سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسی که تکبّر می ورزد، چیزی فرا نمی گیرد . [امام علی علیه السلام]
وبلاگ تخصصی فیزیک
پیوندها
وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی
* مطالب علمی *
ایساتیس
آقاشیر
.: شهر عشق :.
جملات زیبا
تعقل و تفکر
دکتر رحمت سخنی
بیگانه ، دختری در میان مردمان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
اس ام اس عاشقانه
خاطرات خاشعات
اس ام اس سرکاری اس ام اس خنده دار و اس ام اس طنز
وسوسه عقل
پرهیزکار عاشق است !
فروش و تعمیر موبایل در استان یزد
آموزش
وبلاگ تخصصی کامپیوتر
هک و ترفند
فروش و تعمیر موبایل در استان یزد
انجمن فیزیک پژوهش سرای بشرویه
عاشقان خدا فراری و گریزان به سوی عشق و حق®
وبلاگ عشق و محبت ( اقا افشین)
باید زیست
دست نوشته های دو میوه خوشمزه
در دل نهفته ها
روزگاران(حتما یه سری بهش بزن ضرر نمی کنی)
فقط برای ادد لیستم...سند تو ال
تجربه های مدیریت
سولات تخصصی امتحان دکترا دانشگاه آزاد
سولات تخصصی امتحان دکترا دانشگاه آزاد
ارزانترین و بزرگترین مرکز سوالات آزمون دکترا
عکس و اس ام اس عشقولانه
دانلود نرم افزار های روز دنیا
شاهرخ
مکانیک هوافضا اخترفیزیک
مکانیک ، هوافضا ،اخترفیزیک
وبلاگ تخصصی فیزیک و اختر فیزیک
وبلاگ تخصصی فیزیک جامدات
همه با هم برای از بین نرفتن فرهنگ ایرانی
انتخاب
فیزیک و واقعیت
ترجمه متون کوتاه انگلیسی
دنیای بیکران فیزیک
آهنگ وبلاگ
نقد نظریة مشهور در باب نحوه به فعلیت رسیدنِ مادة اولی
با صرف‌ نظر از اختلاف فلاسفه در باب حقیقت مادة اولی، فیلسوفانی که به وجود مادة اولی معتقدند، درباره کیفیت فعلیت آن به گونه‌ای شگفت‌انگیز به خطا رفته‌اند، و این خطا با توجه به مبانی وجودشناختی خود آنان رخ می‌دهد. ماجرا از این قرار است:
آنان می‌گویند: «ماده عریان از صورت نیست؛ زیرا ماده در ذات و جوهر خود، قوة اشیا بوده، از فعلیت بهره‌ای ندارد. مگر فعلیت عدم الفعلیت (فعلیت قوه) و بدیهی است که وجود (ماده) لازمه‌اش فعلیت مقابل قوه است. پس ماده در وجودش نیازمند موجود با فعلیتی است که آن موجود با آن متحد است... و نمی‌شود که ماده بدون صورت محقق شود زیرا ماده به تنهایی قوة الاشیای محض است و نمی‌تواند با فعلیت جمع شود.»[32]
با توجه به مطالب پیشین، تصویر این نوع وابستگی ماده به صورت در تحقق خارجی، از نظر فلسفی نه چندان رضایت‌بخش است، نه چندان صحیح، و نیز نه چندان واقع‌گرایانه؛ زیرا بر مبنای وجودشناسی حکمت صدرایی، انتقادی اساسی بر این مبنا وارد است.

معانی فعلیت یافتنِ وجود
«ماده قوة محض است و تنها فعلیت آن به حیث قوه بودنِ آن باز می‌گردد». چه معاینی می‌تواند داشته باشد؟
1. اگر مراد از فعلیت، تحقق خارجی و وجودی باشد، ماده بدون صورت نیز تحقق دارد و از لحاظ هستی‌شناسیِ جوهری، ماده برای وجود یافتن در حالت قوه بودنش به صورت نیازی ندارد، و خود قوه با وجود مادی، که قوة محض برای فعلیت‌های نهفته است، تحقق می‌یابد، و گرنه دلیلی بر جوهریت ماده باقی نمی‌ماند؛ زیرا در فرض تحقق ماده به شرط صورت داشتن (به نحو شراکت در علت) ماده در موضوعی به نام صورت محقق خواهد گشت، و این با تعریف جوهری از ماده منافات دارد. یعنی اگر منظور از قوة محض بودنِ ماده جنبة وجودی آن باشد، ماده به نحوی که گفته شد، به خودی خود قابل تحقق بوده، در اصل تحققش واجب است.
2. اگر مراد از فعلیت، جنبة عدمی آن باشد، باز هم دربارة جوهریتش اشکالی اساسی پیش می‌آید؛ زیرا ماده در این فرض معدوم است و در خارج تحققی ندارد تا عنوان وجودیِ جوهری به خود گیرد. این گفتة علامه طباطبایی که «لازمة وجود، فعلیت در مقابل قوه است» خالی از اشکال نیست، اشکال اساسی به طرز تلقی از قوه باز می‌گردد؛ زیرا:
اولاً، قوه و فعل با توجه به مبانی فلسفیِ ایشان، که از مبانی حکمت صدرایی نیز به شمار می‌آید،[33] بر مبنای وجود مطلق تقسیم می‌‌شود؛ یعنی حکما وجود مطلق را دو قسم کرده‌اند: موجودی که نحوة وجودش بالفعل است؛ و موجودی که وجودش بالقوه است؛
ثانیاً، ایشان قوه را به معنای امکان گرفته‌اند،[34] و امکان را نیز امر موجود در خارج تلقی کرده‌اند. بنابراین «قوه یعنی موجود با نحوة امکانی و استعدادی بر فعلیت». از این روی، وجود جوهری مادة اولی، وجودی است بالقوة مستقل از هر نوع وجود جوهری دیگر، که در خارج تحقق می‌یابد.
 بنابراین، در هر صورت می‌باید مبنای اصیلِ تنها میدان‌دار حکمت صدرایی را پذیرفت که در بیان حقیقت جوهری مادة اولی می‌گوید: «جهت قوه به شیئی برمی‌گردد که آن محض قبول و امکان (استعداد) است و ناچار لازم جسمیت است... . پس آنچه مشتمل بر قوه است در اولین مرحلة تحقق ذاتی خود (جسم به ما هو جسم) است.»[35]
معنای این عبارت ـ اگرچه خود ملاصدرا در اینجا به آن تصریح و تأکید نکرده ـ عدم احتیاج فعلیت یافتن مادة اولی به صورت جسمیه است. باید توجه داشت که تنها مقارنت و هم‌جواریِ جوهری مادة اولی با جوهر جسمانی است نه صورت جسمیه؛ زیرا گفته آمد که صورت جسمیه به منزلة جوهر، و مادة اولی نیز به منزله جوهری مستقل از آن، هر دو بدون نیاز ماهوی و ذاتی به تحقق یکدیگر، محقق می‌شوند (و شاید انکار صورت جوهری از سوی اشراقیان بر این اساس باشد نه مطلق انکار صورت جوهری که در این صورت سخنی صحیح و قابل دفاع است.)
از این روی، نکتة اساسی در این زمینه، عینیت جوهر جسمانی با مادة اولی است. یعنی تحقق مادة اولی که جوهری وجودی است، همان تحقق جوهر جسمانی است که در اولین تحققِ خود، محضِ قوه بوده، در واپسین مرحلة تحققش، فعلیت جسمانی می‌یابد و محلی برای حمل مادة اولی می‌گردد؛ چنان‌که خود ملاصدرا نیز در جای دیگری به این حقیقت تصریح می‌کند.[36]

نقد جوهریت صورت جسمیه به معنای مشائی
بحث جوهریت صورت جسمیه به معنای صورت در فلسفة مشاء، اساساً قابل قبول نیست؛ زیرا اگر ترکیب جسم از هیولی و صورت جسمیه، با مبنای مشائی، به صورت انضمامی باشد، این اصل در معرض انتقادات و اشکالات پیش گفته ـ و نیز اشکالات دیگری ـ قرار می‌گیرد و از اعتبار می‌افتد. در صورت اتحادی گرفتن این ترکیب نیز اشکال دیگری پدید می‌آید که مطلب گذشته بخشی از آن است، و بخش دیگر از این قرار است: در خارج، فقط یک شیء وجود دارد و آن هم جوهر جسمانی با قابلیت ابعاد سه‌گانه به طور عرضی است و نه جوهری. نتیجة این امر نیز نفی صورت جسمیه از سوی شیخ اشراق بود.
ملاصدرا اساساً ترکیب ماده و صورت را اتحادی دانسته، می‌گوید:
«چون مادة اولی عبارت است از قوة وجود اشیا و فیض‌دهنده به آنها و [نیز عبارت است از اینکه] متحد است با آنها از نوع اتحاد ماده با صورت در وجود.»[37]
این سخن به معنای نفی جوهریت صورت، و لازمه‌اش عرض بودن صورت بر ماده است، که آن‌را در اصطلاح عرض مقداری و مقدار کمّی [شکل] گویند. بر این اساس، تعداد جواهر پنج‌گانة مشائی به چهار جوهر و بلکه سه جوهر کاهش می‌یابد. (سه جوهر از این جهت که در تحلیل دقیق هستی‌شناسانه، میان ماده و جوهر جسمانی نیز چنین رابطه‌ای برقرار است. لازمه‌ این امر نیز واحد بودن جوهر است که در حقیقت دو جوهر صورت و ماده فقط در حد فرض و تحلیل عقلی تصویر خواهند شد، نه در حقیقت جوهری خارجی. همچنین آنچه در خارج خواهد بود فقط جوهر جسم است.)[38] در این گفتار شاهدی دیگر مبنی بر جوهریت مستقل جسم، بدون نیاز به وجود صورت جوهری، به چشم می‌خورد. استاد مطهری نیز در مقدمة مقاله دهم اصول و فلسفه و روش رئالیسم، از گفتار ملاصدرا چنین تحلیلی ارائه داده است:
جواهر خمسه عبارت است از عقل، نفس، جسم، هیولی و صورت. مطابق این نظریه، ما باید هر یک از هیولی و صورت را نوعی از انواع جوهر بدانیم و هر یک از نوعی در مقابل نوع دیگر بدانیم. اگر ترکّب جسم را از هیولی و صورت، ترکب انضمامی بدانیم، می‌توانیم این دو را هر یک نوعی از جواهر بدانیم، و اما اگر ترکب را اتحادی بدانیم آن طور که صدرا در اواخر جلد دوم اسفار قائل است،[39] و اجزا را تحلیل عقلی بدانیم، دیگر نمی‌توانیم هیولی و صورت را دو نوع از جوهر بدانیم؛ خصوصاً اگر آن طوری‌که صدرا در همان باب تصریح کرده معتقد شویم که مادة متحد با صورت، حتی قابل اعتبار «شرطی لائی» یعنی اعتبار استقلال نوعی نیز نیست، و اعتبار شرط لائیتِ ماده نسبت به مواردی است که ماده در جریان دیگری است، و یا هنوز در انتظار صورت است، و باز به همین دلیل، جسم نیز جوهری در قبال هیولی و صورت نیست؛ زیرا مطابق این فرض، جسم همان جوهری است که در عقل از ماده و صورت و یا جنس و فصل ترکیب شده... .[40]
نگاهی به مسئلة «بعد مجرد و غیرمادی»
مسئلة دیگری که از دیرباز بحث‌های فراوانی دربارة آن مطرح بوده و امروزه نیز با زوایای نوینی از آن بحث می‌شود، «بعد مجرد و غیرمادی» است. پرسش اساسی این است که آیا عالم ابعادیِ مستقل از مادة بعدساز وجود دارد یا خیر. پاسخ مشائیان به این پرسش منفی بوده و اشراقیان به اثبات آن پرداخته‌اند. استاد مطهری در کتاب درس‌های الهیات شفا[41] به اجمال مباحث ناظر به این مسئله را ارزیابی و تقریر کرده است، و همان‌گونه که از مباحث پیشین برمی‌آید، پاسخ ما نیز به این پرسش مثبت است؛ یعنی عالم ابعادی لزوماً با وجود و حضور ماده و جسم تحقق نیافته و حقیقت جوهریِ مستقل‌ از ماده دارد.
ب) رویکرد نوین در باب حقیقت جوهر جسمانی
با توجه به آنچه گذشت، تعریف ماده و جسم با ابعاد سه‌گانه، به‌رغم اینکه توصیفی و شرح اسمی است نه ماهوی (حدی یا رسمی) ، صحیح و نیست. همچنین رویکردی نوین در باب حقیقت خارجیِ جسم ارائه شد. اینک در این مقام ماهیت و حقیقت خارجیِ جسم را بررسی می‌کنیم.
گذر از تعاریف جسم
اندیشه‌وران از چند هزار سال پیش از میلاد، همواره در پی کشف حقیقت عالم ماده بوده و نظریات و تعاریف گوناگونی در این زمینه ارایه داده‌اند. با مطالعة این نگرش‌ها و تعاریف دربارة عالم ماده و جوهر جسمانی، بی‌اعتباریِ تمام آنها آشکار می‌گردد. ولی ما در این گفتار، نه در پی تکرار تاریخ فلسفه‌ایم و نه در صدد نقل و نقد هر یک از این نظریات. در این مقال ما به نقل و نقد آخرین تعریف تصحیح شدة فلسفی از جسم می‌پردازیم، و سپس تعریفی جدیدتر عرضه می‌کنیم. آخرین تعریف جسم را علامه طباطبایی در بدایة الحکمة ارائه کرده است:
پس جسم همان جوهری است که دارای اتصال بوده، ممکن است در آن امتدادهای سه‌گانه فرض شود... . لکن مصداق خارجی آن اجزای اولیه است که در آن امتداد جرمی پدیدار گشته و جسمهای نوعی نیز به آن اجزا تجزیه می‌شوند، ... و این تعریف با اندک اصلاحی، همان نظریة ذیمقراطیس است.[42]
ایشان در کتاب نهایة الحکمة نیز برای تکمیل این تعریف و ارایه رهیافتی نوین از حقیقت عالم ماده و جوهر جسمانی، به معادلة هم‌ارزی جرم ـ انرژی اشاره کرده و ضرورت بازاندیشی در مسئلة جسم و اجناس عالیه را مطرح ساخته است.[43]
افزون بر این، مسئلة پژوهش در طبیعت و موضوع مقولات، به قدری ساده نیست که با چند پیش‌فرضِ منسوخ بتوان آن‌را تحلیل و بررسی کرد و از کنار موضوعات نوپدید آن بی‌اعتنا گذشت.
از این‌روی، اهتمام علامه طباطبایی به مسئله جسم و دقت فلسفی دربارة حقیقت آن، همراه با توجه به یافته‌های جدید، از افق‌های علمی و معرفتی ایشان حکایت دارد. اما باید توجه داشت نظریة علامه طباطبایی از منظرهای دیگری قابل بررسی است که به آنها اشاره می‌کنیم.
1. همان گونه که گفته آمد، تعریف جسم با ابعاد سه‌گانه، قابل مناقشه است و دلیلی در تأیید آن وجود ندارد، و ثابت کردیم که بُعد و عالم ابعادی افزون بر استقلال جوهری از جسم، کمترین نقش جوهری در تحقق جسم ندارد.
2. اتصال جوهری به معنای مزبور، برپادارندة جسم نیست؛ بلکه جسم حقیقتی غیر از امتداد و اتصال جوهری و جرمی دارد. پدید آمدن جسم به نحو جوهری، بنابر توصیفی که گذشت، با پدیدار گشتن امتداد تحقق نمی‌یابد؛ بلکه جسم از این لحاظ که جسم است بدون هیچ قید و وصفی محقق می‌گردد؛ به گونه‌ای که صورت جسمیه، امتداد جرمی و جوهری، حرکت و ... در واپسین مرحلة تحقق جسم بر آن عارض می‌گردند.
بر این اساس، تعیین مصداق تعریف جسم، نه‌تنها در ابعاد سه‌گانه صحیح نیست، بلکه تبیین و تلقی مصداق خارجی آن با پدیدار گشتن امتداد جرمی و اتصال جوهری نیز بی‌دلیل است.
3. علامه طباطبایی اجزای اولیه را این گونه بیان کرده است:   «اجسام الفت یافته از اجزای بسیار ریز ذره‌ای‌اند که آنها به نوبة خود از اجزای دیگری شکل گرفته‌اند که دارای هستة مرکزیِ جرم‌ دارند.»[44]
«پس نظریة ما دربارة حقیقت جسم باید منطبق با کشفیات فیزیک‌دانان مبنی بر اینکه اجسامِ ذره‌ای، مبادی پیدایش اجسام محسوس هستند باشد، و وجود جسم به این معنا باید برای ما اصل موضوعی قرار گیرد.»[45] همچنین وی تحقق جوهری جسم و حقیقت آن‌را منحصر در این ذرات می‌داند. باید توجه داشت که این تعریف هر چند اندک اصلاحی در آن صورت گرفته، اما در اینجا پرسش اساسی دربارة همین ذرات مطرح است که آیا در خارج به اجزای ریزتر از خودشان تجزیه و شکسته می‌شوند یا نه. پاسخ منفی، به همان نظریة ذیمقراطیس می‌انجامد، و اگر پاسخ مثبت باشد، دیگر نظر اصلاح شدة ذیمقراطیس به شمار نمی‌آید، بلکه باید آن را نظر و رویکرد جدیدی تلقی کرد.
 4. اما باید پرسید چه نوع ارزیابی از این دو سؤال، معتبر و دارای ارزش هستی‌شناختی است؟ تجزیه‌پذیریِ اجزای ریز عالم اجسام تا حدی خاص، تاکنون هیچ دلیل یا شاهدی نداشته است؛ یعنی هیچ دلیل عقلی یا شاهد تجربی‌ای، وجود ندارد که بر اساس آن بتوان تجزیه‌ناپذیری ذرات بنیادی را اثبات کرد و به رهیافت علامه طباطبایی از تعریف اصلاح شدة ذیمقراطیس درباره جسم نایل آمد. این در حالی است که شواهد و قراین علمی (اعم از فیزیکی، مولکولی ـ ژنتیکی و ...) حاکی از وقوع چنین تجزیه‌ای تا بی‌نهایت است.
 
 

کلمات کلیدی: فلسفه و متافیزیک


نوشته شده توسط مهدی 86/11/4:: 10:33 عصر     |     () نظر
چکیده
با طرح معادلة هم‌ارزی از سوی انیشتین، افقهای جدیدی در حوزة پژوهش‌های فلسفی (معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی) دربارة جسم و ماده گشوده شد، و به دلایلی پیچیده و مبهم، تاکنون هیچ تبیین و رویکرد همه‌جانبه‌ای از این موضوع ارایه نشده است. نوشتار حاضر مبانی فلاسفة اسلامی درباره جسم و صورت جسمیه را مطرح ساخته است و با تحلیل و نقادی این مبانی، به رویکردهای نوین در باب تعریف و حقیقت جسم و صورت جسمیه راه می‌یابد. در این رویکرد عالم ابعادی و صورت، منزله عالمی گسترده و مستقل از جسم تبیین شده و جسم در تعریفی جدید، منفک از صورت و سایر خصوصیات مفروض در فلسفة اسلامی به اثبات رسیده است. در باب این رویکرد شواهد و ادلة قاطعی از گفتارهای مهجور ماندة بزرگان حکمت و دین ارایه شده که جنبة تأییدی دارند.
کلید واژه‌ها
حکمت نوصدرایی، فلسفه و فیزیک، جسم، صورت جسمیه، عالم ابعادی، بی‌نهایت بالفعل، جوهریت جسم، فیزیک جدید، ابرریسمان ها.

مقدمه
تعریف جسم به بُعدهای سه‌گانة طول، عرض و ارتفاع اساساً صحیح نیست. بر این اساس، لازمة بُعد‌دار بودن، جسمیت نیست و از این‌روی، عالم صورت و ابعاد، بسی گسترده‌تر از صورت جسمیه است که ابعاد سه‌گانه دارد.
     پرسش اساسی در زمینة ابعاد این است که جسم و بُعد چه نوع ارتباطی با هم دارند. ارتباط میان آنها جوهری و ذاتی است یا عرضی؟ یا اساساً ارتباط تحققی و تشخصی میان آنها برقرار نیست، و رابطه‌شان به نحوة وجود باز می‌گردد؟ صورت و بُعد، عالمی گسترده دارد که صورت جسمیه بخشی بسیار محدود و ناچیز از آن به شمار می‌آید. این نگره دربارة عالم بُعد و صورت، مباحث و نکاتی بسیار اساسی را پیش می‌کشد که اکنون به اجمال به آنها می‌پردازیم، و از این رهگذار، به پاسخ پرسش اساسی مزبور راه می‌یابیم.
1. بسیاری از معارف دینی دربارة ملائکه و نزول آنها بر عالم‌ ماده، با این نگره توجیه و تبیین می‌گردد. ظاهر شدن ملائکه بر حضرت مریم(س)،[1] حضرت ابراهیم(ع)،[2] حضرت زکریا(ع)،[3] یاری رساندن ملائکه به سپاه مسلمین در برخی از جنگهای صدر اسلام،[4] داستان دو ملک هاروت و ماروت،[5] و ملائکة نازل شده بر حضرت لوط(ع)،[6] و نمونه‌هایی از این قبیل‌اند.
این معارف، افزون بر اینکه با مبحث صورت و بُعد به خوبی قابل تبیین و بررسی‌اند، از مهم‌ترین ادلة اثبات عالم صورت و ابعاد به شمار می‌روند. یعنی که همة این ملائکه با صورتها و قالبهای ابعادی در جهان مادی بر انسانهای مادی ظاهر گشته‌اند، و این ظهور ابعادی (با ابعاد سه‌گانه) لزوماً به معنای مادی بودن آنها نبوده، بیانگر عالمی فراتر از ابعاد مادی است. بنابراین عالم ابعاد گسترده‌تر از ابعاد جسمانی بوده، ابعاد سه‌گانه از ذاتیات جسم به شمار نمی‌آیند.
2. فلاسفة مشاء عالم ماده و جسم را با ابعاد سه‌گانه تبیین کرده‌اند. آنان جوهر جسمانی را این چنین تعریف می‌کنند: «الجسم هو الجوهر القابل الابعاد الثلثة»[7] یا «انه هو الذی یمکن ان یفرض فیه ابعاد [خطوط] ثلاثة متقاطعة علی زوایا قوائم».[8] ملاصدرا نیز این تعریف را تقویت کرده و اشکالات وارد بر آن را پاسخ داده است. اما تعریف‌های فیلسوفان مشاء و نیز تقویت و جانبراری ملاصدرا از این تعاریف، ذیل مباحث «صورت جسمیه و ابعاد» و «حقیقت جوهر جسمانی»، کانون انتقادات علمی ـ فلسفی و بازاندیشی قرار گرفته است.

صورت جسمیه، و عالم ابعاد
فیلسوفان مشاء و مکتب صدرایی بر این باورند که جسم در تحقق خارجی به منزله جوهر مستقل (یعنی ماهیت موجود در غیرموضوع و فی نفسه) تشخص و تحقق دارد. همین جوهر مستقل، دارای دو جزء جوهری مستقل دیگر است که هر کدام با وجود جسم تحقق جوهری دارند: «هیولا یا مادة اولی» و «صورت جسمیه». در حقیقت، تصور تعریف ابعاد سه‌گانه با اثبات صورت جسمیه به منزله جوهر خارجی، صحت می‌یابد. صورت جسمیه، جوهری است که «قابلیت بُعد دار بودن» دارد. از این روی، جسم دارای سه بُعد می‌گردد. بر این باور فیلسوفان مشائی و صدرایی انتقاداتی وارد است:

سه بُعدی بودن جسم
اولاً. «دارای سه بُعد بودن» در تعریف جسم جوهری مناسب نیست؛ زیرا جواهر با هم مباین‌اند هر چند در تحقق خارجی با وجود واحد متحقق باشند.[9] ملاصدرا نیز به این حقیقت تصریح کرده است:
از توضیحات گذشته روشن شد که وجود بُعدهای سه‌گانه‌ای که فعلیت موجود باشند در هر یک از معانی مذکور از این ابعاد، مقوم حقیقت جسم نبوده، لازم ماهیت جسم نیز به شمار نمی‌رود و همچنین از لوازم وجود خاص جسم در خارج نیست ... . هیچ یک از این ابعاد داخل در جوهریت جسم نبوده، بلکه از عرضهای لازم خارجی یا مفارق جسم هستند که از توابع و لواحق تحقق جسم به شمار می‌روند... .[10]
وی همچنین در بیان و تشریح قید امکان در تعریف مزبور چنین می‌نویسد:اما قید امکان همان گونه که گفته آمد به این معناست که وجود ابعاد در جسم واجب نیست؛ زیرا آنها مقوم ماهیت و لازم وجود خارجی جسم نیستند.[11]
نقد استاد مطهری بر تعریف جسم به ابعاد سه‌گانه داشتن
گفتیم که این اشیایی که در خارج هستند به نام اجسام ـ که به این لفظ آنها را می‌خوانیم ـ این خاصیت را در آنها می‌بینیم که دارای طول و عرض و عمق هستند. اول سخن این است که آیا جسمیت جسم به این است که واقعاً دارای سه بُعد متمایز از یکدیگر باشد ... [یا نه؟] جسمیت جسم به این نیست که جسم، سه بُعد متمایز داشته باشد؟ اولاً ممکن است که جسم سه بُعد داشته باشد که هیچ‌کدام را نشود از دیگری تمیز داد؛ مثلاً اگر ابعادش متساوی باشد، 15*15*15 باشد، کدام طول، کدام عرض و کدام عمق است؟ اگر کره باشد چه؟ کره که اصولاً هیچ تمایزی میان ابعادش نیست. [و حتی بعد به این معنا هم ندارد].[12] سؤالی که ابوریحان از بوعلی کرد یکی همین است که شما در باب جسم چنین می‌گویید، پس کره چطور؟ جوابی که می‌دهد همین جواب است که جسمیت جسم به این نیست که بالفعل دارای سه بُعد به نحو متمایز باشد؛ بلکه جسمیت جسم به این است که در آن امکان فرض سه بعدی که بر هم عمود باشند هست، که در همة اجسام این است.[13]
اینکه [دربارة] بُعد ما یکی را طول، یکی را عرض و آن دیگری را عمق فرض می‌کنیم... یک امر قراردادی است... . در باب جسم، طول و عرض و عمق مطرح نیست؛ ابعاد متقاطعه مطرح است، آن هم نه ابعاد متقاطعة بالفعل... .[14]
گفتار ملاصدرا
ملاصدرا می‌گوید:
پس ذکر ابعاد متقاطعه بر وجه مذکور، یا به خاطر احتراز از گفتار معتزله دربارة شکل‌گیری اجسام از سطح‌های جوهری است ، و یا به خاطر بیان تمام و کامل تصویر ماهیت جسم و اشاره به اینکه در جسمیت جسم قبول ابعاد سه‌گانه معتبر است.[15] در حالی‌که، صدرالمتألهین در عبارت پیشین می‌گوید: «هیچ یک از این ابعاد داخل در جوهریت جسم نبوده بلکه از ...». بدین ترتیب، مشاهده می‌شود که قول ایشان بی‌اشکال نبوده و با سخن پیشین خود وی تناقص دارد.[16] حتی بوعلی سینا در تعلیقات خود به این حقیقت توجه داشته و می‌نویسد:
«جسمیت جسم به اینکه این ابعاد سه‌گانه در آن بالفعل باشند تحقق و استواری نمی‌یابد...، بلکه جسمیت با امور دیگری غیر از ابعاد سه‌گانه قوام می‌یابد، و این امور (ابعاد سه‌گانه) از خارج به آن عارض می‌شوند».[17]
نظیر همین عبارت در یکی دیگر از تعلیقات شیخ‌الرئیس به چشم می‌خورد: جسم در ذات خودش موجود واحد متصلی است و لازمه‌اش این نیست که در آن بعدی به طور بالفعل تعیّن یابد، بلکه این بعد بالعرض در آن محقق می‌شود.[18]
این تشویش عبارات ملاصدرا ، در آثار بوعلی نیز به چشم می‌خورد؛ چراکه او نیز در همان کتاب به ‌رغم عبارتی که گفته آمد چنین می‌گوید: «صورت جسمیه، و آن [در حقیقت] بعدی است که مقوم و برپادارندة جسم طبیعی است.»[19]
از این گونه عبارات متناقض‌ در مباحث ناظر به طبیعیات، در آثار قدما، اعم از مشائین و پیروان صدرا نیز به چشم می‌خورد که یکی از عوامل اساسی آن، عدم توجه به جنبه‌های تجربی در کشف ماهیت اجسام است، و این مسئله نیز از یک لحاظ به کمبود یا فقدان ابزارهای پیش‌رفته و دقیق امروزی باز می‌گردد. به‌رغم این تناقض در گفتار ملاصدرا در کتاب بزرگش، وی در کتاب مهم دیگر خود ابعاد سه‌گانه را اساساً طرد می‌کند:
         به هر حال بودنِ بُعد به طور کلی در تعریف رسمی یا حدّی جسم به گونه‌ای شرط اساسی نیست، و ما ابعاد سه‌گانه را از وجود خارجی آن انتزاع می‌کنیم. پس نوعی بُعددار بودن، آن هم در درون جسم، نه در سطح آن، اعتبار می‌شود نه در ذات و ماهیت‌ آن.[20]

گسترة عالم صورت و عدم انحصار آن در صورت جسمیه
صورت به این معنا در جسم منحصر نیست و چنان‌که گذشت، عوالم دیگری نیز تحت احکام عالمِ صورت و ابعاد وجود دارند. از این روی، ادعای مبانیت ذاتی ابعاد مثالی با ابعاد جسمانی، نیازمند ‌دلیل است؛ زیرا ابعاد سه‌گانه و در حالت کلی «بُعددار بودن» جزء ماهیت جسم، لازم ماهیت و لازم وجود خارجی جسم نیست که تحقق جسم در خارج (چنان‌که ملاصدرا همچون مشائین، ادعا کرده است)[21] لزوماً با ابعاد سه‌گانه باشد.
بر این اساس، ادعای ملاصدرا در این باره قابل خدشه است؛ آنجا که می‌گوید: «ابعاد این عالم که با حواس ظاهری قابل اشاره است غیر از عالم خیال و مثال است؛ زیرا آسمان و زمین آن عالم غیر از آسمان و زمین این عالم است، و ابعاد، اجرام، اشخاص و کیفیاتش تماماً در حقیقتشان مباین با ابعاد، اجرام، اشخاص و کیفیات این عالم هستند.»[22]
اشکال این گفتار در این است که مباینت حقیقت عالم مثال با عالم جسم در حقیقتِ و مثالی آن دو است، نه در قالب جوهری متصل و ابعادی؛ زیرا عالم ابعاد گستره‌ای فراتر از این دو عالم دارد. عالم مثال و عالم جسم هر دو، صورت و بُعدپذیرند و این امر موجب نمی‌شود که موجودات مثالی، جسمانی، و موجودات جسمانی، مثالی گردند. بنابراین، دربارة جواهر مثالی نیز می‌باید از نو اندیشید.

عدم انحصار تحقق جسم در ابعاد سه‌گانه
هیچ دلیل عقلی، نقلی و حتی عقلایی برای انحصار حقیقت خارجی جسم در تحقق با ابعاد سه‌گانه وجود ندارد. به عبارت دیگر، هیچ دلیلی بر محال بودن تحقق جسم یک یا دو بعدی و حتی جسم با ابعاد بیشتر از سه بُعد وجود ندارد. هیچ فیلسوفی در طول تاریخ فلسفة اسلامی (و حتی قبل از اسلام) دلیلی بر منع چنین تحققی ارایه نکرده است. البته امتناع جوهر فرد که به امتناع تحقق جوهر یک بُعدی و دو بُعدی می‌انجامد در صدد ابطال نظریة جزء لایتجزای متکلمان است، و این امر به ابطال تحقق خط و سطح جوهری می‌انجامد، نه امتناعِ تحققِ بُعدِ کمتر از سه؛ زیرا بعد به معنای امتداد و اتصال است، و اتصال به معنای صورت جسمیه، و صورت جسمیه نیز بالفعل محقق است. بنابراین، بُعد و صورت لزوماً با خط و سطح، که فرضی‌اند، تحقق نمی‌یابد. شاهد این مدعا، نظر ملاصدراست که در بیان حقیقت ابعاد سه‌گانه در تعریف جسم، به امکان وجود جسمِ بی‌بُعد معتقد است:
         اگر قید امکان در تعریف وارد نمی‌شد، تعریف بر جسمی که ابعاد در آن ـ ولو در وقتی از اوقات ـ وجود ندارد، صدق نمی‌کرد و                چون این قید وارد در تعریف شد [که بگوییم یمکن ان یفرض] جسم دارای بعد و هر جسمی که اگرچه از وجود این ابعاد خالی باشد داخل در تعریف می‌شود لکن از امکان وجود این سه بعد هم خالی نیست.[23]
همان گونه که جسم بی‌بُعد تحقق پذیر است، تحقق جسمی با بیش از سه بُعد قابل اثبات است؛ چنان‌که ملاصدرا افزون بر سه بُعد مکانی، بُعد زمانی را نیز بر ابعادِ قابل فرض افزوده است.[24]
استاد مطهری نیز در این زمینه می‌گوید:
جوهر چهار بُعد دیگر برهان ندارند که محال است. می‌گویند در جسم، این چیزی که وجود دارد دارای سه بعد است و امکان اینکه بیش از سه بعد در آن فرض کنیم، چهار بعد در آن فرض کنیم، محال نیست؛ که می‌بینیم امروزه این مسائل مطرح است که آیا ما جسم یک بعدی و دو بعدی داریم یا نه؟ و همچنین آیا امکان اینکه جسمی بیش از سه بعد داشته باشد هست یا نه؟ حتی بعضی ادعا می‌کنند تا دوازده بعدی هم فرض می‌شود. ... گویا در گذشته که ما در این مسئله بحث می‌کردیم به نظرمان رسید که ما دلیلی بر امتناع جسم یک بعدی و دو بعدی نداریم.[25]
بدین ترتیب، نه‌تنها دلیلی بر امتناع جسم یک و دو بعدی در دست نیست، همان‌گونه که گذشت، جسم بی‌بُعد و حتی بیش از سه بُعدی محقق است و کمترین دلیلِ امکان امری، وقوع آن در خارج است.

ابعادِ بیشترِ جسم از منظر فیزیک «ابرریسمان‌ها»
امروزه در شاخة «ابرریسمان‌ها» (Superstring)، که یکی از گرایش‌های فیزیک نظری و کیهان‌شناسی به‌شمار می‌آید، امکان محاسبه و پیش‌خوانی بسیاری از حوادث کیهانی پدید آمده است. از این روی، با محاسبات بسیار پیچیدة ریاضیات پیش‌رفته به سادگی می‌توان به فراسوی زمان دست یافت و درباره گذشته و آیندة جهان مادی کاوش کرد. در یکی از این پژوهش‌ها درباره خلقت اولیه کیهان چنین آمده است:
«در 43ـ10 ثانیه از ابتدای خلقت کیهان ماده و کیهان دارای ده بعد با تناسب چهار، شش بود که در همان زمان شش بعد آن از هم پاشید و چهار بعد آن باقی ماند و به شدت تورم و گسترش یافت [دمای کیهان در این هنگامk 32 + e10بود].»[26]
بدین ترتیب، نویسندة مقاله از ابعاد ده‌گانة آغاز آفرینش کیهان سخن می‌گوید. این مباحث در ذرات بنیادی نیز مطرح است و تا شش بعد مادی در این ذرات کشف شده است. ملاصدرا نیز بیش از سه بعد را تصحیح کرده است و می‌گوید: «ذکر ابعاد متقاطعه، شاید به خاطر بیان تمام تصویر ماهیت جسم بوده و به اعتبار قبول ابعاد سه‌گانه به جسمیت جسم اشاره داشته باشد؛ اگرچه جسم ابعاد بیشتر از سه بعد را نیز قبول کند.»[27]
بر این اساس، ادعای ملاصدرا، که تحقق ماده در عالم خارج، به‌رغم ذاتی نبودن ابعاد سه‌گانه برای آن، منحصر در تحقق با ابعاد سه‌گانه است، رد می‌شود. وی وجود جوهریِ جسم را به نحوی که مصحح ابعاد سه‌گانة طول، عرض و عمق باشد، ضروری دانسته، می‌نویسد:
اما اعتقاد به وجود جوهر جسمانی به طوری که مستلزم جوهریت بوده، علاوه بر آن همراه آنچه که تصحیح‌کنندة طول، عرض و عمق در جوهریت آن باشد، ضروری بوده، نزاعی در مورد آن در میان عقلا وجود ندارد.[28]

جسم بی‌بُعد
مسئله دیگری که در پی این بحث مطرح می‌شود، تحقق جسم بی‌بُعد و بی‌کمیت (بی‌مقدار)، و به عبارت دیگر، تحقق جوهریِ صورت به طور مجزا از تحقق جوهری جسم (و برعکس) است.
لازمة ثابت شدن ابعاد و انتقالِ دیگر خصوصیات ابعاد به انرژی، جسمیت انرژی نیست.[29] در این صورت، تحقق صورت ابعادی (ابعاد سه‌گانه یا کمتر و یا بیشتر از آن) بدون تحقق جسمیت، صورت پذیرفته و فعلیت یافته است. پس جوهریت صورت لزوماً با جسم جوهری متحقق نمی‌شود. همچنین جسم جوهری لزوماً با صورت جوهری به وجود واحد تحقق نمی‌یابد؛ گرچه ابزار حسی‌ نمی‌تواند ورایِ ابعاد و اجسامِ سه‌بُعدی را به نظاره بنشیند و جسم بی‌بُعد را ملاحظه کند، و از همین روست که عقلای عالم، بر اتحاد صورت و ماده در جسم جوهری اذعان دارند.[30] بر این اساس، انرژی و موجودات مجرد از ماده، مانند ملائکه نیز دارای خاصیت فضا و بُعد می‌شوند که البته درباره آنها هم قید تعداد برای بعد و فضا امری اعتباری و عرضی خواهد بود، نه ذاتی. همچنین اینکه فلاسفه می‌گویند «صورت یعنی آنکه ملاک فعلیت شیء است»،[31] بنابر آنچه گذشت، به لحاظ فلسفی اعتبار چندانی ندارد و تسامحی بیش به نظر نمی‌رسد؛ زیرا فعلیت جوهر جسم با فعلیت ذات جوهری‌اش تحقق می‌یابد نه با امر جوهری دیگری که در حقیقت، جوهری مباین با آن است.

 

کلمات کلیدی: فلسفه و متافیزیک


نوشته شده توسط مهدی 86/11/4:: 10:28 عصر     |     () نظر
        اگر از بنیادهای فلسفی اصل عدم قطعیت (uncertainly principle) , نشناختی حقیقت مطلق استنتاج گردد باید بپذیریم این اصل به هیچ روی دستاورد نوین فلسفی به همراه خود نداشته است.
طرح این مساله که "حقیقت نهایی هیچ چیز قابل ادراک نیست و هیچکسی ذره ای به کمال راه نمی یابد" ]اصول اولیه/هربرت اسپنسر[ به نوعی تکرار تعبیر هکسلی خواهد بود که تنها فلسفهء صحیح, فلسفهء لاادری Agnosticism)) است. اینکه حقیقت مطلقی در پس جهان مشاهدات وجود دارد یا نه را نمی توان مناقشهء فلسفی نوینی دانست که اصل عدم قطعیت موجد آن بوده باشد. نسب و اضافات خود متضمن امری نهایی و مطلق غیر از پدیدارهاست . از همین روست که در می یابیم " ادراک حقیقتی که در پس پدیدارها نهان است تا چه اندازه محال می باشد و چگونه از این امتناع و عدم امکان ایمانی محکم به این حقیقت پیدا می کنیم. در حالیکه به حقیقت مطلق هیچ دسترسی نداریم". خواه این عدم دسترسی به مطلق بواسطهء اخلال و آشفتگی (disturbance) در فرایند مشاهده باشد خواه به واسطهء امکان ناپذیر بودن کل گرایی (Holism) که محدودیت اجتناب ناپذیر روش شناسی methodology)) علم تجربی است.
با این وصف محدودیتی که عدم قطعیت در تعیین دقیق و همزمان موقعیت و اندازه حرکت ایجاد می کند نتیجتا ً تفاوت عمده ای با محدودیتهای ذاتی قوانین علم تجربی ندارد. علم تجربی به مقتضای طبع نمی تواند با اشیاء فی نفسه و حقیقت کامل و دست نخورده خارجی آنها سرو کار داشته باشد. جوهر و علیت و وجوب مقولات نهایی هستند تنها درباره ظواهر و پدیدارها قابل استعمال می باشند. باید گفت این مفاهیم در وصف امور فی نفسه کارایی ندارند. "با هیچ روش علمی نمی توان یکجا و یک دفعه بر کل یک پدیده احاطه پیدا کرد و همه چیز آن را دانست و سراپای آن را بررسی نمود. هر تجربه ای به قصد کاوش در چهرهء گزیده ای است و کاوش در هر چهرهء گزیده میسر نیست مگر با غفلت از چهره های دیگر و حتی دگرگون کردن آنها. برای نمونه فرض کنید دمای مقداری آب را می خواهید اندازه گیری کنید. ساده ترین راه فرو بردن یک دماسنج در آب است.
با این روش مقدار دمای آب را (چهرهء حرارتی آن را) به دست می آورید. اما سایر چهره های آب چه می شوند؟ آیا با فرو بردن دماسنج در آب و حل شدن قدری از دیوارهء شیشه ای آن در آب بر میزان نمک محلول در آب نیفزوده اید؟ آیا با بالا بردن نمک محلول, نقطه انجماد و تبخیر آن را تغییر نداده اید؟ و آیا با انحلال نمک در آن و تغییر تعادل آن مطابق با اصل لوشاتلیه  (LeChatelier) حتی خود دمای آن را هم عوض نکرده اید؟ و آیا با نزدیک کردن جرم دماسنج به آن وزن آب را تغییر نداده اید؟ و آیا .... "  ]علم چیست ؟فلسفه چیست؟/دکتر عبدالکریم سروش[ .
البته باید به این مساله اذعان نمود که عدم قطعیت ماهیتاً با آشفتگی هایی که به سبب نقص ابزار مشاهده ایجاد می شوند متفاوت است. عدم قطعیت ذاتی مکانیک کوانتومی است و کمترین ارتباطی به بهبود ابزار و وسایل مشاهده ندارد. در فلسفهء کانت هم آنچه که ما از شیء و موضوعی درک می کنیم پدیدار و یا ظاهری Phenomenon)) است که محتملاً با ترکیب واقعیت خارجی آن پیش از آنکه در ذهن ظاهر گردد اختلاف دارد. شیء فی نفسه (Noumenon) اگرچه که می تواند موضوع فکر و استدلال ما قرار گیرد ولی هرگز قابل تجربه نیست زیرا در حین تجربه در حال عبور از مجاری حواس و فکر ما تغییر شکل می دهد. فی الواقع "بزرگترین ارزش کانت هم در آن است که شیء فی نفسه را از پدیده و ظواهر آن تمییز داد. ]جهان همچون اراده و تصور/ شوپنهاور[ بر خلاف تصور و پندار عامه معنی ایده آلیسم و اصالت تصور آن نیست که چیزی جز تصور کننده وجود ندارد.
کانت نیز هرگز در وجود ماده و جهان خارج ایجاد تشکیک نمی نماید اما به وضوح به این مساله اشاره می کند که از جهان خارج چیزی به یقین نمی دانیم و آنچه که با قطع و یقین می دانیم وجود آن است. اصل عدم قطعیت ما را مجاز می دارد که بدانیم چرا تابش و ماده خصلت دوگانه دارند؟ اگر بخواهیم که موج یا ذره بودن تابش را به طور تجربی معین کنیم در می یابیم آزمایشی که تابش را به آشکار ساختن خصلت موجیش وادار می کند خصلت ذره ای آن را قویاً پنهان می کند. اگر آزمایشی ترتیب دهیم که خصلت ذره ای را نمایان کند آنگاه خصلت موجی آن پنهان می شود. "تابش و نیز ماده همچون سکه اند. می توان ترتیبی داد تا سکه هر یک از دو روی را ما می خواهیم به نمایش بگذارد.
ولی نمایش همزمان هر دو روی ممکن نیست. و این در حقیقت جوهر اصل مکمل بودن (complementarity principle)   بوهر است. مفاهیم موجی و ذره ای یکدیگر را نفی نکرده بلکه تکمیل می نمایند." ]فیزیک کوانتومی/جلد اول/ آیزبرگ/رزنیک .[این رفتار دوگانه بیانگر تضاد درونی دو خصلت نیست و اصطلاح مکملیت به خوبی از پس تبیین این مفهوم بر می آید. اصل عدم قطعیت همچنین روشن می کند که مکانیک دستگاههای کوانتومی باید الزاماً بر حسب احتمالات بیان شوند. در مکانیک کلاسیک اگر در هر لحظه مکان و اندازه حرکت هر ذره را در یک دستگاه منزوی دقیقاً بدانیم آنگاه رفتار دقیق ذرات دستگاه را در تمام لحظات بعد پیشگویی کنیم. اما در مکانیک کوانتومی اصل عدم قطعیت بیانگر این مطلب است که برای دستگاههای شامل فواصل و اندازه حرکتهای کوچک انجام این عمل از اساس غیر ممکن است. در نتیجه می توان تنها به پیشگویی رفتار احتمالی این ذرات پرداخت.
مکانیک کوانتومی از بن سرشت آماری دارد و از دیدگاه هایزنبرگ و بور نگرش احتمالاتی در فیزیک کوانتومی یک نگرش بنیادی است و در تقابل با جبرگرایی(determinism)  . کاربرد مباحث احتمال در مکانیک کلاسیک امری بیگانه نیست. برای مثال مکانیک آماری کلاسیک (classical statistical mechanics) بر مبنای تئوریهای احتمال وتخصیص احتمالات(Probability distribution)  به ‏مجموعه‏اى از رویدادها که به یکدیگر مرتبطند بنا شده اما قوانین فیزیک کلاسیک مانند قوانین نیوتن اصالتاً جبری(deterministic) هستند و تحلیل آماری صرفاً یک وسیله عملی برای کار با دستگاههای بسیار پیچیده به کار می رود. در مکانیک کلاسیک معادله های حرکت یک دستگاه با نیروهای مفروض را می توان حل نمود تا مکان و اندازه حرکت ذره در زمانهای مختلف به دست آید. کافی است موقعیت و اندازه حرکت دقیق ذره را در لحظه ای مانند t = 0 به عنوان شرایط اولیه مساله (initial conditions) بدانیم تا حرکت آتی آن به طور دقیق تعیین گردد. این مکانیک در دنیای ماکروسکوپیک پاسخگوی امور است و حرکت آتی اجسام را برحسب حرکت اولیه شان پیشگویی می کند.( اگرچه که در جریان فرایند مشاهده مشاهده گر و دستگاه با هم بر هم کنش متقابل دارند.) حرکت اجسام ماکروسکوپیک نیز طی انجام فرایند مشاهده در اثر اندازه گیری دستخوش آشفتگی می شوند که عموماً از آن صرف نظر می گردد.
مطابق با اصل عدم قطعیت هایزنبرگ , در عمل و آزمایش غیر ممکن است که هر دو کمیت مکان و اندازه حرکت به طور دقیق تعیین گردند. پاسخ نظریه کوانتومی این است که می توان چنین کاری را انجام داد اما نه دقیقتر از مقداری که اصل عدم قطعیت هایزنبرگ مجاز می شمارد. این اصل مشتمل بر دو قسمت است. قسمت اول به اندازه گیری همزمان مکان و اندازه حرکت مرتبط است و دقت اندازه گیری ما بالذات توسط خود فرایند اندازه گیری محدود می شود. به گونه ای که :
   ?x ?p ? ½ ?    

(که در آن ? برابراست با ثابت پلانک بر ?2) برای مولفه های دیگر و نیز در مورد اندازه حرکت زاویه ای روابط مشابهی وجود دارند. بنابراین اصل عدم قطعیت ذاتی مکانیک کوانتومی است و اساساً به ابزار مشاهده و در نتیجهء آن تعیین همزمان بهتر و دقیق تری از x و p ارتباطی ندارد. بعبارتی اصل عدم قطعیت بیان می دارد که حتی با وسایل ایده آل نمی توان اصولاً به دقتی بهتر از  x ? p? ½?? دسترسی داشت. همچنین نباید از یاد ببریم که در این اصل حاصلضرب عدم قطعیتها دخالت دارند. به گونه ای که هر اندازه آزمایش را اصلاح کنیم تا دقت بالاتری در اندازه گیری p داشته باشیم به همان نسبت دقت ما در تعیین دقیق x کاهش می یابد. اگر اندازه حرکت به طور دقیق معلوم باشد بدین معناست که ما همه اطلاعات راجع به موقعیت مکانی ذره را از دست داده ایم.
P = 0 ,  ?x = ? )  ? )
 لذا در اندازه گیری همزمان دو کمیت x و p می توان  x و p را به طور مجزا اندازه گیری کرد و هیچ محدودیتی برای دقتی بالا وجود ندارد بلکه این محدودیت به حاصل ضرب x ? p? مربوط می باشد که این مساله بسیار حائز اهمیت است.  بیان اینکه اصل عدم قطعیت مبتنی بر حقایق تجربی است چندان دور از انصاف نیست. عدم قطعیت هایزنبرگ را می توان از اصل موضوع دوبروی استنتاج نمود که بر آزمایش تجربی استوار است. وجه تمایز فیزیک کوانتومی و فیزیک کلاسیک ثابت پلانک است. کوچکی مقدار h است که عدم قطعیت را از گستره تجربیات روزمره خارج می سازد. درست نظیر کوچکی نسبت ?  به ? در موارد ماکروسکوپیک که نسبیت را بیرون از تجربیات معمولی قرار می دهد. اثبات اصل عدم قطعیت همچنین برپایهء یک آزمایش ذهنی (thought experiment) منسوب به بور نیز میسر است.
این آزمایش نیز بیانگر آن است که بین مشاهده گر و مشاهده شونده همیشه بر هم کنش نامعلومی وجود دارد که برای اجتناب از این بر هم کنش هیچ راه حلی متصور نیست. در مکانیک کوانتومی تصور ما از جهان و شیوه ای که جهان به نظرمان می رسد به طور بنیادینی به هم ربط دارند. مرز میان انتزاع (Abstraction) و ما به ازاء خارجی,  مرز میان حقیقت(truth) فعلیت  (actuality)و واقعیت (reality) چندان واضح نیست و ابهامات فلسفی زیادی نسبت به این مساله وجود دارد. هرچیزی که فکر درباره آن می اندیشد چه به طور واضح مستدل باشد و یا نباشد یک واقعیت است. واقعیت ممکن است باطل کذب و یا به وضوح مدلل باشد ولی با این همه همچنان یک واقعیت است.
حقیقت Truth)) در اندیشه و بیان کریشنامورتی (krishnamurti) اندیشمند هندی به معنای حقیقتی ازلی است که فکر و اندیشه و ذهن بشر در آن دخالتی ندارد و درک Perception)) در حقیقت عملی است که ضمن آن احساساتی که به وسیله محرکهای حسی به وجود می آید برای شخص معنا و مفهوم پیدا می کند. به عبارتی ترکیبی است از عناصر ذهنی و عینی در رابطه بین فرد و محیط . بعلاوه درک یک فعالیت انتخابی است و هر کس از میان محرکهای بیشماری که از محیط دریافت می کند برخی را که مطابق علاقه و انتظار و برآورنده نیازهای اوست درک می کند. به بیان دیگر ما دنیا را آنگونه که هست نمی بینیم بل آنگونه که می خواهیم و انتظار داریم نظاره می کنیم. جان لاک دانش را مطابق بودن یا نامطابق بودن دو تصور می داند و آن را بر سه گونه می شمارد: 1_دانش شهودی  ?_دانش برهانی ,  ?_ دانش تجربی.
دانش شهودی ادراک بی واسطه دو تصور است. دانش برهانی ادراک با واسطه گزاره ها و دانش تجربی ادراک با واسطه حواس است. وی درباره آگاهی ما نسبت به وجود خود می گوید : "این آگاهی چنان روشن است که که نه نیازی به دلیل دارد و نه دلیلی درخور آن است".  در اینجا طرح این پرسش لازم است که آیا اخلال ناخواسته ای به نام عدم قطعیت, تنها گریبانگیر دانش تجربی است؟ آیا اشراق و شهود کشف و ادراک باطنی از آسیبهایی اینچنین مصون اند؟  آیا مفاهیم ناب (category) آزاد از تجربه وجود دارند که بی واسطه ما را از اشیاء فی نفسه آگاه نمایند؟ .   شوپنهاور در "چهار اصل دلیل کافی" مفهوم علیت را در چهار وجه تبیین می نماید. 1_در منطق به شکل حصول نتیجه از مقدمات قیاس ?_در فیزیک به شکل تتابع علت و معلول   3_ در ریاضیات به شکل قوام بنا از قوانین ریاضی و مکانیک 4_ در اخلاق به شکل حصول رفتار از نهاد و طبیعت.
"هیوم اندیشه تجربی را نه تنها درباره تصورها بلکه درباره بنیاد قضاوتهای تجربی یعنی اصل علیت نیز به کار می برد." ] درآمدی به فلسفه/دکتر نقیب زاده[ . از دیدگاه هیوم هرگونه استنتاج تجربی بر بنیاد مفهوم علیت است و از سوی دیگر خود این مفهوم بر بنیاد تجربه است. یعنی همه نتیجه گیری های تجربی بر بنیاد این فرض نهاده شده اند که همه بستگی هایی که امروز میان پیشامدها و موضوعات دریافته ایم در آینده نیز در کار خواهند بود. به بیان دیگر همان علت هایی که در گذشته معلول هایی را در پی آورده اند در آینده نیز چنین خواهند کرد. ولی پرسش اینجاست که ما از کجا به این شناخت کلی رسیده ایم؟ پاسخ هیوم این است که از سویی تنها تکیه گاه ما تجربه است و از سوی دیگر تجربه نمی تواند به استوار کردن هیچ اصل کلی بپردازد. ما هیچ تجربه ای از آینده نداریم از این رو سخن گفتن از درست بودن یک اصل در آینده نمی تواند بر بنیاد تجربه باشد.
نتیجه آنکه تعمیم منطقی تجربه ناروا و همیشه شک پذیر است. نکته دیگری که هیوم بدان می پردازد این است که آنچه در تجربه می یابیم علیت (causality) نیست بلکه موضوعات یا پیشامدهای جداگانه ای است که ما با تصور علیت آنها را با یکدیگر مرتبط می کنیم. از این رو توضیح این چگونگی را به جای منطق باید در روان شناسی و تجربه های زندگانی جستجو کنیم. بدین ترتیب هیوم روانشناسی را بدیل منطق قرار می دهد و ربط علیتی را ربطی روانشناختی می شمارد. شاید بتوان عدم موجبیت (indeterminacy principle) را با این اندیشه هیوم مشابهت داد. هیوم نیز با اینکه به انکار مفهوم علیت بر نمی آید ولی آن را نه یک اصل کلی با لزوم منطقی بلکه یک مفهوم تجربی می داند. و چون هر مفهوم تجربی را وابسته به شرایط تجربه می داند نتیجه می گیرد که این مفهوم اگرچه برای زندگی روزمره سودمند است ولی از هیچگونه ارزش نظری برخوردار نیست و اندیشه هایی که بر آن پی افکنده شده اند بی بنیادند.
"در فلسفه کانت قانون علیت یک امر تجربی نیست که بتوان آن را از راه تجربه اثبات یا ابطال کرد. بلکه پایه ای است که هر نوع تجربه ای بر آن قرار دارد و یکی از مقولات فاهمه ای که کانت آنها را پیشینی (a priori)  می نامد. اگر قانونی که به حکم آن برخی از تاثرات حسی ضرورتاً در پی بعضی دیگر بیایند وجود نداشته باشد آنگاه تاثرات حسی ما که از طریق آنها جهان را درک می کنیم چیزی جز احساسات ذهنی نخواهند بود و نظیری در عالم عینی نخواهند داشت. اگر بخواهیم به مشاهداتمان عینیت ببخشیم و شیء یا فرایندی را در عالم واقع تجربه کنیم باید این قانون را مفروض بگیریم و وجود ربط دقیقی بین علت و معلول را بپذیریم. اما علم فقط با تجربه های عینی سر و کار دارد.
تجربه هایی که دیگران نیز بتوانند درستی آن را بیازمایند... با این مقدمات مکانیک کوانتومی چگونه می تواند قید این قانون را سست کند و باز هم شاخه ای از علم باقی بماند؟" هایزنبرگ تاکید می کند که در دنیای میکروسکوپیک قانون علیت در هم می ریزد و در پاسخ به این سوال که شاید متغیرهای نهانی در کار باشند که قابل آشکارسازی نیستند و یا بیان این مطلب که _یافت نشدن علتی برای معلولی خاص دلیلی بر آن نیست که چنین علتی وجود نداشته باشد_ صراحتاً می گوید: "ما فکر نمی کنیم در این زمینه چیزی باقی مانده باشد که هنوز آن را نیافته باشیم ... طبیعت با زبان بی زبانی به ما می گوید عامل تعیین کنندهء دیگری جز آنهایی که مشخص کرده ایم وجود ندارد" .] جزء و کل/ورنر هایزنبرگ[ . آیا ابهامات فلسفی اصل عدم قطعیت به واسطه این است که لفظ و زبان مناسبی برای تحلیل منطقی آن وجود ندارد؟ و آیا می توان چنین استنباط نمود که عدم قطعیتی در خود مفهوم عدم قطعیت مستتر است؟ آیا مفهوم "اصل عدم قطعیت" که دگرگونی و اخلال ناخواسته ای در اشیاء و مفاهیم ایجاد می کند از اخلال وآشفتگی (disturbance) که خود موجد آن است مصون می ماند؟

کلمات کلیدی: فلسفه و متافیزیک


نوشته شده توسط مهدی 86/11/4:: 10:25 عصر     |     () نظر
 ریشه لغوی
این شیوه تصویر برداری در حقیقت به معنی تصویر گیری مقطعی و عرضی از اعضای بدن می‌باشد. اما دارای اسامی مختلفی است که از آن جمله می‌توان به CAT مخفف کلمات Computerized Axial Tomography به معنی توموگرافی کامپیوتری محوری می‌باشد. CTAT مخفف کلمات Computerized trans Axial Tomography به معنی توموگرافی کامپیوتری عرضی محوری می‌باشد. CTR مخفف کلمات computerized trans Recanstration ، CDT مخفف کلمات computerized Digital Tomography به معنی توموگرافی دیجیتالی کامپیوتری می‌باشد. اما نام ترجیحی آن که در کتابها و کاربردهای پزشکی بکار می‌رود کلمه CT اسکن مخفف کلمات computerized tomography scan می‌باشد که کلمه scan اسکن به معنی تقطیع کردن و واژه توموگرافی از Tomo به معنی برش یا قطعه و graphy به معنی شکل و ترسیم است، گرفته شده است. در اصل به معنی تصویرگیری از برشهای قطع شده از یک عضو به صورت کامپیوتری می‌باشد.
اگر با یک درخواست سی‌تی اسکن ، به بخش سی‌تی اسکن یک بیمارستان مراجعه کرده باشید، شاید برای شما این سوال پیش آمده باشد که فرو رفتن در یک دستگاه تونل مانند و بی حرکت ماندن برای مدتی در داخل آن شما را دچار دلهره می‌کند یا نه. آیا با توجه به اخبارهای رادیو و تلویزیون راجع به خطرات اشعه ایکس خطری شما را تهدید می‌کند یا نه؟ یا اینکه چگونه یک کارشناس رادیولوژی بعد از قرار دادن شما در داخل دستگاه خود به اتاق دیگری رفته و از پشت یک شیشه بزرگ و یک کامپیوتر چه کاری انجام می‌دهد و با بلندگو با شما صحبت می‌کند؟
تاریخچه
در سال 1917 میلادی یک ریاضیدان اتریشی به نام رادون (J.Radon) ثابت کرد که یک شیئی دو یا سه بعدی را می‌توان با گرفتن بی‌نهایت عکس از آن در جهات مختلف به تصویر کشید که پایه‌ای برای سی‌تی اسکن محسوب می‌شد. در سال 1956 دانشمندی به نام بارسول (Barcewell) نقشه خورشیدی از تصاویر شعاع‌ها درست کرد. در سال 1961 الدندرف (oldendorf) و در سال 1963 آلن کورمارک (Allencormarck) اندیشه‌هایی از سی‌تی اسکن را فهمیده و مدلهایی در حد آزمایشگاهی ساخته‌اند. در سال 1968 کول (kuhl) و ادواردز (Edwords) یک دستگاه اسکن مکانیکی برای تصویری از هسته ساخته‌اند که موفق بودند. اما نتوانستند کار خود را در حد رادیولوژی تشخیصی ، توسعه دهند. تا اینکه در سال 72-1970 اصول ریاضی گفته ‌شده توسط ریاضیدان انگلیسی (God feryhaunsfield) بکار گرفته شد و توانست یک دستگاه سی‌تی اسکن را بسازد و جهت مصرف بالینی معرفی کند. در سال 1979 جایزه نوبل بطور مشترک به پروفسور آلن کورمارک و گاد فری هانسفیلد تعلق گرفت.
سیر تحولی و رشد
مانند تمام رشته‌های تصویر گیری پزشکی (رادیولوژی) دستگاه‌های سی‌تی اسکن بطور مداوم تغییر کرده و بوسیله کارخانه‌ها و سازندگان مختلف پیش رفته است. دستگاه اولیه که بوسیله هانسفیلد و توسط شرکت EMI ساخته شده بود، فقط برای ارزیابی مغز طراحی شده بود، که دستگاه نسل اول یا EMI نام داشت. مدت‌ زمان کوتاهی نگذشت که نسل دوم دستگاه‌های سی‌تی اسکن با امکانات بیشتر به بازار آمد و نسل سوم این دستگاه‌ها با امکاناتی از جمله کم شدن زمان تصویر گیری معرفی شد. هم ‌اکنون نسل چهارم با سرعت خیلی بالا و امکانات بهینه و نتایج عالی موجود می‌باشد.
ساختمان یک دستگاه سی‌تی اسکن
یک دستگاه اسکن توموگرافی کامپیوتری از یک میز برای قرار گرفتن بدن بیمار ، یک گانتری که سر بیمار در آن قرار می‌گیرد، یک منبع تولید اشعه ایکس ، سیستمی برای آشکار کردن تشعشع خارج ‌شده از بدن ، یک ژنراتور اشعه ایکس ، یک کامپیوتر برای بازسازی تصویر و کنسول عملیاتی که تکنولوژیست رادیولوژی بر آن قرار می‌گیرد، تشکیل شده است.
اصول کار دستگاه سی‌تی اسکن
پس از اینکه بدن بیمار بر روی میز و سر آن در گانتری قرار گرفت و شرایط دستگاه بر حسب ناحیه مورد تصویر برداری تنظیم شد، یک دسته پرتو ایکس توسط کولیماتور (محدودکننده دسته اشعه) به صورت یک باریکه در آمده و از بدن بیمار رد می‌شود (پالس می‌شود). مقداری از انرژی اشعه هنگام عبور از بدن جذب و باقیمانده اشعه با عنوان پرتو خروجی که از بدن بیمار عبور می‌کند توسط آشکار سازی که مقابل دسته پرتو ایکس قرار دارد، اندازه ‌گیری شده و بعد از تبدیل به زبان کامپیوتری در حافظه کامپیوتر ذخیره می‌شود. بلافاصله پس از اینکه اولین پالس اشعه بطرف بیمار فرستاده و اندازه‌گیری شد و لامپ اشعه ایکس یک حرکت چرخشی بسیار کم انجام داد، دسته پرتو ایکس دوباره پالس شده ، مجددا اندازه‌گیری می‌شود و در حافظه کامپیوتر ذخیره می‌گردد.
این مرحله چند صد یا چند هزار بار بسته به نوع دستگاه تکرار می‌شود تا تمام اطلاعات مربوط به عضو مورد نظر در حافظه کامپیوتر ذخیره شود. کامپیوتر میزان اشعه‌ای را که هر حجم معینی از بافت جذب می‌کند، اندازه ‌گیری می‌کند. این حجم بافتی را واکسل (Voxel) می‌نامند که مشابه چند میلیمتر مکعب از بافت بدن می‌باشد. در سی ‌تی ‌اسکن یک لایه مقطعی از بدن به این واکسلهای ریز تقسیم می‌شود، که با توجه به مقدار جذب اشعه‌ای که توسط هر کدام از این واکسلها صورت می‌گیرد، یک شماره نسبت داده می‌شود. این شماره‌ها نیز بر روی تصویر که بر صفحه تلویزیون مانند کامپیوتر می‌افتد، یک چگالی با معیار خاکستری (از سفید تاسیاه) اختصاص داده می‌‌شود.
نمایش هر کدام از واکسلها را بر روی مونیتور یک پیکسل (Pixl) می‌گویند. یعنی واکسلها حجم سه بعدی و پیکسلها دو بعدی می‌باشند و هر چه تعداد پیکسلها بر روی مونیتور بیشتر باشد تصویر واضح‌تر و قابل تفکیک‌تر است. اعدادی که با توجه به مقدار جذب اشعه به هر بافت اختصاص داده می‌شود، را اعداد سی ‌تی یا اعداد هانسفیلد می‌نامند. بطور مثال بافت چربی کمتر از بافت عضلانی و بافت عضلانی کمتر از بافت استخوانی اشعه را جذب می‌کند. بنابراین بطور مثال استخوان 400+ ، آب صفر و چربی 50 و هوا 500 می‌باشد که هر چه مقدار این اعداد کمتر باشد، بر روی فیلم سی‌تی اسکن آن قسمت طبق معیار خاکستری بیشتر به سمت سیاهی تمایل دارد و برعکس هرچه عدد سی‌ تی مثل استخوان بالا باشد تصویر به سمت سفیدی تمایل دارد. گاهی برای مشخص ‌تر شدن اعضایی که دارای چگالی شبیه به هم هستند از مواد کنتراست‌ زا استفاده می‌شود که تفاوت را به خوبی مشخص کند.
کاربرد:
تشخیص بیماریهای مغز و اعصاب
چون سی ‌تی اسکن می‌تواند تفاوت بین خون تازه و کهنه را به تصویر بکشد، به همین دلیل برای نشان دادن موارد اورژانس بیماریهای مغزی بهترین کاربرد را دارد.
بیمارهای مادر زادی مانند بزرگی یا کوچکی جمجمه .
تشخیص تومورهای داخل جمجمه‌ای و خارج مغزی .
خونریزی در قسمت‌های مختلف مغز و سکته‌های مغزی .
تشخیص بیماری اعضای داخل شکمی مانند کبد ، لوزالمعده ، غدد فوق کلیوی.
بررسی بیماریهای ریه.

کلمات کلیدی: مغناطیس


نوشته شده توسط مهدی 86/11/4:: 10:22 عصر     |     () نظر
 ریشه لغوی
کلمه سونوگرافی از لفظ لاتین sound به معنی صوت و نیز graphic به معنی شکل و ترسیم گرفته شده و ultrasound از ultra به معنی ماورا و نیز sound به معنی صوت یا صدا گرفته شده است.
تاریخچه
در سال 1876 میلادی ، فرانسیس گالتون برای اولین بار پی بوجود امواج فراصوت برد. در زمان جنگ جهانی اول کشور انگلستان برای کمک به جلوگیری از غرق شدن غم ‌انگیز کشتی‌هایش توسط زیردریاییهای کشور آلمان در اقیانوس آتلانتیک شمالی دستگاه کشف کننده زیردریایی‌ها به کمک امواج صوتی به نام Sonar ابداع کرد. این دستگاه امواج فراصوت تولید می‌کرد که در پید اکردن مسیر کشتیها استفاده می‌شد. این تکنیک در زمان جنگ جهانی دوم تکمیل گردید و بعدها بطور گسترده‌ای در صنعت این کشور برای آشکار سازی شکافها در فلزات و سایر موارد مورد استفاده قرار می‌گرفت. از کاربرد بخصوصی که انعکاس صوت در جنگ و صنعت داشت Sonar به علم پزشکی وارد شد و تبدیل به یک وسیله تشخیصی بزرگ در علم پزشکی گردید.
سیر تحولی در رشد
نخستین دستگاه تولید کننده امواج فراصوت در پزشکی ، در سال 1937 میلادی توسط دوسیک اختراع شد و روی مغز انسان امتحان شد. اگر چه اولتراسوند در ابتدا فقط برای مشخص کردن خط وسط مغز بود، اکنون بصورت یک روش تشخیصی و درمانی مهم در آمده و پیشرفت روز به روز انواع نسلهای دستگاههای تولید اولتراسوند ، تحولات عظیمی در تشخیص و درمان در علم پزشکی بوجود آورده است.
تعریف امواج اولتراسوند (فراصوت)
امواج فراصوت به شکلی از انرژی از امواج مکانیکی گفته می‌شود که فرکانس آنها بالاتر از حد شنوایی انسان باشد. گوش انسان قادر است امواج بین 20 هرتز تا 20000 هرتز را بشنود. هر موج (شنوایی یا فراصوت) یک آشفتگی مکانیکی در یک محیط گاز ، مایع و یا جامد است که به بیرون از چشمه صوتی و با سرعتی یکنواخت و معین حرکت می‌کند. در حرکت یا گسیل موج مکانیکی ، ماده منتقل نمی‌شود. اگر ارتعاش ذرات در جهت عمود بر انتشار صوت باشد، موج عرضی است که بیشتر در جامدات رخ می‌دهد و در صورتی که ارتعاش در راستای انتشار امواج باشد، موج طولی است. انتشار در بافتهای بدن به صورت امواج طولی است. از این رو در پزشکی با اینگونه امواج سر و کار داریم.
روشهای تولید امواج فراصوت
روش پیزو الکتریسیته
تاثیر متقابل فشار مکانیکی و نیروی الکتریکی را در یک محیط اثر پیزو الکتریسیته می‌گویند. بطور مثال بلورهایی وجود دارند که در اثر فشار مکانیکی ، نیروی الکتریکی تولید می‌کنند و برعکس ایجاد اختلاف پتانسیل در دو سوی همین بلور و در همین راستا باعث فشردگی و انبساط آنها می‌شود که ادامه دادن به این فشردگی و انبساط باعث نوسان و تولید امواج می‌شود. مواد (بلورهای) دارای این ویژگی را مواد پیزو الکتریک می‌گویند. اثر پیزو الکتریسیته فقط در بلورهایی که دارای تقارن مرکزی نیستند، وجود دارد. بلور کوارتز از این دسته مواد است و اولین ماده‌ای بود که برای ایجاد امواج فراصوت از آن استفاده می‌شد که اکنون هم استفاده می‌شود.
اگر چه مواد متبلور طبیعی که دارای خاصیت پیزو الکتریسیته باشند، فراوان هستند. ولی در کاربرد امواج فراصوت در پزشکی از کریستالهایی استفاده می‌شود که سرامیکی بوده و بطور مصنوعی تهیه می‌شوند. از نمونه این نوع کریستالها ، مخلوطی از زیرکونیت و تیتانیت سرب (Lead zirconat & Lead titanat) است که به شدت دارای خاصیت پیزوالکتریسیته می‌باشند. به این مواد که واسطه‌ای برای تبدیل انرژی الکتریکی به انرژی مکانیکی و بالعکس هستند، مبدل یا تراسدیوسر (transuscer) می‌گویند. یک ترانسدیوسر اولتراسونیک بکار می‌رود که علامت الکتریکی را به انرژی فراصوت تبدیل کند که به داخل بافت بدن نفوذ و انرژی فراصوت انعکاس یافته را به علامت الکتریکی تبدیل کند.
روش مگنتو استریکسیون
این خاصیت در مواد فرومغناطیس (مواد دارای دو قطبی‌های مغناطیسی کوچک بطور خود به خود با دو قطبی‌های مجاور خود همخط شوند) تحت تاثیر میدان مغناطیسی بوجود می‌آید. مواد مزبور در این میدانها تغییر طول می‌دهند و بسته به فرکانس (شمارش زنشهای کامل موج در یک ثانیه) جریان متناوب به نوسان در می‌آیند و می‌توانند امواج فراصوت تولید کنند. این مواد در پزشکی کاربرد ندارند و شدت امواج تولید شده به این روش کم است و بیشتر کاربرد آزمایشگاهی دارد.
کاربرد امواج فراصوت
1. کاربرد تشخیصی (سونوگرافی)
2. بیماریهای زنان و زایمان (Gynocology) مانند بررسی قلب جنین ، اندازه ‌گیری قطر سر (سن جنین) ، بررسی جایگاه اتصال جفت و محل ناف ، تومورهای پستان.
3. بیماریهای مغز و اعصاب (Neurology) مانند بررسی تومور مغزی ، خونریزی مغزی به صورت اکوگرام مغزی یا اکوانسفالوگرافی.
4. بیماریهای چشم (ophthalmalogy) مانند تشخیص اجسام خارجی در درون چشم ، تومور عصبی ، خونریزی شبکیه ، اندازه ‌گیری قطر چشم ، فاصله عدسی از شبکیه.
5. بیماریهای کبدی (Hepatic) مانند بررسی کیست و آبسه‌ کبدی.
6. بیماری‌های قلبی (cardology) مانند بررسی اکوکار دیوگرافی.
7. دندانپزشکی مانند اندازه‌گیری ضخامت بافت نرم در حفره‌های دهانی.
8. این امواج به علت اینکه مانند تشعشعات یونیزان عمل نمی‌کنند. بنابراین برای زنان و کودکان بی‌خطر می‌باشند.
9. کاربرد درمانی (سونوتراپی)
10. کاربرد گرمایی
با جذب امواج فراصوت بوسیله بدن بخشی از انرژی آن به گرما تبدیل می‌شود. گرمای موضعی حاصل از جذب امواج فراصوت بهبودی را تسریع می‌کند. قابلیت کشسانی کلاژن (پروتئینی ارتجاعی) را افزایش می‌دهد. کشش در scars (اسکار=جوشگاههای زخم) افزایش می‌دهد و باعث بهبود آنها می‌شود. اگر اسکار به بافتهای زیرین خود چسبیده باشد، باعث آزاد شدن آنها می‌شود. گرمای حاصل از امواج فراصوت با گرمای حاصل از گرمایش متفاوت است.
میکروماساژ مکانیکی
به هنگام فشردگی و انبساط محیط ، امواج طولی فراصوتی روی بافت اثر می‌گذارند و باعث جابجایی آب میان بافتی و در نتیجه باعث کاهش ورم (تجمع آب میان بافتی در اثر ضربه به یک محل) می‌شوند.
درمان آسیب تازه و ورم :آسیب تازه معمولا با ورم همراه است. فراصوت در بسیاری از موارد برای از بین بردن مواد دفعی در اثر ضربه و کاهش خطر چسبندگی بافتها بهم بکار می‌رود.
درمان ورم کهنه یا مزمن :فراصوت چسبندگیهایی که میان ساختمانهای مجاور ممکن است ایجاد شود را می‌شکند.
خطرات اولتراسوند
سوختگی
اگر امواج پیوسته و در یک مکان بدون چرخش بکار روند، در بافت باعث سوختگی می‌شود و باید امواج حرکت داده شوند.
پارگی کروموزومی
استفاده دراز مدت از امواج اولتراسوند با شدت خیلی بالا پارگی در رشته دی ان ای (DNA) را نشان می‌دهد.
ایجاد حفره یا کاویتاسیون
یکی از عوامل کاهش انرژی امواج اولتراسوند هنگام گذشتن از بافتهای بدن ایجاد حفره یا کاویتاسیون می‌باشد. همه محلولها شامل مقدار قابل ملاحظه‌ای حبابهای گاز غیر قابل دیدن هستند و دامنه بزرگ نوسانهای امواج اولتراسوند در داخل محلولها می‌تواند بر روی بافتها تغییرات بیولوژیکی ایجاد کند (پارگی در دیواره سلولها و از هم گسستن مولکولهای بزرگ).

کلمات کلیدی: مغناطیس


نوشته شده توسط مهدی 86/11/4:: 10:21 عصر     |     () نظر
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >