها را میگیرد ، ولی آب یا خدا یا حقیقت ( اشه ) ، هیچکدام از این صورتها نیست . ابرسیاه آسمان ، جوی و سیل و رود و دریا میشود ، که یا روانست یا مواج . وباز موج ، نام خود سیمرغست ( اشترک = موج اشترکا = عنقا ، برهان قاطع) و هم رام که دختر سیمرغست، خودرا اینهمانی با موج میدهد، و این موجهای سیمرغ یا رام هستند که طبق بندهش ، ماهیان دریا را آبستن میسازند . بخوبی دیده میشود که هم خدا، درشکل ابرو هم درشکل آب ، برضد « شکل گیری و ثبوت وسفت شدگی » هستند. در داستانی از گزیده های زاد اسپرم، این جمشید است که درپایان همین جشن گاهنبار،از این رود ( سیمرغی که باران شده و فروریخته و رود روان شده ) ، میگذرد، و« بهمن= خدای خرد خندان و همپرسی » ازاو پیدایش می یابد . این داستان را موبدان زرتشتی، با دستکاری، بحساب زرتشت، و پیش بینی منجی های آینده گذاشته اند . این تجربه ویژه ایرانیان ،ازپیدایش وگسترش ورویش و امتداد تخم خدا درگیتی ، درست برضد تجربه « کتاب نویسی الاه ، یا کتابهای مقدس » است ، که تجربیات بنیادی دینی را « تثبیت » میکنند، و شکل ثابت و سفت به آن میدهند، و آنرا میخشکانند ، و بدینسان آنرا حفظ میکنند . این ادیان ابراهیمی ، تجربیات دینی را، به حافظه کتاب میسپارند . معلومات الله در لوح محفوظ هست . حقیقت و خدا و تجربه دینی را بزنجیر سکون و تغییر ناپذیری میکشند . و دین ، کتابی میشود .

درفرهنگ ایران ، معرفت حقیقت ، آموختنی و حفظ کردنی و تثبیت شدنی و سفت کردنی نبود ، بلکه روئیدنی و زائیدنی وروان شدنی بود، که برغم ریخته شدن در صورتها ، بیصورت میماند . صورتها و نقشها و حرفها ، همه کوزه ها و جامهائی هستند برای این آب و شراب خدا یا حقیقت . کاسه سرانسان ، که همان هلال ماهست ، جام یا سفینه شراب است که باید آب یا شراب حقیقت ( روده وه دایتی ) درآن ریخته شود تا به بینش برسد :

کله سرراتهی کن ازهوا، بهر می اش

کله سر، جام سازش ، کان می جامیست آن - مولوی

انسان تخمیست که در شناوری، در شستشو، در نوشیدن آب ، معرفت از سراسروجودش ، میروید . اینست که در کردی ، به شناختن ،« ناسیدن» و ناس کردن میگویند، و ناسان ، شناخت است، و« ناسراو» ، « آشنا و شناخته شده» است . برآیند دیگر واژه « ناس » در آلمانی باقیمانده است ، که به معنای « نمناکی و خیسی » است . تخم ، برای روئیدن، نیاز به نمناک شدن دارد . همینسان در پهلوی شناسگ shnaasag به معنای « حس + دانائی + داننده » است و شنازیدن ، به معنای شناکردن است و شناینیدن به معنای مطبوع واقع شدن است . وشناز به معنا شنا کردن است . در فرهنگ ایران، خدا که سیمرغ باشد ، ابرسیاه ،یعنی « ابری که آبستن به باران است » بود . و « اهوره » که پیشوند اهوره مزدا ست ، همین « اوره » = ابر است . ابر، پیکر یابی « آفرینندگی ، از راه جوانمردی یا افشانندگی » نیز بود . جان ، گیان است، و پیشوند« گی» از یکسو، به معنای شیره و افشره و روغن است که امروزه در راستای منفی ،« قی کردن » شده است، ولی درگذشته، معنای مثبت داشته است . ومعنای دیگر« گی » ، سیمرغست . گیان( گی + یانه ) ، به معنای ?- خانه و آشیانه سیمرغ ?- مخزن روغن و شیره است . سیمرغ در شاهنامه، همیشه به شکل ابر سیاه فرود میآید. سیمرغ ، آبکش = سقا بود . ازاین رو سپس در ادبیات ایران ، بنام « ساقی » زنده میماند . سیمرغ ، لنبک ، خدای افشانندگی و کرم ، همیشه « ساقی » ایرانیان باقی ماند .

 


کلمات کلیدی: فلسفه و متافیزیک


نوشته شده توسط مهدی 86/11/4:: 10:35 عصر     |     () نظر
گذر از نظریات گذشتگان دربارة اجزای عالم اجسام
فلاسفه اسلامی با رویکردی تحلیلی و عقلی به مسئلة انقسام جسم پرداخته‌اند و غالباً به انقسام خارجی و حقیقی جسم به اجزای بالفعل توجهی نداشته‌اند، و بلکه این نوع انقسام را نفی می‌کرده‌اند. رویکرد تحلیلی و عقلی، رویکردی اعتباری و فرضی است نه هستی‌شناختی. یعنی اگر اعتبارکننده‌ای و برای انقسام جسم باشد، جسمِ قابل انقسام با فرضِ او هست و گرنه جسم در خارج همان جسم است که پیوسته و بدون انقسام وجود دارد. عبارت استاد مطهری نمونة روشنی برای این نوع نگرش است:
خاصیت ذاتی جسم انقسام‌پذیری است. اگر کوچک‌ترینِ اجسام عالم را با وسیله‌ای به دو جزء تجزیه کنیم، و باز هر یک از دو جزء را به دو جزء کوچک‌تر تقسیم کنیم، و فرض کنیم که در هر ثانیه صدهزار بار این عمل تکرار شود و از حالا تا میلیاردها سال دیگر این عمل ادامه یابد، باز هم ذراتی که به دست می‌آید و از نهایت کوچکی برای ما قابل تصور نیست قابل انقسام به دو جزء کوچک‌ترند. به عبارت دیگر، دنیای بی‌نهایت کوچک‌ها در حد خاصی قابل انقسام به دو جزء کوچک‌ترند. به عبارت دیگر، دنیای بی‌نهایت کوچک‌ها در حد خاصی متوقف نمی‌شود.[46]
در این عبارات چهار نکتة مهم و اساسی، قابل بررسی‌اند:
1. انقسام‌پذیری و قابلیت انقسام؛
2. مشروط بودن تقسیم به تقسیم‌کننده، و فرض به فرض‌کننده؛
3. عدم توقف دنیای کوچک‌ها در حدی خاص (دنیای کوچک‌ها یا کوچک‌ترها؟)؛
4. نوع بی‌نهایت دنیای کوچک‌ها.
هر یک از این نکات، که به گونه‌ای ساده در گفتار استاد مطهری مطرح شده است، قابل بررسی‌اند.
1. قابلیت انقسام
مسئلة مهم در این زمینه آن است که آیا قابلیت انقسام است خاصیت ذاتی جسم یا دارای اجزا بودن.
با توجه به توضیحات پیش‌گفته، بدیهی است که خاصیت ذاتی جسم، جزء‌دار بودن است؛ آن هم اجزای خارجی نه تحلیلی. پس باید گفت، خاصیت ذاتی جسم «اجزای بالفعل داشتن» است نه «انقسام‌پذیری».
2. انقسام مشروط به تقسیم‌کننده
نکتة مهم دیگر، به جنبة هستی‌شناسانة تقسیم جسم باز می‌گردد. یعنی آیا تجزیه و تقسیم جسم حقیقت خارجی دارد یا با فرض و اعتبار صورت می‌گیرد؟
با توجه به توضیح نکته پیشین و نیز مباحث قبل روشن می‌شود که جسم نه ذاتاً قابل تقسیم است تا در صورت ارادة شخصی بتوان به تقسیم آن نایل آمد، بلکه ذاتاً دارای اجزای بی‌نهایت ریز و ناپیداست، حتی اگر اعتبارکننده و کاوشگری در میان نباشد. یعنی حتی اگر به جای اینکه میلیون‌ها سال تقسیم را ادامه دهیم، جسم را به حال خود بگذاریم، باز هم جسم در اندرون خود ذراتی نهفته دارد که در هر صورت آن ذرات به حیات خود ادامه می‌دهند و در هر آن (10 ثانیه) بی‌نهایت ذره در نهاد اجسام متولد می‌شود، و بی‌نهایت ذره، از میان رفته، به انرژی یا ذرات دیگر تبدیل می‌شوند. بنابراین اجزای جسم بالفعل بوده، در خارج متحقق‌اند، نه بالقوه و وابسته به قابلیت ماهوی جسم. در برخی از آیات قرآن نیز به این نکته اشاره شده است: «ما هر چیزی را دو زوج و جفت جفت آفریدیم».[47] حال اگر هر چیزی جفت جفت باشد به چه نحوی تحقق خواهد داشت؟ به شکل منحصر یا ادامه‌دار یا تسلسلی؟ یعنی آیا یک ذره هم در خارج جفت دارد و هم در درون، و هر یک از ذرات به نوبة خود در درونِ خود جفت جفت هستند؟ این اجزای جفت‌گونة ذرات عالم اجسام، با تصاعدی هندسی پیش‌رفته و نهایتی برای آن قابل تصور نیست. این تصاعد بدین ترتیب شکل می‌گیرد که یک ذره افزون بر جفت بیرونی، دو جفت درونی نیز دارد، که هر یک از آن دو ذره، در اندرون خود دو جفت دارند و تا بی‌نهایت پیش می‌رود (یعنی 1، 2، 4، 8، 16، 32، 64، 128، 254، ...) و این تصاعد به طور حقیقی در ذرات اجسام بالفعل موجود بوده، به اعتبار و فرض موجود دیگری وابسته نیست. البته این زوج بودن اشیای عالم یک جنبه از ذرات اجسام است و جنبه دیگر این ذرات به تکثر نظم گریزی آنها مربوط می‌شود، که در این صورت، در دلِ یک ذره بی‌شمار ذره وجود دارد، و هر یک از آن ذرات، بی‌شمار ذره در اندرون خود نهفته دارند، و هر یک از ذرات نهفته در درون آنها نیز ذراتی اندر دل خود دارند. چنان‌که این سلسله بدون توقف ادامه داشته، ذرات بی‌نهایتی را پیش چشم ناظر عالم بسیار کوچک‌ترها به نمایش می‌گذارد.
3. عدم توقف دنیای کوچک‌ترها در حدی خاص
آیا تقسیم فرضی و تجزیة ذهنی یک چیز، برای بررسی هستی‌شناختی جسم خارجی سودمند است؟ پاسخ این پرسش منفی است، و چنین بررسی‌ای هیچ ثمرة علمی، کاربردی و هستی‌شناختی در برندارد؛ زیرا این نگرش صرفاً امری موهومی و ذهنی است و با عالم خارج و حقیقت خارجی جسم ارتباطی ندارد. این مسئله هنگامی روشن‌تر می‌شود که توجه داشته باشیم نه‌تنها هیچ دلیل تجربی‌ای برای نفی تجزیه و تقسیم جسم در عالم خارج وجود ندارد، بلکه شواهد و ادلة تجربی خلاف این امر را ثابت می‌کنند. به برخی از این ادله اشاره خواهیم کرد.
4. نوع بی‌نهایت دنیای کوچک‌ترها
آیا بی‌نهایت بودنِ ذرات درونی اجسام موجود، بالفعل و حقیقی است یا اعتباری و بالقوه؟ فلاسفه، موجودات بی‌نهایت را از نوع «لایقفیِ عددی» می‌دانند، و منظور آنان از لایقفی بودن بی‌نهایت در اعداد، عدم توقف فرضی آنها در عددی خاص است. یعنی اگر هر عددی را در بی‌نهایت بزرگی یا کوچکی فرض کنیم، باز هم عددی بعد از آن قابل فرض است.
استاد مطهری با عباراتی روشن، در این باره می‌گوید:
البته حکما اینجا یک توضیح اساسی می‌دهند که نقطة حساس مسئله است... . نباید پنداشت که چون قابلیت جسم برای تقسیم‌های متوالی در یک عدد معین متوقف نمی‌شود... پس جسم قابل این است که تبدیل شود به ذرات غیرمتناهی. خیر، چنین نیست. لازمة قابلیت‌های متوالی لایقفی این نیست که ممکن باشد جسم تبدیل گردد به ذرات غیرمتناهی؛ زیرا این تقسیم‌های متوالی تا ابد هم که ادامه یابد، باز همیشه ذرات جسم متناهی است. این لایتناهی، لایتناهای لایقفی است؛ نظیر لایتناهی بودن خود اعداد که هر عددی را فرض کنیم، آخرین عدد نخواهد بود. عددی و بلکه اعداد دیگر بیشتر از آن عددِ مفروض قابل فرض است، و در عین حال هرگز به عددی نخواهیم رسید که غیرمتناهی باشد... . لازمة عقیدة حکما مبنی بر اینکه هر جسم قابل انقسامات متوالی و پی‌ در پی غیرمتناهی است، این نیست که ممکن است جسم واحد تبدیل شود به اجزای لایتناهی.[48]
بنابر آنچه گذشت، چنین نگرشی دربارة بی‌نهایت و حقیقت خارجی قابل پذیرش نیست ؛ زیرا اجزای جسم در خارج و در درون جسم، به طور بی‌نهایت وجود حقیقی دارند. در حقیقت جسم دارای بی‌نهایت اجزای بالفعل در درون خود بوده، خاصیت ابرگونگی آن هم از همین بی‌نهایت اجزای محقق حاصل می‌شود، و همان گونه که بیان خواهیم کرد، اصلاً تصور ذره‌گونه از اجزای جسم با توجه به ابرگونگی آن مردود است.
نتیجة بررسی چهار نکتة اساسی دربارة گفتار استاد مطهری در بیان نظر فلاسفه این است که اندیشة اجزای بالقوه و فرضی در جسم غیرقابل دفاع بوده، به دور از مبانی هستی‌شناسانة پژوهش دربارة اجسام خارجی شکل گرفته است. در حالی که در رهیافتی نوین از این مسئله، اجزای بالفعل و خارجی آن هم به طور بی‌نهایت کوچک و کوچک‌ترها تا حد ابرگونگی، در درون اجسام، امری یقینی و انکارناپذیر است.
مهم‌ترین نکته دربارة این دو نوع نگرش، طرز تلقی از «بی‌نهایت» (infinity)و انواع آن است، که آن‌را به طور مفصل و در مقاله‌ای مستقل ارائه خواهیم کرد.
 
حقیقت ابرگونة جسم و ارتباطِ آن با ذرات بالفعلِ بی‌نهایت
دریافت دقیق حقیقتِ ابرگونة جسم، به درک صحیح دو مبحث «ذرات زیراتمی و میکروسکوپیک» و «مسئله بی‌نهایت از لحاظ هستی‌شناختی» باز می‌گردد. همچنین این امر به کشفیات و یافته‌های علوم تجربی وابسته است، که بدون توجه به آن یافته‌ها و بدون بررسی مسائل ناظر به هستی‌شناسی آنها، نمی‌توان اسرار عمیق و نهفته در ذرات و حقیقت جسم را بازخوانی و بازاندیشی کرد. بر این اساس، رویکرد نوین دربارة حقیقت جوهری ماده و جسم را به گونه‌ای دقیق‌تر بررسی می‌کنیم.
حقیقت جسم، از منظر قرآن و رهاوردهای دانش فیزیک، «ابرگونة سیال» است. همچنین تعریف جسم به «ابرگونگی و سیالیت»، از برخی آیات قرآنی نظیر آیة «وَتَرَی الجِبَالَ تَحسَبُهَا جَامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّمَرّ السَّحَابِ» (نمل: 88) و رهاوردهای فیزیکی الهام گرفته شده، مهم‌ترین و گویاترین شاهد عینی آن نیز عکس‌های ظاهر شده از آشکارسازهای ذرات زیراتمی، است.
در این تعریف دو رکن اساسی تعبیه شده است یکی ابرگونگی و دیگری سیالیت.
الف) ابرگونگی
ـ ابرگونگی اجسام با نگرش قرآنی
ابرگونگی خاصیتِ ذاتی جسم است، یعنی جسم به عنوان جوهری تحقق یافته در عالم خارج، به طور سحابی و ابرگونه متحقق می‌گردد، نه به صورت صلب و سخت. این ابرگونگی با تعابیر گوناگونی در کلام خداوند و بزرگان دین آمده است که احتمالاً همه بر یک حقیقت واحد اشاره دارند.
این حقیقت را می‌توان از آیات قرآنی مثل : «نور: 43»، «فصلت: 11»، «دخان:10» و احادی ولایی نظیر: «حدیث اهل شام»[49]، «حدیث من ولد فی الاسلام»[50]، «خبر اهلیلجة از مفضل بن عمر دربارة توحید»[51] و دیگر معارف موجود در این زمینه بازخوانی کرده و به اسرار خلقت عالم ماده باز یافت.
این ابرگونگی در حقیقت، همان جنبة لطافت و انعطاف عالم اجسام است، یعنی اساسی‌ترین و بنیادی‌ترین خاصیت ذاتی جسم نجارگونه، دودگونه و ابرگونگی است که عامل لطافت ذات جسم بوده و جسم را تا حد امری مجرد، بی بعد، و قابل نفوذ پیش می‌برد. از این رو، خاصیت ذره‌ای آن در هر موقعیتی که باشد موهومی بوده و ناشی از خطای دید ما انسان‌ها است. تجزیة اجسام در عالم خارج (علاوه بر وهم و عقل) به ذرات ریز و ریزتر آن هم به ذرات تشکیل دهندة جرم‌دار (نه ذرات با تقسیم اعتباری)، تا هر مقداری که در تصور آدمی بگنجد ادامه یافته و بلکه پا فراتر از تصور و تعقل آدمی گذارده، حریم بی‌نهایت را در هم می‌نوردد، که در این صورت، دیگر ذره معنا و حقیقتی ندارد. حتی همة ذراتی که به ظاهر پایدار و بنیادی بوده، عمری تقریباً ابدی (یعنی بسیار زیادتر از آنکه بتوان با پیشرفته‌ترین محاسبه‌گرها آن‌را محاسبه کرد) دارند، و به زعم بسیاری از فیزیک‌دانان غیرقابل تجزیه‌اند، متشکل از بی‌نهایت ذرة ریز بوده و قابل تجزیه‌اند، اگر چه امروزه با همة پیشرفتی که در علم و تکنولوژی در دست داریم نتوانیم به این امر نائل آییم. فراتر از این ذرات، ذراتی از گروه سوم نیز وجود دارند که در بازه‌های زمانیِ تقریباً با اعشاری از میلیاردیم ثانیه متولد و تبدیل به انرژی و یا ذراتِ دیگر می‌شوند، همین ذرات نیز در عالم بسیار ریز خود بی‌نهایت ذره در درون خود داشته و در نهایت، پا در ابرگونگی دارند. بالاخره ابرگونگی خاصیتی ذاتی برای اجسام است و ذره جز توهم و خطای دید، چیزی نیست.
به صراحت باید گفت که امروزه دیگر اندیشة ذرات بنیادی از دو جهت برچیدنی است:
1. ذره بی‌معنا و بی‌مصداق است و هر چه در عالم میکروسکوپیک وجود دارد حقیقتی ابرگونه است نه ذرات نشکن و سخت.
2. بنیادی در صورتی صفت یک ذره است که آن ذره غیرقابل تجزیه باشد در حالی که با توجه به خاصیت ذاتیِ ابرگونگی در جسم و شکل‌گیری تمام ذرات عالم از بی‌نهایت ذرة ریز (آن هم با خاصیت ابرگونگی نه ذره‌ای) مانع از تحقق چنین ذراتی است.
شایدبتوان‌این‌ابرگونگی‌رابه خواص موجی، مخصوصاً امواج ماکروویو(Macrowave)و الکترومغناطیس(Electromagnetis Wave)، در مبحث انرژی نیز بسط داده و به صورت متعامل، تبیین جدیدی از هر دو مبحث ارائه نمود.
آنچه که در ریاضیات و علوم جدید از منفی بی‌نهایت، عالم بسیار کوچک‌ترها، عالم ماکروسکوپیک، ساختار ابرگونة ساختمان اتم و ... بحث می‌شود، همه و همه رهگذر و منطقی برای فهم و تبیین چنین حقیقتی از عالم اجسام هستند.
ـ ابرگونگی اجسام با نگرش علمی ـ فیزیکی:
شواهد عینی در دست است که تحقق برگونة حقیقت جسم را تأیید و تأکید می‌کند. برخی از این شواهد بدین شرح است:
1. تصویر عکس‌برداری شده از ساختمان اتم: می‌دانیم که اگر مقداری آتش را در درون آتش‌گردان قرار داده و آن‌را با سرعت بسیار زیادی بچرخانیم، حلقه‌ای آتشین نمایان می‌شود که حقیقتی کاملاً لطیف داشته و به هر یک از صفات سه‌گانة مذکور متصف است (بخارگونه، دودگونه و ابرگونه) و اگر دست و یا وسیلة دیگری را از میان آن نوار حلقه‌ای آتشین بگذرانیم به راحتی می‌گذرد. ولی این حلقه زاییدة یک جسم سوزان است که اصلاً نمی‌توان آن‌را دیده مکان، زمان و خصوصیات دیگرِ مربوط به موقعیت آن‌را تشخیص داده و پیشگویی کرد.
با توجه به تصویر چنین مثالی بسیار واضح و روشن؛ موقعیت ذرات زیراتمی در درون یک اتم نیز دقیقاً به همین شکل است، یعنی فضای درونی یک اتم که الکترون‌ها در آن فضا به دور هسته می‌گردند کاملاً ابرگونه و مثل تودة ابر دیده می‌شود و به هیچ عنوانی نمی‌شود در آن فضا موقعیت اتم و خصوصیات مربوط به آنرا تشخیص داده و پیشگویی کرد. نظریة معروف «عدم قطعیت» که از سوی فیزیک‌دان معروف آلمانی، ورنر هایزنبرگ ارایه شد دقیقاً بیانگر همین خاصیت در اتم و نحوة وجود الکترون‌ها در درون آن است. این خصوصیت نه یک نظریة ریاضی و نه یک تئوری، بلکه بیان حقیقتی خارجی بود که توسط هایزنبرگ ارایه و تبیین شد. تمامی عکس‌برداری‌های آشکار شده در آشکارسازها و دستگاه‌های شتاب‌دهندة اتمی؛ این مطلب را، تقریباً در مورد همة ذرات زیراتمی بازگو کرده و به خوبی نشان می‌دهند.[52]
2. شاهد و نمونة دیگر برای بی‌نهایت اجزای بالفعل و خاصیت ابرگونگیِ حاصل از تراکم این اجزاء در جسم، ظهور میکروسکوپ‌های الکترونی است. با ظهور این میکروسکوپ‌ها، ضریب دید بشر از جهان بسیار بسیار کوچک‌تر‌ها، به نحو چشمگیری افزایش و شدت یافت، به طوری که اگر دیروز، پاستور و امثال او به سختی می‌توانستند پس از سال‌ها تلاش‌های بی‌وقفه به کشف یک سلول، میکرب، ویروس، انگل و سایر ذرات ریز و میکروسکوپیک نایل آیند، امروزه عمل مشاهدة ذراتِ ریز و موجودات میکروسکوپیک با دقت‌ها و بزرگ‌نمایی‌های فوق‌العاده زیادی انجام‌پذیر شده است. این مشاهده‌پذیری تا حدی پیشرفته است که دانشمندان اندازه‌های مولکول‌ها و ذرات را با دقت بسیار بالایی مشاهده و محاسبه می‌کنند. مثلاً اندازة یک مولکول از یک هزارم تا حدود ده میلیونیم، به تناسب نوع ملکول متغیر است، و ذرات بسیار کوچک زیراتمی و زیرمولکولی مثل «DNA»را می‌توان اندازه‌گیری کرده، خاصیت‌های طبیعی و وراثتی آنها را کشف نموده و حتی رمز سلول‌های وراثتی را دستکاری کرد. به عنوان مثال ، می‌توان از میکروسکوپی سخن گفت که قادر است یک سلول و مولکول را با بزرگ‌نمایی فوق‌العاده دقیق به ترتیب زیر بزرگ کرده و از ذرات موجود و فعال در درون آن عکس‌برداری کرده و انسان را به دیدن آنها نایل گرداند:
یک سلول را چهل هزار برابر بزرگ کرده و ذرات بی‌شمار درون آن‌را با وضوح نمایان می‌سازد و شما قادر هستید یکی از ذرات را به دلخواه خود مشخص کرده و عدسی میکروسکوپ را روی آن متمرکز کنید، دستگاه روی آن ذره متمرکز شده، آن‌را چهل هزار برابر بزرگ نموده، و ذرات بی‌شمار درون آن‌را نمایان می‌سازد؛ به همین ترتیب، دوباره یکی از ذرات درون آن ذره را انتخاب کرده و چهل هزار برابر بزرگ می‌کند، و این عمل تا پنج یا شش بار به ترتیب تکرار می‌شود و تازه این از اولین گام‌های پیش روی در عرصة تکنولوژی ذره‌شناسی و میکروسکوپی است. حال اگر این بزرگ‌نمایی را به صورت عددی زیر نمایش دهیم:
6یا5 40000 (چهل هزار به توان پنج یا شش، و بتوانیم تعداد ذرات بی‌شمار درون هر مرحله را با دستگاه‌های ویژه به شمارش آوریم، و به علاوه توان سلسلة بزرگ‌نمایی را بالا و بالاتر ببریم، با چه نوع وجود و موجوداتی روبه‌رو خواهیم بود؟ به طور قطع جهان بسیار کوچک‌ترها بسیار عمیق‌تر و وسیع‌تر از این است که بتوان به سادگی از آن سخن گفته و تجزیة ذرات را امری بالقوه به شمار آورد. همچنین کاملاً بدیهی است که این ذرات در زیر ذره‌بینِ چنین میکروسکوپ‌هایی، نه تنها حاصل از عمل تقسیم و تجزیة دستگاه نمی‌باشند بلکه دستگاه مذکور فقط قابلیت مشاهدة عالمی فعال را اندرون جسم را به نمایش می‌گذارد، یعنی ذرات درون جسم ذرات بالفعل هستند نه بالقوه.
نمونة دیگری از این میکروسکوپ‌ها که در صنعت «نانوتکنولوژی» جایگاه ویژه‌ای دارد، ذرات زیراتمی را با بزرگ‌نمایی بسیار بالایی در اولین مرحله تا 10 میلی‌متر بزرگ و آشکار می‌سازد، به وسیلة این میکروسکوپ‌ها، دانشمندان توانسته‌اند تصاویر بسیار واضح و شفافی از حالت توده‌های ابرگونه‌ای ذراتِ زیراتمی در مواد مختلف مثل طلا، کربن، جیوه و ... تهیه نمایند.[53]
حتی نظریات تجربه شده، حاکی از وجود چنین خاصیتی در مواد رادیواکتیوی و نیز تشعشعات آن مواد می‌باشد که در دستگاه مخصوصی به نام «اتاقک ابر» و در زیر ذره‌بین میکروسکوپ‌های الکترونی آشکار شده است.[54]
3. مسئلة بسیار مهم و قابل توجهی که ارتباط کاملاً تنگاتنگ و کاربردی (یا راهبردی) با مسئلة ابرگونگی حقیقت جسم دارد، مسئلة هیپنوتیزم و برخی از امور خارق‌العادة اشخاصی نظیر دیوید کاپرفیل و دیگران است. مثلاً دیوید کاپرفیل شخصی است که طی چهار، پنج ساعت از عرض و درون دیوار چین گذشت. سؤال این است که چگونه امکان‌پذیر است، یک جسم از درون یک جسم دیگر (هر دو جامد باشند) بگذرد در حالی‌که هیچ آسیب و مشکلی به هیچ یک از آن دو وارد نیاید؟ باید پاسخ این سؤال را،‌ در خاصیت ابرگونگی، و قابلیت نفوذ و انعطاف ذات و حقیقت جسم جستجو نمود. (طرح دقیق این بحث را به فرصتی مناسب واگذاریم.)
4. نمونه و شاهد دیگر برای وجود بالفعل و حقیقی این خاصیت در عالم زیر اتمی، ظهور صنعت نانوتکنولوژی است. همان‌گونه که اشاره شد، صنعت نانوتکنولوژی قابلیت‌های فراوانی را در مقابل دانشمندان قرار داده است که می‌توانند با استفاده از این توانایی‌ها به اعمال اجسام نفوذ کرده و حتی در درون ذرات ابرگونة آن دخل تصرف کنند.
ب) سیالیت (سیال بودن)
سیالیت، خاصیت ذاتی و منحصر در ذرات جسم نیست یعنی حرکت به هیچ نحوی با ذات ماهوی جسم مرتبط نیست. بدین شرح که: جسم در ذرات ماهوی خود وابسته به حرکت نیست،‌ و حرکت نیز نه جزء تحققی جسم است، نه شرط تحقق جسم و نه لازمة ماهیت جسم، و نه لازمة وجود خارجی جسم.
با توجه به مطالب پیش گفته، جسم پا در ماوراء ماده به معنی مشهور آن، دارد؛ یعنی مادة مشهور اعتباری بوده و اساساً یک تلقی اشتباه و نادرست از وجود خارجیِ جسم به شمار می‌رود؛ آنچه در خارج به صورت جوهری تحقق دارد جسم ابرگونه‌ای است که ذاتاً سیال نبوده و در تحقق جوهری خود نیازمند حرکت نیست، بلکه اولاً و بالذات به طور ابرگونه، و راکد و ساکن تحقق می‌یابد و در واپسین مراحل تحقق جوهریِ خود، از جوهر انرژی متأثر شده، به سیلان افتاده و خاصیت‌های جوهری و عرضی به خود می‌گیرد، خاصیت‌هایی مثل حرکت، صورت ابعادی، شتاب و سرعت در حرکت، و... . با چنین خاصیت جوهری که جسم دارا است برخی از مباحث عمیق و بسیار پیچیدة حکمت صدرایی،‌ بهتر و منطقی‌تر، و فراتر از آن، واقع بینانه‌تر و هستی‌شناسانه ارزیابی شده و تبیین می‌شوند، مباحثی مثل علم حق تعالی به عالم ماده، قضیة «جسمانیه الحدوث و روحانیة البقاء» مربوط به روح، بستر ارواح نامی در جوهر جسم، و... . به هر حال، افق‌های بلند و والایی که از این ره‌یافت به روی هستی‌پژوهان حکمت صدرایی و مخصوصاً حکمت نوصدرایی گشوده می‌شود کاملاً مبنایی و بسیار گسترده است، که یکی از این ره‌آوردها و افق‌های نورانی «علم حق تعالی به عالم ماده» است که نگارنده در مقاله ای مجزا ارایه نموده است.
ـ چگونگی تسلط و فائق آمدن انسان بر ابرگونگی: مهم‌ترین مسئله‌ای که باقی می‌ماند، تسخیر و تحت اراده آوردن یک چنین خاصیتی از جسم است. یعنی، آیا ممکن است که انسان علاوه بر مشاهدة خاصیت ابرگونگی در ذات و درون جسم، به این روند احاطه یافته، و با تسخیر ساز و کار آن، به اعماق و کرانه‌های عالم مادی راه یابد؟ و یا از این خاصیت در مسیر اهداف و اغراض کمال جویانة خویش، کمال استفاده را ببرد؟ یا نه؟ پاسخ به این سؤال اندکی پیچیده به نظر می‌رسد، اما با توجه به موارد بررسی شده از علوم جدید، بخشی از جواب سؤال روشن است.
روند غلبه انسان به ساز و کار ابرگونگی ماده، دارای مراتب شدید و ضعیفی است بدین توضیح که مشاهده و دست بردن در عالم ذرات پایین‌ترین مرتبة آن است و نفوذ به درون اشیای مادی با استفاده از این ویژگیِ قابل دست‌رسی، مرتبه‌ای قوی‌تر از آن (مثل، مثال کاپرفیل و گذر از دیوار چین)، مرتبة قوی‌تر از این مراتب را باید در برخی از کارهای خارق‌العادة مرتاضان جستجو کرد؛ و فوق این مراتب فقط در سایه‌سارِ تعالیم و معارف شرع مقدس اسلام یافت می‌شود (نظیر طی‌الارض، تجرد روح، تصرف در امور مادی توسط تربیت یافتگان مکتب انسان‌ساز نبوی و علوی).

کلمات کلیدی: فلسفه و متافیزیک


نوشته شده توسط مهدی 86/11/4:: 10:33 عصر     |     () نظر
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >