سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ثروت دانش، رهایی بخش و ماندگار است . [امام علی علیه السلام]
وبلاگ تخصصی فیزیک
پیوندها
وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی
* مطالب علمی *
ایساتیس
آقاشیر
.: شهر عشق :.
جملات زیبا
تعقل و تفکر
دکتر رحمت سخنی
بیگانه ، دختری در میان مردمان
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
اس ام اس عاشقانه
خاطرات خاشعات
اس ام اس سرکاری اس ام اس خنده دار و اس ام اس طنز
وسوسه عقل
پرهیزکار عاشق است !
فروش و تعمیر موبایل در استان یزد
آموزش
وبلاگ تخصصی کامپیوتر
هک و ترفند
فروش و تعمیر موبایل در استان یزد
انجمن فیزیک پژوهش سرای بشرویه
عاشقان خدا فراری و گریزان به سوی عشق و حق®
وبلاگ عشق و محبت ( اقا افشین)
باید زیست
دست نوشته های دو میوه خوشمزه
در دل نهفته ها
روزگاران(حتما یه سری بهش بزن ضرر نمی کنی)
فقط برای ادد لیستم...سند تو ال
تجربه های مدیریت
سولات تخصصی امتحان دکترا دانشگاه آزاد
سولات تخصصی امتحان دکترا دانشگاه آزاد
ارزانترین و بزرگترین مرکز سوالات آزمون دکترا
عکس و اس ام اس عشقولانه
دانلود نرم افزار های روز دنیا
شاهرخ
مکانیک هوافضا اخترفیزیک
مکانیک ، هوافضا ،اخترفیزیک
وبلاگ تخصصی فیزیک و اختر فیزیک
وبلاگ تخصصی فیزیک جامدات
همه با هم برای از بین نرفتن فرهنگ ایرانی
انتخاب
فیزیک و واقعیت
ترجمه متون کوتاه انگلیسی
دنیای بیکران فیزیک
آهنگ وبلاگ

مرا به کشتی باده درافکن ای ساقی که گفته اند نکوئی کن ودر اب انداز

زکوی میکده برگشته ام زراه خطا مرا دگر زکرم باره صواب انداز

مهل که روز وفاتم بخاک بسپارند مرا به میکده بر درخم شراب انداز

ساقیا برخیز و درده جام را خاک برسرکن غم ایام را

نام دیگر سیمرغ = خرم = ، غمزدا است ( برهان قاطع )

ساغرمی برکفم نه تا زبر برکنم این دلق ازرق فام را

فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی بخواه جام و گلابی بخاک آدم ریز

پیاله برکفنم بند تا سحرگه حشر به می زدل ببرم هول روز رستاخیز

بعزم توبه نهادم قدح زکف صد بار ولی کرشمه ساقی نمیکند تقصیر

یا مولوی که زادگاهش بلخ ، نیایشگاه شاد بود که نام دیگر این زنخداست ، گوید:

جام پرکن ساقیا ، آتش بزن اندر غمان مست کن جانرا که تا اندررسد درکاروان

ازخم آن می که گر سرپوش برخیزد ازاو

بررود بر چرخ بویش ، مست گردد آسمان

زان مئی کز قطره جانبخش دل افروز او

میشود دریای غم ، همچون مزاجش شادمان

این واژه عربی « سقا » ، به ریشه « سکا = سک » در زبان ایرانی باز میگردد سک ، هنوز در کردی، به معنای شکم و جنین است که زهدان بوده است . نام دیگر زهدان ،« آبگاه »است . سکدار و سکپر ، به معنای حامله ، یا آبستن است، و خود واژه « آبستن » با آب کار دارد . ابر ، آبستن به آبست . نام دیگر سیمرغ ،« آوه» است که هنوز نیز پسوند بسیاری از نامهاست . آب در هزوارش به معنای مایه است که مادر باشد . و سیمرغ ، هم در « روده وه دایتی »، و هم در قنات و هم در چاه ، پیکربه خود میگیرد. از اینرو هدهد ، مرغیست که قنات را در زیر زمین میبیند و می یابد . به همین علت ، هدهد ، در منطق الطیر، بجستجوی سیمرغ میپردازد . نام دیگر قنات یا کاریز ، فرهنگست . فرهنگ ، سرچشمه آبیست که از تاریکی میتراود ، و در خروج از زهدان زمین ، تخمهارا تبدیل به نشازار میکند . سرچشمه آب ، که فرهنگ باشد ، در رویانیدن تخمها ، فرهنگ ( نشازار) را به وجود میآورد . فرهنگ ، با پیدایش و روشنائی از تاریکی کاردارد . فرهنگ بارویش تخمها از آب ، کار دارد . فرهنگ ، روئیدنیست . ازاینرو، واژه « روان = اوروان urvan» از همان ریشه درخت است که « اوروار » باشد . روان و فرهنگ ، درست پیکر یابی ،« تری و تازگی وزندگی افزاینده» هستند . این بود که هم « واژه » و هم « وخش= روح »، که از یک ریشه اند ، روند روئیدن هستند . در فرهنگ ایران ، روئیدن و زائیدن و تراویدن و جوشیدن آب ، همه بیان آفریدن بودند . روح یا« وخش» ، از انسان میروید، و مانند قرآن ، از « امر الله » خلق نشده است .« واژه» ، از انسان میروید . خدا هم اگر بخواهد سخن بگوید، باید سخن از وجود او بروید، و روئیدن، نیاز به شنا کردن و شسته شدن از آب و نوشیدن آب دارد . این تجربیات درفرهنگ ایران ، به کلی، در تضاد با تجربه « دین کتابی » و « کتابی شدن دین یا حقیقت » بوده است و هست . این بود که ایرانیان پس از سلطه اسلام ، با این تجربه ژرف خود از تجربه حقیقت و معرفت ، گلاویز بودند و نمیتوانستند آنرا رها کنند . این بود که با تشبیه « جام جم »، به مبارزه با تجربه اسلامی از معرفت حقیقت و قرآن رفتند . مجموعه ای که اوستا نامیده میشود و غیر از هفده سرود از زرتشت ، همه یسناها و یشت ها و ... «سرودهای ملت ایران از دوره فرهنگ سیمرغی یا زنخدائیند» که موبدان آنها را برای منطبق ساختن با الهیات خود ، دستکاری و تحریف کرده اند . اینها ، همه سرودهائی گوناگون برای جشنها بوده اند ، نه « کتاب » به معنای مجموعه امر و نهی ها و تکالیف و قوانین . اساسا واژه « یسنا » به معنای جش و سرود نی است . اوستا ، مجموعه سرودها ئی بود که ایرانیان، با همراهی موسیقی در جشنهایشان میخوانده اند . هرروزی ، جشنی بود، و هرروز ، خدائی دیگر، با ابزار موسیقی خودش ، جشن خودش را برای انسانها برپا میکرد . خدایان ایران ، همه جشن ساز بودند . کارشان« ساختن جشن» بود، نه نوشتن کتاب .

اوستا ، سرود و موسیقی و نوای نی است ، نه کتاب . خدایان ایران، آهنگساز بودند نه نویسنده کتاب . از این رو بود که با آمدن اسلام ، و معرفی اسلام بنام « دین کتابی »، و امتیاز دادن به « ادیان کتابی و اهل کتاب » ، تجربه بنیادی ایران از معرفت حقیقت و خدا و انسان و زندگی ، ازسر بیدار و بسیج شد، و جنبش « سرپیچی از کتاب و دفتر» آغازگردید .

عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست

هرچه گفت و گوی خلق آن ره ره عشاق نیست

شاخ عشق اندر ازل دان بیخ عشق اندر ابد

این شجر را تکیه برعرش و ثری و ساق نیست

بجای خواندن ام الکتاب و حفظ کردن آن ، و تنها به آن مراجعه کردن ، مردم از سر، بیاد تجربه اصیل خود از گیتی و زمان خود افتادند که

تو چو آب زندگی ، ما چو دانه زیر خاک

وقت آن کز لطف خود با ما درآمیزی شد است

گر بپوسم همچو دانه ، عاقبت نخلی شوم

زانکه جمله چیزها ، چیزی ز بیچیزی شد است(مولوی)

این تضاد میان « کتاب ونوشته تغییرناپذیر و ثابت » در ادیان ابراهیمی ، با « حقیقت روانی که تبدیل به معرفت رویا و زائیدنی و جوشیدنی در فرهنگ ایرانست ، در دوره سلطه اسلام در ایران ، باقی ماند . این اختلاف تجربه ایرانی از بینش زندگی ، با تجربه بینش در ادیان ابراهیمی ، به ویژه قرآن ، در میان عرفا و شعرا زنده ماند، و به سرپیچی از کتاب و دفتر کشید، که البته آماجش ، قرآن بود . تصویری که رویاروی قرآن و کتاب و دفتر ، نماد تجربه ایرانی از بینش حقیقت ماند ، همان « جام جم یا جام کیخسرو » بود . در زند وهومن یسن دیده میشود که اهوره مزدا ، «همه آگاهی » را در مشت زرتشت میریزد و زرتشت آنرا مینوشد و بدینسان جام جهان بین میشود . ابرکه سیمرغ باشد وساقی جهانست ، آب خود را با مشک ، یا با جام یا با خم میآورد، و فرو میافشاند . اینست که سیمرغ ، آبیست ، نوشیدنی ازجام و از خم و از مشک و از خم . او خمخانه و میخانه و میکده جهانست . معرفت خدا ، نوشیدنیست . حقیقت یا اشه جهان ، نوشیدنیست ، مزه کردنیست . خدا ، مزه دارد . زندگی ، موقعی با معناست، که مزه داشته باشد . ایرانیها به زندگی پوچ وبی معنا ،« زندگی بی مزه» میگفتند . خدائی که مزه نداشت ، خدا نبود . باربد لحن بیست و هشتم را که در نیایش خدای رام جیت ، رام نی نواز ساخته است ، نوشین باده ، یا باده نوشین خوانده است . رام جید ، باده نوشین است . « نوشه » در لغت نامه، به معنای« سریر» است . سریر از سوئی به معنای اورنگ است که نام بهرامست، و از سوئی به شکل صریرا( برهان قاطع ) به معنای گل بستان افروز است که ارتا فرورد میباشد ، که همان خرم یا فرخ است . از سوئی ، نوشه در برهان قاطع ، به معنای قوس قزح است که همان سیمرغ ( سن ور ) میباشد . پس « نوش و نوشه » ، نام سه خدای ایران ، رام + خرم + بهرام است ، که بن جهان و انسانند، و باهم سه تای یکتایند . هرکس این بن هستی را دریابد و بنوشد ، به معرفت حقیقت میرسد . از این رو نام دیگر این زنخدا ، نوشابه ( نوش + آوه ) بوده است، که گفته میشود که پادشاه ملک بردع بوده است که دراصل « پرتوpartav »، ولی نوشابه ،نام خدای این سرزمین بوده است . ما امروز هم هرچه بنوشیم ، نوشابه ، یعنی خدای خود را نوشیده ایم .اینست که نوشدارو ، شیره مهرگیاه یا مردم گیاه بوده است ، که حقیقت کل هستی و نوکننده زندگی و آفریننده مهر و تبدیل کننده کین به مهر ... است . از این رو سپس ، نوش ، معانی آب حیات و حیات گرفته است . « نوشیدن » هم به معنای شنیدن و گوش دادنست، و هم به معنای آشامنده . علت هم اینست که این خدا ، اینهمانی بانای دارد که هم سرود در گوشها میشود، و هم نوشابه آشامیدنی میگردد . خدا را در دو صورت ،انسان مینوشد . در سرود و در می و افشره گیاهان و شیر. از یکی، انسان به رقص میآید ، از دیگری ، میروید و میشکوفد و میگسترد و ترو تازه میشود .

نخستین ویژگی آب ، تری و تازگیست .« تری» در فرهنگ ایران ، اصل آمیختن یعنی « مهر» است . این بود که برای پیمان بستن در فرهنگ ایران ، اهل انجمن ، از یک جام ، ازیک پیمانه ، ازیک کوزه ، ازیک خم مینوشیدند ، برای همین به خرابات میرفتند تا از یک جام یا ساتگین باهم بنوشند. این را « دوستگانی » میگفتند . خدا که بشکل آب یا نبید درمیآمد ، به انسان ، مهرمیورزید، و با او میآمیخت . و دراین آمیزش ، اورا « تر و تازه » میکرد . در این آمیزش ، انسان تجربه مستقیم از بنش ( بهرام+ ارتا + رام = نوش = بهروز و صنم = اورنگ و گلچهره ) پیدا میکرد . این بود که د رهر کتابی ، این تجربه مستقیم از بن خودش و این آمیزش وبلاواسطگی با هستی خدا و حقیقت ( شیره کیهان ) را از دست میداد . ازاین رو بود که سرپیچی از هرکتابی ، ضروری وجود او بود . او باید همیشه ازبنش در هر تجربه ای ، تازه و نوشود . او باید در شنا در هر آزمایشی ، ترو تازه شود . آزمایش انسان ، تری و تازگی به وجود انسان میداد . آزمایش در اصل « اوز+ مائیدن » هست . اندازه گرفتن و سنجیدن با « اوز» هست . اوز ، که نای باشد ، هم نام خداست هم نام انسان . در این واژه ، بخودی خود ، همپرسی و دیالکتیک خدا و انسانست . که ؟ که ؟ را اندازه میگیرد و میسنجد ؟ هر تجربه ای از انسان ، انسان را همیشه مراجعه به بنش میدهد، و همیشه وجود انسان را ترو تازه میگرداند . و این ، اولویت تجربه است . همیشه از بن خود پرسیدن ، همیشه پرسیدن از پا . زانو و شکم و جگر و دل وسر خود ، یعنی از سراسر وجود خود است . نوشته و کتاب ، تجربه تازه ای در تاریخ پدید آورد که انسانها را سحرو افسون کرد . و آن تجربه ، ثابت ماندن ، نگاهداشتن ، سفت وتغییرناپذیر بودن است ، و بدینسان کتاب، بیاری نیروی حافظه آمد . بدینسان حافظه ، ارزش فوق العاده یافت، و حافظه ، کم کم ، جانشین « اندیشیدن و بینش از راه آزمودن » شد . خدا ، پیکر یابی حافظه شد ، در حالیکه پیش ازآن ، خدا ، پیکریابی جستجو و پژوهیدن بود . گوهر « رام و بهرام » که بن کیهان و انسانند ، جستجو کردن بود ، درحالیکه اهورامزدای موبدان ، خدای همه دان و خدای پیشدان، خدای حافظه بود . از پیش ، از همه چیزها آگاه بود . با آمدن خدائی که صندوق حافظه بود ،« بینش از راه جستجو و آزمایش » ،« پس دانشی» نامیده شد، و« پسدانشی » ، صفت اهریمن گردید . در حالیکه رام و بهرام که بن هرانسانی بودند ، گوهر و فطرت انسان ، یافتن بینش از راه جستجو کردن بود . خود انسان میتوانست بجوید و یقین داشت که به بینش میرسد . بینش ، هیچگاه به مرحله ثبوت و سنگشدگی و نهایت و همه آگاهی نمیرسید، بلکه دانه ای بود که از تاریکی جستجو ، میروئید، و « دانائی » میشد و باز ببار مینشست ، و از سر تخم = توم = تاریکی میشد . این بود که با آمدن لوحه و کتیبه و کتاب ، حافظه ، نقش اول را در بینش پیدا کرد . در حالیکه واژه « یاد » ، در فرهنگ ایران ، هنوز نیز نماینده « بینش از راه جستجو و آزمایش» است . هنوز درکردی ،« یادی» به معنای « مادر» است . «جاتن» ، که ریشه واژه « یاد » است ، نام خداست ، چون به معنای زائیدن است . اندیشه های سقراط، بخوبی گواه براین پدیده است . او بینش را روند « بیاد آوردن » میداند و هنر بیاد آوردن را ، هنر مامائی میداند . چون خودش ، اندیشه های مردم را بیادشان میآورد ، خود را ماما یا دایه میشمارد . « زانا» که همان معنای دانا را دارد ، با زائیدن کار دارد .« فرزانه» از ریشه « پرزانک » است که به معنای « زهدان » است . سروش ، زایاننده رازها بود ، و معرفت را از تاریکی ، بروشنی میآورد . ولی معنای اصلی « یاد » ، فراموش ساخته شد و حافظه ، بجای خرد ، اصل جهان گردید . در آغاز روشنی است ، یعنی در آغاز،« صندوق معلومات » هست واز این صندوق معلومات ، الله یا یهوه ، جهان را خلق میکنند و کتاب مینویسند و احکام و قوانین وضع میکنند .

حافظه و کتاب باهم ، سلسله مفاهیم ویژه ای را بر اجتماعات، چیره ساختند که نه تنها سود آورند ، بلکه علت اغلب گرفتاریهای جهان ما هستند . همه دانشها ، در حافظه ای یا در کتابی و لوحی ، در آغاز هست ، و فقط باید آنها را از آن کتاب خواند و بیاد آورد . معرفت ، فقط یاد آوریست . هیچ معرفتی ، نو نیست . در آغاز ، روشنائی بوده است . بجای روند جستجوی نو، که علم باشد ، مجموعه معلومات از آغاز معلوم ، در کتاب خدا یا حافظه او ، نشست . پیش دانش و همه آگاهی ، «معلومات در آغاز» هست . خدا، نمیانیشد، بلکه همه چیزها را میداند . این همه دانی و همه آگاهی ، حرکت درخود ندارد . همیشه بیکسان روشن است . جهان و اجتماع از « اندیشیدن و خرد » آغاز نمیشود ، بلکه از « حافظه ای که همه معلومات را دارد، و نیاز به جستجو » ندارد . واژه « منی کردن » که برای ما معنای زشت « خود پرستی» دارد ، زشت سازی اصل « خود اندیشی » است ، چون منی کردن به معنای « اندیشیدن بر پایه جستجو کردن خود » است، و هنوز در کردی ، منی کردن ، معنای پژوهیدن دارد . این واژه ، برشکافته از همان واژه « مینو » است . وسه مینو در فرهنگ ایران ، اصل زمان و جهان و زندگی هستند . پس جهان و زندگی و تاریخ ، برپایه « بینش از راه جستجو وآزمایش ، یا به عبارت دیگر، بینش از راه رویش وزایش » قرار دارند . بدینسان ، داستان هفتخوان ، که پیکر یابی ایده« زندگی بر پایه پژوهیدن و آزمودن شخصی» در فرهنگ ایران بود ، بکلی تیره و نامفهوم میگردد . تنها رسالتی که سیمرغ به پسرش زال میدهد، که « یکی آزمایش کن از روزگار » ، اساسا دیگر، به جد گرفته نمیشود . خدای ایران ، به پسرانش ، به همه انسانها ، فقط یک رسالت میدهد، و آن اینست که هرکسی خودش ، در پیمودن هفتخوانش ، روزگار و زمان را بیازماید . سیمرغ ، هیچ رسالتی به هیچ انسان برگزیده ای نمیدهد ، بلکه یک رسالت به همه انسانها میدهد که هرکسی خودش ، از تنها آموزگار که آزمایش باشد ، به بینش برسد . سیمرغ ، کتابی نمیفرستد ، بلکه میگوید که نزدمن که خدایم ، زیستن خوبست ، ولی بهتر ازآن ، آزمودن گیتی و روزگار، با تن و خرد خود است . ولی با آمدن ایده آل کتاب و حافظه ، سراسر این جهان بینی زنده ، درهم نوردیده و تبعید و طرد میگردد . از این پس ، با پیدایش چنین حافظه کتابی ، انسان باید طبق دانش ، یعنی معلومات از پیش دانسته این« حافظه کبیر= کامپیوترکیهانی » ، عمل کند . درحالیکه انسان ، هنگامی طبق این « پیش دانش الله یا اهورامزدا یا ... که پیایند اندیشیدن نیست » عمل میکند ، چه بسا دچار اشکالات میشود، و با شکست و ناکامی روبرو میگردد . حافظه به او میگوید که این گناه تست که طبق این دانش ، درست عمل نکرده ای . در حالیکه اشتباه او در آنست که واقعیتات ، بیش از هر دانشی هستند که از پیش ، ضبط و تغییر ناپذیر و سفت ساخته شده اند . انسان از هر ناکامی و شکست، در عدم انطباق دانش با واقعیت ، دست به تجربه تازه ای می یابد که گناه را بدوش خود نمیاندازد ، بلکه نیاز به اندیشیدن را میآفریند تا آن دانش را تصحیح کند و تغییر بدهد . ولی کتابی که نماد حافظه ای ازلی شده ، این راه را به او می بندد . چون اگر بفهمد که شکست و ناکامی ، پیآیند نافرمانی او ازکتاب و حافظه ایده آلی نیست ، بلکه نتیجه « عدم تطابق عمل برپایه پیش دانش با واقعیت » است ، به تجربه خود و خرد خود ، ارزش مینهد . انسان همیشه تجربه نوین میکند ، چون عملش استوار بر دانش پیشین است و واقعیت ، بیش از این دانش است . و واقعیت غنی ، از عمل برطبق دانش پیشین ، لبریز میشود ، و « پیش دانش رادرحافظه » فرو میشکند . ما فقط ، از دیدن تجربیات نوین خود ، که امکان نو اندیشی میدهد ، کوریم . درک اینکه ما گناهکار نیستیم ، چون اطاعت از کتاب نکرده ایم ، گام نخست در کشف تجربیات ترو تازه است . نقص در کتابیست که دانشی را حفظ کرده است که با واقعیت آفریننده و نو نمیخواند . آگاهی به این نکته ، مارا به آن وا میدارد که بجای درک گناه ، درک تجربیات نوین بکنیم که نیاز به اندیشیدن دارد . ولی این، سبب از دست دادن مرجعیت کتاب و بالاخره مرجعیت آخوند ( از هر دینی ) و مرجعیت حکومتی که استوار بر کتابیست میگردد . میان « پیش دانش= حافظه = کتاب » و « واقعیت » ، همیشه یک تنش و شکاف هست . موقعی ما متوجه « تجربیا ت تازه خود » میشویم که بدانیم « پیش دانش ما ، هر چند نیز مقدس و متعالی شمرده شود »، همیشه کمبود در برابر« واقعیت » دارد . واقعیت ، همان « رود وه دایتی است که همیشه روان است . هر عملی بر پایه پیشدانشی ، امکان تجربه تازه به ما میدهد ، تا سنگشدگی ( جمود ) و تغییرناپذیری دانش را در گواریدن« واقعیت روان» ، در اندیشیدن ، رفع کنیم . خدا ، در شیره واقعیاتست که همیشه روانست، نه درکتاب، که یکبار برای همیشه ، افسرده و سرد و بی جنبش شده است . خدا ، در فرهنگ ایران ، نو به نو ، تبدیل به گیتی میشود، در گیتی ، روانست ، ولی هرگز کتابی نمیشود که تغییر ناپذیر و ثابت است .

عالم چون آب جوست ، بسته نماید و لیک

میرود و میرسد ، نونو این از کجاست ؟ مولوی


کلمات کلیدی: فلسفه و متافیزیک


نوشته شده توسط مهدی 86/11/4:: 10:35 عصر     |     () نظر

منوچهرجمالی

 

بیا ای شیخ و از خمخانه ما شرابی خورکه در کوثر نباشد

بشوی اوراق اگر همدرس مائی که علم عشق در « دفتر» نباشد

حافظ

«جام جهان بین جم» ، درادبیات ایران، جانشین « کتاب مقدس= قرآن » میشد 

هرانسانی ، جام جم دارد ، چون جم ، بن هر انسانیست

  اولویت تجربه انسان ، برهرکتابی ( بویژه ، هرکتاب مقدسی )

تو چو آب زندگی، ما چو دانه زیرخاک

وقت آن کزلطف خود، باما درآمیزی شده است

مولوی

در فرهنگ ایران ،رویدادها( واقعیات ) ، رودخانه ای هستند که انسان باید در آنها « شنا» کند، تابا حقیقت رویدادها، « آشنا » بشود، و آنرا « بشناسد ». در فرهنگ ایران ،« شناختن» و« آشنائی» ،از ریشه « شنا » کردن و شستشوکردن ساخته شده است ، چون شناختن ، چنانکه دیده خواهد شد ، روئیدن مردم ( مر+ تخم ) در شناکردن درآب، یا« نوشیدن آب» بوده است . انسان با چیزی « آشنا» میشود که درآن « شنا» کند . تجربه کردن یا آزمودن ، شناکردن ، در رودخانه رویدادهای روان زندگیست . شناختن ، شنا کردنست . شناختن ، ماهی شدن در رودخانه تجربیاتست . اینکه مولوی ، اندیشه را نهنگ میداند ، درست است . ولی برنهنگ اندیشه، نباید سوارشد ، بلکه باید خود ، ماهی یا « نهنگ اندیشه » شد . خرد باید نهنگ دریای تجربیات و امواج پرنشیب و فراز رویدادها گردد . چنین خردی ، نیاز به کشتی نوح ندارد، تا از طوفان ، نجات داده شود . در فرهنگ ایران ، به هلال ماه ، کشتی میگفته اند ، چون درآن ،همه تخمه زندگان هست، ودر هلال ماه ، که زهدان کیهانست ، هرجانی، ایمن است، و آغاز، بشکفتن و روئیدن میکند. ودرست تصویر انسان در شاهنامه ، سرویست که برفرازآن، هلال ماه است . خرد ومغز انسان ، همین «هلال ماه »شمرده میشده است که همان « کشتی » باشد . واژه «مغز» ،« مزگا» است، که به معنای زهدان ماه ( مز= ماه ، گاه = زهدان ) است، که هلال ماه ، «رام= زهره = آفرودیت » باشد . مغز انسان ، تخمیست از هلال ماه، و همسان ماه ،« کشتی سیمین» هست، که از هیچ طوفان و تلاطمی نمیترسد، و نیاز به نوحی ندارد، که اگرتابع او نشود ، جائی در کشتیش برای نجات نمی یابد . پس خرد یا مغز انسان ، کشتی دریاپیماست . خرد ، در دریای آسمان، شنا میکند . درگذشته ، به هواپیما ، «کشتی هوائی» میگفتند . انسان ( مردم =مر+ تخم ) ، تخمیست که باید درآب شناورشود، تا به « شناخت » برسد .

چو ماهی باش در دریای معنی که جز با آب خوش ، همدم نگردد

ملالی نیست ماهی را زدریا که بی دریا ، خود او ، خرم نگردد

یکی دریاست درعالم نهانی که دروی ، جزبنی آدم نگردد

این تصویر مولوی از ماهی بودن انسان ، به تجربه بنیادی فرهنگ ایران ازپیدایش معرفت در انسان، باز میگردد .اندیشیدن ، دل به دریا زدن است . اشه (= حقیقت ) ، آب و افشره و شیریست که در همه چیزها، روانست، و باهم، رود حقیقت = رود اشه ، میشوند . این رود را، هندیها « خشه رود » رود شیر میگفتند، و ایرانیها « رود وه داینتی » رود دایه به ، میگفتند . از پستان این دایه بود که همه جهانیان، شیر یا جوهر گیتی را مینوشیدند . نوشیدن افشره هوم ، نوشیدن شیره و افشره این زنخدا بود ، چون هوما ، دراصل ، « نای» بوده است ، و نام دیگر این زنخدا ، « آنا هوما» بود ، و مشتری و خرم وفرخ و برجیس ( برگیس = بلقیس ) نامهای دیگر اویند. این زنخدا ، در هر بخشی از ایران ، نامی دیگر داشته است . نای ، درخود، شیره ( نیشکر) شیرین، و آهنگ و نوا و سرود دارد . او هم دایه و هم مطرب یا جشن ساز است . جهان ، از شیره این نای به ، این گئوکرنای( قره نی جانفزا ) ،واز سرود این نای ، آفریده و سرشته شده است . همه مردمان، این شیر، یا جوهر کیهان را میمکیدند . جستجوی حقیقت ، شنا کردن در شیره چیزهاست ، که رودخانه رویدادها و اندیشه ها و گفتارها و کردارها و معانیست . حقیقت ، معلوماتی نیست که سفت و سخت و محکم شده ، برروی سنگی ، تراشیده شده و در کتابی نوشته شده باشد، تا انسان آنرا در کتابی بخواند و بفهمد، یا ازکتابی مقدس ، حفظ کند ، بلکه رودخانه روانیست که وجود انسان درآن باید شناکند، تا بهمن، یا «خرد به» ازاو فراروید . شیره ( اشیره = اشه ) جهان هستی ، رود روانیست که باید درآن شناکرد ، نه «کتاب ، با معلومات سفت و سخت شده »، برای خواندن و حفظ کردن وتکرار کردن . شنا کردن در رود خانه حقیقت ، با خواندن وحفظ کردن یک کتاب، ورفتارکردن طبق امرونهی آن نوشته ، بیان دو تجربه متضاد از حقیقت و خداو معرفتست . اصطلاح « همپرسی » که دیالوگ باشد ، در واقع به معنای « آمیزش » است . خدا با انسان ، همپرسی میکند ، به معنای آنست که، خدا، آب و شیره موجودات جهانست که با انسان، درشکل تخم، میآمیزد ، و معرفت ، رویش و شکوفائی این گیاه انسانست . در فرهنگ ایران ، آفرینش ، با « گسترش ابر» آغاز میشود . سیمرغ ، ابرسیاه انباشته از بارانست، که هر لحظه شکل دیگری به خود میگیرد . در فرهنگ ایران ، جهان هستی، با ابری آغازمیشود که هر لحظه به شکلی دیگر در میآید، و این همان « ابر آزادی » است، و این ابر، مایه پیدایش آب و زمین و گیاه وجانور و انسان میگردد . آزادی ، ابر است . چرا ابر ، پیکریابی آزادیست ؟ چون هیچگاه ، در هیچ شکلی و صورتی که میگیرد ، ثابت و سنگشده نمی ماند . چیزی آزاد است که در هیچ شکلی نمیتوان آنرا تثبیت کرد . خدا ی بزرگ ایران ، سیمرغ ، ابر است . ازاینرو نام دیگر او ، همای چهرآزاد بود. خدای ایران ، اصل آزادیست . جهان از آزادی ، از تغییر صورت ، از روان بودن ، پیدایش می یابد . از اینگذشته ، آزادی ، بیان « ابتکارو نو آوری » است . برای این خاطربود که سیستانیها به فروردین ( ارتا فرورد ) ، کواد میگفتند که قباد باشد و معنای نوآور و مبدع دارد . درآزادیست که ابداع و نوآوری هست و نام دیگر سیمرغ ( عنقا ) آتش فروز بود، که تصویری برای نوآوری و ابداعست . آغاز زمان، که چهل روز آغاز سال ( ماه فروردین وده روز اردیبهشت ) باشد ، این ابر آزادی، خودرا میگسترد ، و از این ابر آزادی ، تخم آب ( گاهنبار یکم ، نخستین جشن پنج روزه سال) پدید میآید، که باز، هیچ شکل ثابت و سفتی به خود نمیگیرد . آب ، در کوزه و مشک و خم و جام و پیاله که ریخته شود ، همه صورتها را میگیرد ، ولی آب یا خدا یا حقیقت ( اشه ) ، هیچکدام از این صورتها نیست . ابرسیاه آسمان ، جوی و سیل و رود و دریا میشود ، که یا روانست یا مواج . وباز موج ، نام خود سیمرغست ( اشترک = موج اشترکا = عنقا ، برهان قاطع) و هم رام که دختر سیمرغست، خودرا اینهمانی با موج میدهد، و این موجهای سیمرغ یا رام هستند که طبق بندهش ، ماهیان دریا را آبستن میسازند . بخوبی دیده میشود که هم خدا، درشکل ابرو هم درشکل آب ، برضد « شکل گیری و ثبوت وسفت شدگی » هستند. در داستانی از گزیده های زاد اسپرم، این جمشید است که درپایان همین جشن گاهنبار،از این رود ( سیمرغی که باران شده و فروریخته و رود روان شده ) ، میگذرد، و« بهمن= خدای خرد خندان و همپرسی » ازاو پیدایش می یابد . این داستان را موبدان زرتشتی، با دستکاری، بحساب زرتشت، و پیش بینی منجی های آینده گذاشته اند . این تجربه ویژه ایرانیان ،ازپیدایش وگسترش ورویش و امتداد تخم خدا درگیتی ، درست برضد تجربه « کتاب نویسی الاه ، یا کتابهای مقدس » است ، که تجربیات بنیادی دینی را « تثبیت » میکنند، و شکل ثابت و سفت به آن میدهند، و آنرا میخشکانند ، و بدینسان آنرا حفظ میکنند . این ادیان ابراهیمی ، تجربیات دینی را، به حافظه کتاب میسپارند . معلومات الله در لوح محفوظ هست . حقیقت و خدا و تجربه دینی را بزنجیر سکون و تغییر ناپذیری میکشند . و دین ، کتابی میشود .

درفرهنگ ایران ، معرفت حقیقت ، آموختنی و حفظ کردنی و تثبیت شدنی و سفت کردنی نبود ، بلکه روئیدنی و زائیدنی وروان شدنی بود، که برغم ریخته شدن در صورتها ، بیصورت میماند . صورتها و نقشها و حرفها ، همه کوزه ها و جامهائی هستند برای این آب و شراب خدا یا حقیقت . کاسه سرانسان ، که همان هلال ماهست ، جام یا سفینه شراب است که باید آب یا شراب حقیقت ( روده وه دایتی ) درآن ریخته شود تا به بینش برسد :

کله سرراتهی کن ازهوا، بهر می اش

کله سر، جام سازش ، کان می جامیست آن - مولوی

انسان تخمیست که در شناوری، در شستشو، در نوشیدن آب ، معرفت از سراسروجودش ، میروید . اینست که در کردی ، به شناختن ،« ناسیدن» و ناس کردن میگویند، و ناسان ، شناخت است، و« ناسراو» ، « آشنا و شناخته شده» است . برآیند دیگر واژه « ناس » در آلمانی باقیمانده است ، که به معنای « نمناکی و خیسی » است . تخم ، برای روئیدن، نیاز به نمناک شدن دارد . همینسان در پهلوی شناسگ shnaasag به معنای « حس + دانائی + داننده » است و شنازیدن ، به معنای شناکردن است و شناینیدن به معنای مطبوع واقع شدن است . وشناز به معنا شنا کردن است . در فرهنگ ایران، خدا که سیمرغ باشد ، ابرسیاه ،یعنی « ابری که آبستن به باران است » بود . و « اهوره » که پیشوند اهوره مزدا ست ، همین « اوره » = ابر است . ابر، پیکر یابی « آفرینندگی ، از راه جوانمردی یا افشانندگی » نیز بود . جان ، گیان است، و پیشوند« گی» از یکسو، به معنای شیره و افشره و روغن است که امروزه در راستای منفی ،« قی کردن » شده است، ولی درگذشته، معنای مثبت داشته است . ومعنای دیگر« گی » ، سیمرغست . گیان( گی + یانه ) ، به معنای ?- خانه و آشیانه سیمرغ ?- مخزن روغن و شیره است . سیمرغ در شاهنامه، همیشه به شکل ابر سیاه فرود میآید. سیمرغ ، آبکش = سقا بود . ازاین رو سپس در ادبیات ایران ، بنام « ساقی » زنده میماند . سیمرغ ، لنبک ، خدای افشانندگی و کرم ، همیشه « ساقی » ایرانیان باقی ماند .

 


کلمات کلیدی: فلسفه و متافیزیک


نوشته شده توسط مهدی 86/11/4:: 10:35 عصر     |     () نظر
گذر از نظریات گذشتگان دربارة اجزای عالم اجسام
فلاسفه اسلامی با رویکردی تحلیلی و عقلی به مسئلة انقسام جسم پرداخته‌اند و غالباً به انقسام خارجی و حقیقی جسم به اجزای بالفعل توجهی نداشته‌اند، و بلکه این نوع انقسام را نفی می‌کرده‌اند. رویکرد تحلیلی و عقلی، رویکردی اعتباری و فرضی است نه هستی‌شناختی. یعنی اگر اعتبارکننده‌ای و برای انقسام جسم باشد، جسمِ قابل انقسام با فرضِ او هست و گرنه جسم در خارج همان جسم است که پیوسته و بدون انقسام وجود دارد. عبارت استاد مطهری نمونة روشنی برای این نوع نگرش است:
خاصیت ذاتی جسم انقسام‌پذیری است. اگر کوچک‌ترینِ اجسام عالم را با وسیله‌ای به دو جزء تجزیه کنیم، و باز هر یک از دو جزء را به دو جزء کوچک‌تر تقسیم کنیم، و فرض کنیم که در هر ثانیه صدهزار بار این عمل تکرار شود و از حالا تا میلیاردها سال دیگر این عمل ادامه یابد، باز هم ذراتی که به دست می‌آید و از نهایت کوچکی برای ما قابل تصور نیست قابل انقسام به دو جزء کوچک‌ترند. به عبارت دیگر، دنیای بی‌نهایت کوچک‌ها در حد خاصی قابل انقسام به دو جزء کوچک‌ترند. به عبارت دیگر، دنیای بی‌نهایت کوچک‌ها در حد خاصی متوقف نمی‌شود.[46]
در این عبارات چهار نکتة مهم و اساسی، قابل بررسی‌اند:
1. انقسام‌پذیری و قابلیت انقسام؛
2. مشروط بودن تقسیم به تقسیم‌کننده، و فرض به فرض‌کننده؛
3. عدم توقف دنیای کوچک‌ها در حدی خاص (دنیای کوچک‌ها یا کوچک‌ترها؟)؛
4. نوع بی‌نهایت دنیای کوچک‌ها.
هر یک از این نکات، که به گونه‌ای ساده در گفتار استاد مطهری مطرح شده است، قابل بررسی‌اند.
1. قابلیت انقسام
مسئلة مهم در این زمینه آن است که آیا قابلیت انقسام است خاصیت ذاتی جسم یا دارای اجزا بودن.
با توجه به توضیحات پیش‌گفته، بدیهی است که خاصیت ذاتی جسم، جزء‌دار بودن است؛ آن هم اجزای خارجی نه تحلیلی. پس باید گفت، خاصیت ذاتی جسم «اجزای بالفعل داشتن» است نه «انقسام‌پذیری».
2. انقسام مشروط به تقسیم‌کننده
نکتة مهم دیگر، به جنبة هستی‌شناسانة تقسیم جسم باز می‌گردد. یعنی آیا تجزیه و تقسیم جسم حقیقت خارجی دارد یا با فرض و اعتبار صورت می‌گیرد؟
با توجه به توضیح نکته پیشین و نیز مباحث قبل روشن می‌شود که جسم نه ذاتاً قابل تقسیم است تا در صورت ارادة شخصی بتوان به تقسیم آن نایل آمد، بلکه ذاتاً دارای اجزای بی‌نهایت ریز و ناپیداست، حتی اگر اعتبارکننده و کاوشگری در میان نباشد. یعنی حتی اگر به جای اینکه میلیون‌ها سال تقسیم را ادامه دهیم، جسم را به حال خود بگذاریم، باز هم جسم در اندرون خود ذراتی نهفته دارد که در هر صورت آن ذرات به حیات خود ادامه می‌دهند و در هر آن (10 ثانیه) بی‌نهایت ذره در نهاد اجسام متولد می‌شود، و بی‌نهایت ذره، از میان رفته، به انرژی یا ذرات دیگر تبدیل می‌شوند. بنابراین اجزای جسم بالفعل بوده، در خارج متحقق‌اند، نه بالقوه و وابسته به قابلیت ماهوی جسم. در برخی از آیات قرآن نیز به این نکته اشاره شده است: «ما هر چیزی را دو زوج و جفت جفت آفریدیم».[47] حال اگر هر چیزی جفت جفت باشد به چه نحوی تحقق خواهد داشت؟ به شکل منحصر یا ادامه‌دار یا تسلسلی؟ یعنی آیا یک ذره هم در خارج جفت دارد و هم در درون، و هر یک از ذرات به نوبة خود در درونِ خود جفت جفت هستند؟ این اجزای جفت‌گونة ذرات عالم اجسام، با تصاعدی هندسی پیش‌رفته و نهایتی برای آن قابل تصور نیست. این تصاعد بدین ترتیب شکل می‌گیرد که یک ذره افزون بر جفت بیرونی، دو جفت درونی نیز دارد، که هر یک از آن دو ذره، در اندرون خود دو جفت دارند و تا بی‌نهایت پیش می‌رود (یعنی 1، 2، 4، 8، 16، 32، 64، 128، 254، ...) و این تصاعد به طور حقیقی در ذرات اجسام بالفعل موجود بوده، به اعتبار و فرض موجود دیگری وابسته نیست. البته این زوج بودن اشیای عالم یک جنبه از ذرات اجسام است و جنبه دیگر این ذرات به تکثر نظم گریزی آنها مربوط می‌شود، که در این صورت، در دلِ یک ذره بی‌شمار ذره وجود دارد، و هر یک از آن ذرات، بی‌شمار ذره در اندرون خود نهفته دارند، و هر یک از ذرات نهفته در درون آنها نیز ذراتی اندر دل خود دارند. چنان‌که این سلسله بدون توقف ادامه داشته، ذرات بی‌نهایتی را پیش چشم ناظر عالم بسیار کوچک‌ترها به نمایش می‌گذارد.
3. عدم توقف دنیای کوچک‌ترها در حدی خاص
آیا تقسیم فرضی و تجزیة ذهنی یک چیز، برای بررسی هستی‌شناختی جسم خارجی سودمند است؟ پاسخ این پرسش منفی است، و چنین بررسی‌ای هیچ ثمرة علمی، کاربردی و هستی‌شناختی در برندارد؛ زیرا این نگرش صرفاً امری موهومی و ذهنی است و با عالم خارج و حقیقت خارجی جسم ارتباطی ندارد. این مسئله هنگامی روشن‌تر می‌شود که توجه داشته باشیم نه‌تنها هیچ دلیل تجربی‌ای برای نفی تجزیه و تقسیم جسم در عالم خارج وجود ندارد، بلکه شواهد و ادلة تجربی خلاف این امر را ثابت می‌کنند. به برخی از این ادله اشاره خواهیم کرد.
4. نوع بی‌نهایت دنیای کوچک‌ترها
آیا بی‌نهایت بودنِ ذرات درونی اجسام موجود، بالفعل و حقیقی است یا اعتباری و بالقوه؟ فلاسفه، موجودات بی‌نهایت را از نوع «لایقفیِ عددی» می‌دانند، و منظور آنان از لایقفی بودن بی‌نهایت در اعداد، عدم توقف فرضی آنها در عددی خاص است. یعنی اگر هر عددی را در بی‌نهایت بزرگی یا کوچکی فرض کنیم، باز هم عددی بعد از آن قابل فرض است.
استاد مطهری با عباراتی روشن، در این باره می‌گوید:
البته حکما اینجا یک توضیح اساسی می‌دهند که نقطة حساس مسئله است... . نباید پنداشت که چون قابلیت جسم برای تقسیم‌های متوالی در یک عدد معین متوقف نمی‌شود... پس جسم قابل این است که تبدیل شود به ذرات غیرمتناهی. خیر، چنین نیست. لازمة قابلیت‌های متوالی لایقفی این نیست که ممکن باشد جسم تبدیل گردد به ذرات غیرمتناهی؛ زیرا این تقسیم‌های متوالی تا ابد هم که ادامه یابد، باز همیشه ذرات جسم متناهی است. این لایتناهی، لایتناهای لایقفی است؛ نظیر لایتناهی بودن خود اعداد که هر عددی را فرض کنیم، آخرین عدد نخواهد بود. عددی و بلکه اعداد دیگر بیشتر از آن عددِ مفروض قابل فرض است، و در عین حال هرگز به عددی نخواهیم رسید که غیرمتناهی باشد... . لازمة عقیدة حکما مبنی بر اینکه هر جسم قابل انقسامات متوالی و پی‌ در پی غیرمتناهی است، این نیست که ممکن است جسم واحد تبدیل شود به اجزای لایتناهی.[48]
بنابر آنچه گذشت، چنین نگرشی دربارة بی‌نهایت و حقیقت خارجی قابل پذیرش نیست ؛ زیرا اجزای جسم در خارج و در درون جسم، به طور بی‌نهایت وجود حقیقی دارند. در حقیقت جسم دارای بی‌نهایت اجزای بالفعل در درون خود بوده، خاصیت ابرگونگی آن هم از همین بی‌نهایت اجزای محقق حاصل می‌شود، و همان گونه که بیان خواهیم کرد، اصلاً تصور ذره‌گونه از اجزای جسم با توجه به ابرگونگی آن مردود است.
نتیجة بررسی چهار نکتة اساسی دربارة گفتار استاد مطهری در بیان نظر فلاسفه این است که اندیشة اجزای بالقوه و فرضی در جسم غیرقابل دفاع بوده، به دور از مبانی هستی‌شناسانة پژوهش دربارة اجسام خارجی شکل گرفته است. در حالی که در رهیافتی نوین از این مسئله، اجزای بالفعل و خارجی آن هم به طور بی‌نهایت کوچک و کوچک‌ترها تا حد ابرگونگی، در درون اجسام، امری یقینی و انکارناپذیر است.
مهم‌ترین نکته دربارة این دو نوع نگرش، طرز تلقی از «بی‌نهایت» (infinity)و انواع آن است، که آن‌را به طور مفصل و در مقاله‌ای مستقل ارائه خواهیم کرد.
 
حقیقت ابرگونة جسم و ارتباطِ آن با ذرات بالفعلِ بی‌نهایت
دریافت دقیق حقیقتِ ابرگونة جسم، به درک صحیح دو مبحث «ذرات زیراتمی و میکروسکوپیک» و «مسئله بی‌نهایت از لحاظ هستی‌شناختی» باز می‌گردد. همچنین این امر به کشفیات و یافته‌های علوم تجربی وابسته است، که بدون توجه به آن یافته‌ها و بدون بررسی مسائل ناظر به هستی‌شناسی آنها، نمی‌توان اسرار عمیق و نهفته در ذرات و حقیقت جسم را بازخوانی و بازاندیشی کرد. بر این اساس، رویکرد نوین دربارة حقیقت جوهری ماده و جسم را به گونه‌ای دقیق‌تر بررسی می‌کنیم.
حقیقت جسم، از منظر قرآن و رهاوردهای دانش فیزیک، «ابرگونة سیال» است. همچنین تعریف جسم به «ابرگونگی و سیالیت»، از برخی آیات قرآنی نظیر آیة «وَتَرَی الجِبَالَ تَحسَبُهَا جَامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّمَرّ السَّحَابِ» (نمل: 88) و رهاوردهای فیزیکی الهام گرفته شده، مهم‌ترین و گویاترین شاهد عینی آن نیز عکس‌های ظاهر شده از آشکارسازهای ذرات زیراتمی، است.
در این تعریف دو رکن اساسی تعبیه شده است یکی ابرگونگی و دیگری سیالیت.
الف) ابرگونگی
ـ ابرگونگی اجسام با نگرش قرآنی
ابرگونگی خاصیتِ ذاتی جسم است، یعنی جسم به عنوان جوهری تحقق یافته در عالم خارج، به طور سحابی و ابرگونه متحقق می‌گردد، نه به صورت صلب و سخت. این ابرگونگی با تعابیر گوناگونی در کلام خداوند و بزرگان دین آمده است که احتمالاً همه بر یک حقیقت واحد اشاره دارند.
این حقیقت را می‌توان از آیات قرآنی مثل : «نور: 43»، «فصلت: 11»، «دخان:10» و احادی ولایی نظیر: «حدیث اهل شام»[49]، «حدیث من ولد فی الاسلام»[50]، «خبر اهلیلجة از مفضل بن عمر دربارة توحید»[51] و دیگر معارف موجود در این زمینه بازخوانی کرده و به اسرار خلقت عالم ماده باز یافت.
این ابرگونگی در حقیقت، همان جنبة لطافت و انعطاف عالم اجسام است، یعنی اساسی‌ترین و بنیادی‌ترین خاصیت ذاتی جسم نجارگونه، دودگونه و ابرگونگی است که عامل لطافت ذات جسم بوده و جسم را تا حد امری مجرد، بی بعد، و قابل نفوذ پیش می‌برد. از این رو، خاصیت ذره‌ای آن در هر موقعیتی که باشد موهومی بوده و ناشی از خطای دید ما انسان‌ها است. تجزیة اجسام در عالم خارج (علاوه بر وهم و عقل) به ذرات ریز و ریزتر آن هم به ذرات تشکیل دهندة جرم‌دار (نه ذرات با تقسیم اعتباری)، تا هر مقداری که در تصور آدمی بگنجد ادامه یافته و بلکه پا فراتر از تصور و تعقل آدمی گذارده، حریم بی‌نهایت را در هم می‌نوردد، که در این صورت، دیگر ذره معنا و حقیقتی ندارد. حتی همة ذراتی که به ظاهر پایدار و بنیادی بوده، عمری تقریباً ابدی (یعنی بسیار زیادتر از آنکه بتوان با پیشرفته‌ترین محاسبه‌گرها آن‌را محاسبه کرد) دارند، و به زعم بسیاری از فیزیک‌دانان غیرقابل تجزیه‌اند، متشکل از بی‌نهایت ذرة ریز بوده و قابل تجزیه‌اند، اگر چه امروزه با همة پیشرفتی که در علم و تکنولوژی در دست داریم نتوانیم به این امر نائل آییم. فراتر از این ذرات، ذراتی از گروه سوم نیز وجود دارند که در بازه‌های زمانیِ تقریباً با اعشاری از میلیاردیم ثانیه متولد و تبدیل به انرژی و یا ذراتِ دیگر می‌شوند، همین ذرات نیز در عالم بسیار ریز خود بی‌نهایت ذره در درون خود داشته و در نهایت، پا در ابرگونگی دارند. بالاخره ابرگونگی خاصیتی ذاتی برای اجسام است و ذره جز توهم و خطای دید، چیزی نیست.
به صراحت باید گفت که امروزه دیگر اندیشة ذرات بنیادی از دو جهت برچیدنی است:
1. ذره بی‌معنا و بی‌مصداق است و هر چه در عالم میکروسکوپیک وجود دارد حقیقتی ابرگونه است نه ذرات نشکن و سخت.
2. بنیادی در صورتی صفت یک ذره است که آن ذره غیرقابل تجزیه باشد در حالی که با توجه به خاصیت ذاتیِ ابرگونگی در جسم و شکل‌گیری تمام ذرات عالم از بی‌نهایت ذرة ریز (آن هم با خاصیت ابرگونگی نه ذره‌ای) مانع از تحقق چنین ذراتی است.
شایدبتوان‌این‌ابرگونگی‌رابه خواص موجی، مخصوصاً امواج ماکروویو(Macrowave)و الکترومغناطیس(Electromagnetis Wave)، در مبحث انرژی نیز بسط داده و به صورت متعامل، تبیین جدیدی از هر دو مبحث ارائه نمود.
آنچه که در ریاضیات و علوم جدید از منفی بی‌نهایت، عالم بسیار کوچک‌ترها، عالم ماکروسکوپیک، ساختار ابرگونة ساختمان اتم و ... بحث می‌شود، همه و همه رهگذر و منطقی برای فهم و تبیین چنین حقیقتی از عالم اجسام هستند.
ـ ابرگونگی اجسام با نگرش علمی ـ فیزیکی:
شواهد عینی در دست است که تحقق برگونة حقیقت جسم را تأیید و تأکید می‌کند. برخی از این شواهد بدین شرح است:
1. تصویر عکس‌برداری شده از ساختمان اتم: می‌دانیم که اگر مقداری آتش را در درون آتش‌گردان قرار داده و آن‌را با سرعت بسیار زیادی بچرخانیم، حلقه‌ای آتشین نمایان می‌شود که حقیقتی کاملاً لطیف داشته و به هر یک از صفات سه‌گانة مذکور متصف است (بخارگونه، دودگونه و ابرگونه) و اگر دست و یا وسیلة دیگری را از میان آن نوار حلقه‌ای آتشین بگذرانیم به راحتی می‌گذرد. ولی این حلقه زاییدة یک جسم سوزان است که اصلاً نمی‌توان آن‌را دیده مکان، زمان و خصوصیات دیگرِ مربوط به موقعیت آن‌را تشخیص داده و پیشگویی کرد.
با توجه به تصویر چنین مثالی بسیار واضح و روشن؛ موقعیت ذرات زیراتمی در درون یک اتم نیز دقیقاً به همین شکل است، یعنی فضای درونی یک اتم که الکترون‌ها در آن فضا به دور هسته می‌گردند کاملاً ابرگونه و مثل تودة ابر دیده می‌شود و به هیچ عنوانی نمی‌شود در آن فضا موقعیت اتم و خصوصیات مربوط به آنرا تشخیص داده و پیشگویی کرد. نظریة معروف «عدم قطعیت» که از سوی فیزیک‌دان معروف آلمانی، ورنر هایزنبرگ ارایه شد دقیقاً بیانگر همین خاصیت در اتم و نحوة وجود الکترون‌ها در درون آن است. این خصوصیت نه یک نظریة ریاضی و نه یک تئوری، بلکه بیان حقیقتی خارجی بود که توسط هایزنبرگ ارایه و تبیین شد. تمامی عکس‌برداری‌های آشکار شده در آشکارسازها و دستگاه‌های شتاب‌دهندة اتمی؛ این مطلب را، تقریباً در مورد همة ذرات زیراتمی بازگو کرده و به خوبی نشان می‌دهند.[52]
2. شاهد و نمونة دیگر برای بی‌نهایت اجزای بالفعل و خاصیت ابرگونگیِ حاصل از تراکم این اجزاء در جسم، ظهور میکروسکوپ‌های الکترونی است. با ظهور این میکروسکوپ‌ها، ضریب دید بشر از جهان بسیار بسیار کوچک‌تر‌ها، به نحو چشمگیری افزایش و شدت یافت، به طوری که اگر دیروز، پاستور و امثال او به سختی می‌توانستند پس از سال‌ها تلاش‌های بی‌وقفه به کشف یک سلول، میکرب، ویروس، انگل و سایر ذرات ریز و میکروسکوپیک نایل آیند، امروزه عمل مشاهدة ذراتِ ریز و موجودات میکروسکوپیک با دقت‌ها و بزرگ‌نمایی‌های فوق‌العاده زیادی انجام‌پذیر شده است. این مشاهده‌پذیری تا حدی پیشرفته است که دانشمندان اندازه‌های مولکول‌ها و ذرات را با دقت بسیار بالایی مشاهده و محاسبه می‌کنند. مثلاً اندازة یک مولکول از یک هزارم تا حدود ده میلیونیم، به تناسب نوع ملکول متغیر است، و ذرات بسیار کوچک زیراتمی و زیرمولکولی مثل «DNA»را می‌توان اندازه‌گیری کرده، خاصیت‌های طبیعی و وراثتی آنها را کشف نموده و حتی رمز سلول‌های وراثتی را دستکاری کرد. به عنوان مثال ، می‌توان از میکروسکوپی سخن گفت که قادر است یک سلول و مولکول را با بزرگ‌نمایی فوق‌العاده دقیق به ترتیب زیر بزرگ کرده و از ذرات موجود و فعال در درون آن عکس‌برداری کرده و انسان را به دیدن آنها نایل گرداند:
یک سلول را چهل هزار برابر بزرگ کرده و ذرات بی‌شمار درون آن‌را با وضوح نمایان می‌سازد و شما قادر هستید یکی از ذرات را به دلخواه خود مشخص کرده و عدسی میکروسکوپ را روی آن متمرکز کنید، دستگاه روی آن ذره متمرکز شده، آن‌را چهل هزار برابر بزرگ نموده، و ذرات بی‌شمار درون آن‌را نمایان می‌سازد؛ به همین ترتیب، دوباره یکی از ذرات درون آن ذره را انتخاب کرده و چهل هزار برابر بزرگ می‌کند، و این عمل تا پنج یا شش بار به ترتیب تکرار می‌شود و تازه این از اولین گام‌های پیش روی در عرصة تکنولوژی ذره‌شناسی و میکروسکوپی است. حال اگر این بزرگ‌نمایی را به صورت عددی زیر نمایش دهیم:
6یا5 40000 (چهل هزار به توان پنج یا شش، و بتوانیم تعداد ذرات بی‌شمار درون هر مرحله را با دستگاه‌های ویژه به شمارش آوریم، و به علاوه توان سلسلة بزرگ‌نمایی را بالا و بالاتر ببریم، با چه نوع وجود و موجوداتی روبه‌رو خواهیم بود؟ به طور قطع جهان بسیار کوچک‌ترها بسیار عمیق‌تر و وسیع‌تر از این است که بتوان به سادگی از آن سخن گفته و تجزیة ذرات را امری بالقوه به شمار آورد. همچنین کاملاً بدیهی است که این ذرات در زیر ذره‌بینِ چنین میکروسکوپ‌هایی، نه تنها حاصل از عمل تقسیم و تجزیة دستگاه نمی‌باشند بلکه دستگاه مذکور فقط قابلیت مشاهدة عالمی فعال را اندرون جسم را به نمایش می‌گذارد، یعنی ذرات درون جسم ذرات بالفعل هستند نه بالقوه.
نمونة دیگری از این میکروسکوپ‌ها که در صنعت «نانوتکنولوژی» جایگاه ویژه‌ای دارد، ذرات زیراتمی را با بزرگ‌نمایی بسیار بالایی در اولین مرحله تا 10 میلی‌متر بزرگ و آشکار می‌سازد، به وسیلة این میکروسکوپ‌ها، دانشمندان توانسته‌اند تصاویر بسیار واضح و شفافی از حالت توده‌های ابرگونه‌ای ذراتِ زیراتمی در مواد مختلف مثل طلا، کربن، جیوه و ... تهیه نمایند.[53]
حتی نظریات تجربه شده، حاکی از وجود چنین خاصیتی در مواد رادیواکتیوی و نیز تشعشعات آن مواد می‌باشد که در دستگاه مخصوصی به نام «اتاقک ابر» و در زیر ذره‌بین میکروسکوپ‌های الکترونی آشکار شده است.[54]
3. مسئلة بسیار مهم و قابل توجهی که ارتباط کاملاً تنگاتنگ و کاربردی (یا راهبردی) با مسئلة ابرگونگی حقیقت جسم دارد، مسئلة هیپنوتیزم و برخی از امور خارق‌العادة اشخاصی نظیر دیوید کاپرفیل و دیگران است. مثلاً دیوید کاپرفیل شخصی است که طی چهار، پنج ساعت از عرض و درون دیوار چین گذشت. سؤال این است که چگونه امکان‌پذیر است، یک جسم از درون یک جسم دیگر (هر دو جامد باشند) بگذرد در حالی‌که هیچ آسیب و مشکلی به هیچ یک از آن دو وارد نیاید؟ باید پاسخ این سؤال را،‌ در خاصیت ابرگونگی، و قابلیت نفوذ و انعطاف ذات و حقیقت جسم جستجو نمود. (طرح دقیق این بحث را به فرصتی مناسب واگذاریم.)
4. نمونه و شاهد دیگر برای وجود بالفعل و حقیقی این خاصیت در عالم زیر اتمی، ظهور صنعت نانوتکنولوژی است. همان‌گونه که اشاره شد، صنعت نانوتکنولوژی قابلیت‌های فراوانی را در مقابل دانشمندان قرار داده است که می‌توانند با استفاده از این توانایی‌ها به اعمال اجسام نفوذ کرده و حتی در درون ذرات ابرگونة آن دخل تصرف کنند.
ب) سیالیت (سیال بودن)
سیالیت، خاصیت ذاتی و منحصر در ذرات جسم نیست یعنی حرکت به هیچ نحوی با ذات ماهوی جسم مرتبط نیست. بدین شرح که: جسم در ذرات ماهوی خود وابسته به حرکت نیست،‌ و حرکت نیز نه جزء تحققی جسم است، نه شرط تحقق جسم و نه لازمة ماهیت جسم، و نه لازمة وجود خارجی جسم.
با توجه به مطالب پیش گفته، جسم پا در ماوراء ماده به معنی مشهور آن، دارد؛ یعنی مادة مشهور اعتباری بوده و اساساً یک تلقی اشتباه و نادرست از وجود خارجیِ جسم به شمار می‌رود؛ آنچه در خارج به صورت جوهری تحقق دارد جسم ابرگونه‌ای است که ذاتاً سیال نبوده و در تحقق جوهری خود نیازمند حرکت نیست، بلکه اولاً و بالذات به طور ابرگونه، و راکد و ساکن تحقق می‌یابد و در واپسین مراحل تحقق جوهریِ خود، از جوهر انرژی متأثر شده، به سیلان افتاده و خاصیت‌های جوهری و عرضی به خود می‌گیرد، خاصیت‌هایی مثل حرکت، صورت ابعادی، شتاب و سرعت در حرکت، و... . با چنین خاصیت جوهری که جسم دارا است برخی از مباحث عمیق و بسیار پیچیدة حکمت صدرایی،‌ بهتر و منطقی‌تر، و فراتر از آن، واقع بینانه‌تر و هستی‌شناسانه ارزیابی شده و تبیین می‌شوند، مباحثی مثل علم حق تعالی به عالم ماده، قضیة «جسمانیه الحدوث و روحانیة البقاء» مربوط به روح، بستر ارواح نامی در جوهر جسم، و... . به هر حال، افق‌های بلند و والایی که از این ره‌یافت به روی هستی‌پژوهان حکمت صدرایی و مخصوصاً حکمت نوصدرایی گشوده می‌شود کاملاً مبنایی و بسیار گسترده است، که یکی از این ره‌آوردها و افق‌های نورانی «علم حق تعالی به عالم ماده» است که نگارنده در مقاله ای مجزا ارایه نموده است.
ـ چگونگی تسلط و فائق آمدن انسان بر ابرگونگی: مهم‌ترین مسئله‌ای که باقی می‌ماند، تسخیر و تحت اراده آوردن یک چنین خاصیتی از جسم است. یعنی، آیا ممکن است که انسان علاوه بر مشاهدة خاصیت ابرگونگی در ذات و درون جسم، به این روند احاطه یافته، و با تسخیر ساز و کار آن، به اعماق و کرانه‌های عالم مادی راه یابد؟ و یا از این خاصیت در مسیر اهداف و اغراض کمال جویانة خویش، کمال استفاده را ببرد؟ یا نه؟ پاسخ به این سؤال اندکی پیچیده به نظر می‌رسد، اما با توجه به موارد بررسی شده از علوم جدید، بخشی از جواب سؤال روشن است.
روند غلبه انسان به ساز و کار ابرگونگی ماده، دارای مراتب شدید و ضعیفی است بدین توضیح که مشاهده و دست بردن در عالم ذرات پایین‌ترین مرتبة آن است و نفوذ به درون اشیای مادی با استفاده از این ویژگیِ قابل دست‌رسی، مرتبه‌ای قوی‌تر از آن (مثل، مثال کاپرفیل و گذر از دیوار چین)، مرتبة قوی‌تر از این مراتب را باید در برخی از کارهای خارق‌العادة مرتاضان جستجو کرد؛ و فوق این مراتب فقط در سایه‌سارِ تعالیم و معارف شرع مقدس اسلام یافت می‌شود (نظیر طی‌الارض، تجرد روح، تصرف در امور مادی توسط تربیت یافتگان مکتب انسان‌ساز نبوی و علوی).

کلمات کلیدی: فلسفه و متافیزیک


نوشته شده توسط مهدی 86/11/4:: 10:33 عصر     |     () نظر
نقد نظریة مشهور در باب نحوه به فعلیت رسیدنِ مادة اولی
با صرف‌ نظر از اختلاف فلاسفه در باب حقیقت مادة اولی، فیلسوفانی که به وجود مادة اولی معتقدند، درباره کیفیت فعلیت آن به گونه‌ای شگفت‌انگیز به خطا رفته‌اند، و این خطا با توجه به مبانی وجودشناختی خود آنان رخ می‌دهد. ماجرا از این قرار است:
آنان می‌گویند: «ماده عریان از صورت نیست؛ زیرا ماده در ذات و جوهر خود، قوة اشیا بوده، از فعلیت بهره‌ای ندارد. مگر فعلیت عدم الفعلیت (فعلیت قوه) و بدیهی است که وجود (ماده) لازمه‌اش فعلیت مقابل قوه است. پس ماده در وجودش نیازمند موجود با فعلیتی است که آن موجود با آن متحد است... و نمی‌شود که ماده بدون صورت محقق شود زیرا ماده به تنهایی قوة الاشیای محض است و نمی‌تواند با فعلیت جمع شود.»[32]
با توجه به مطالب پیشین، تصویر این نوع وابستگی ماده به صورت در تحقق خارجی، از نظر فلسفی نه چندان رضایت‌بخش است، نه چندان صحیح، و نیز نه چندان واقع‌گرایانه؛ زیرا بر مبنای وجودشناسی حکمت صدرایی، انتقادی اساسی بر این مبنا وارد است.

معانی فعلیت یافتنِ وجود
«ماده قوة محض است و تنها فعلیت آن به حیث قوه بودنِ آن باز می‌گردد». چه معاینی می‌تواند داشته باشد؟
1. اگر مراد از فعلیت، تحقق خارجی و وجودی باشد، ماده بدون صورت نیز تحقق دارد و از لحاظ هستی‌شناسیِ جوهری، ماده برای وجود یافتن در حالت قوه بودنش به صورت نیازی ندارد، و خود قوه با وجود مادی، که قوة محض برای فعلیت‌های نهفته است، تحقق می‌یابد، و گرنه دلیلی بر جوهریت ماده باقی نمی‌ماند؛ زیرا در فرض تحقق ماده به شرط صورت داشتن (به نحو شراکت در علت) ماده در موضوعی به نام صورت محقق خواهد گشت، و این با تعریف جوهری از ماده منافات دارد. یعنی اگر منظور از قوة محض بودنِ ماده جنبة وجودی آن باشد، ماده به نحوی که گفته شد، به خودی خود قابل تحقق بوده، در اصل تحققش واجب است.
2. اگر مراد از فعلیت، جنبة عدمی آن باشد، باز هم دربارة جوهریتش اشکالی اساسی پیش می‌آید؛ زیرا ماده در این فرض معدوم است و در خارج تحققی ندارد تا عنوان وجودیِ جوهری به خود گیرد. این گفتة علامه طباطبایی که «لازمة وجود، فعلیت در مقابل قوه است» خالی از اشکال نیست، اشکال اساسی به طرز تلقی از قوه باز می‌گردد؛ زیرا:
اولاً، قوه و فعل با توجه به مبانی فلسفیِ ایشان، که از مبانی حکمت صدرایی نیز به شمار می‌آید،[33] بر مبنای وجود مطلق تقسیم می‌‌شود؛ یعنی حکما وجود مطلق را دو قسم کرده‌اند: موجودی که نحوة وجودش بالفعل است؛ و موجودی که وجودش بالقوه است؛
ثانیاً، ایشان قوه را به معنای امکان گرفته‌اند،[34] و امکان را نیز امر موجود در خارج تلقی کرده‌اند. بنابراین «قوه یعنی موجود با نحوة امکانی و استعدادی بر فعلیت». از این روی، وجود جوهری مادة اولی، وجودی است بالقوة مستقل از هر نوع وجود جوهری دیگر، که در خارج تحقق می‌یابد.
 بنابراین، در هر صورت می‌باید مبنای اصیلِ تنها میدان‌دار حکمت صدرایی را پذیرفت که در بیان حقیقت جوهری مادة اولی می‌گوید: «جهت قوه به شیئی برمی‌گردد که آن محض قبول و امکان (استعداد) است و ناچار لازم جسمیت است... . پس آنچه مشتمل بر قوه است در اولین مرحلة تحقق ذاتی خود (جسم به ما هو جسم) است.»[35]
معنای این عبارت ـ اگرچه خود ملاصدرا در اینجا به آن تصریح و تأکید نکرده ـ عدم احتیاج فعلیت یافتن مادة اولی به صورت جسمیه است. باید توجه داشت که تنها مقارنت و هم‌جواریِ جوهری مادة اولی با جوهر جسمانی است نه صورت جسمیه؛ زیرا گفته آمد که صورت جسمیه به منزلة جوهر، و مادة اولی نیز به منزله جوهری مستقل از آن، هر دو بدون نیاز ماهوی و ذاتی به تحقق یکدیگر، محقق می‌شوند (و شاید انکار صورت جوهری از سوی اشراقیان بر این اساس باشد نه مطلق انکار صورت جوهری که در این صورت سخنی صحیح و قابل دفاع است.)
از این روی، نکتة اساسی در این زمینه، عینیت جوهر جسمانی با مادة اولی است. یعنی تحقق مادة اولی که جوهری وجودی است، همان تحقق جوهر جسمانی است که در اولین تحققِ خود، محضِ قوه بوده، در واپسین مرحلة تحققش، فعلیت جسمانی می‌یابد و محلی برای حمل مادة اولی می‌گردد؛ چنان‌که خود ملاصدرا نیز در جای دیگری به این حقیقت تصریح می‌کند.[36]

نقد جوهریت صورت جسمیه به معنای مشائی
بحث جوهریت صورت جسمیه به معنای صورت در فلسفة مشاء، اساساً قابل قبول نیست؛ زیرا اگر ترکیب جسم از هیولی و صورت جسمیه، با مبنای مشائی، به صورت انضمامی باشد، این اصل در معرض انتقادات و اشکالات پیش گفته ـ و نیز اشکالات دیگری ـ قرار می‌گیرد و از اعتبار می‌افتد. در صورت اتحادی گرفتن این ترکیب نیز اشکال دیگری پدید می‌آید که مطلب گذشته بخشی از آن است، و بخش دیگر از این قرار است: در خارج، فقط یک شیء وجود دارد و آن هم جوهر جسمانی با قابلیت ابعاد سه‌گانه به طور عرضی است و نه جوهری. نتیجة این امر نیز نفی صورت جسمیه از سوی شیخ اشراق بود.
ملاصدرا اساساً ترکیب ماده و صورت را اتحادی دانسته، می‌گوید:
«چون مادة اولی عبارت است از قوة وجود اشیا و فیض‌دهنده به آنها و [نیز عبارت است از اینکه] متحد است با آنها از نوع اتحاد ماده با صورت در وجود.»[37]
این سخن به معنای نفی جوهریت صورت، و لازمه‌اش عرض بودن صورت بر ماده است، که آن‌را در اصطلاح عرض مقداری و مقدار کمّی [شکل] گویند. بر این اساس، تعداد جواهر پنج‌گانة مشائی به چهار جوهر و بلکه سه جوهر کاهش می‌یابد. (سه جوهر از این جهت که در تحلیل دقیق هستی‌شناسانه، میان ماده و جوهر جسمانی نیز چنین رابطه‌ای برقرار است. لازمه‌ این امر نیز واحد بودن جوهر است که در حقیقت دو جوهر صورت و ماده فقط در حد فرض و تحلیل عقلی تصویر خواهند شد، نه در حقیقت جوهری خارجی. همچنین آنچه در خارج خواهد بود فقط جوهر جسم است.)[38] در این گفتار شاهدی دیگر مبنی بر جوهریت مستقل جسم، بدون نیاز به وجود صورت جوهری، به چشم می‌خورد. استاد مطهری نیز در مقدمة مقاله دهم اصول و فلسفه و روش رئالیسم، از گفتار ملاصدرا چنین تحلیلی ارائه داده است:
جواهر خمسه عبارت است از عقل، نفس، جسم، هیولی و صورت. مطابق این نظریه، ما باید هر یک از هیولی و صورت را نوعی از انواع جوهر بدانیم و هر یک از نوعی در مقابل نوع دیگر بدانیم. اگر ترکّب جسم را از هیولی و صورت، ترکب انضمامی بدانیم، می‌توانیم این دو را هر یک نوعی از جواهر بدانیم، و اما اگر ترکب را اتحادی بدانیم آن طور که صدرا در اواخر جلد دوم اسفار قائل است،[39] و اجزا را تحلیل عقلی بدانیم، دیگر نمی‌توانیم هیولی و صورت را دو نوع از جوهر بدانیم؛ خصوصاً اگر آن طوری‌که صدرا در همان باب تصریح کرده معتقد شویم که مادة متحد با صورت، حتی قابل اعتبار «شرطی لائی» یعنی اعتبار استقلال نوعی نیز نیست، و اعتبار شرط لائیتِ ماده نسبت به مواردی است که ماده در جریان دیگری است، و یا هنوز در انتظار صورت است، و باز به همین دلیل، جسم نیز جوهری در قبال هیولی و صورت نیست؛ زیرا مطابق این فرض، جسم همان جوهری است که در عقل از ماده و صورت و یا جنس و فصل ترکیب شده... .[40]
نگاهی به مسئلة «بعد مجرد و غیرمادی»
مسئلة دیگری که از دیرباز بحث‌های فراوانی دربارة آن مطرح بوده و امروزه نیز با زوایای نوینی از آن بحث می‌شود، «بعد مجرد و غیرمادی» است. پرسش اساسی این است که آیا عالم ابعادیِ مستقل از مادة بعدساز وجود دارد یا خیر. پاسخ مشائیان به این پرسش منفی بوده و اشراقیان به اثبات آن پرداخته‌اند. استاد مطهری در کتاب درس‌های الهیات شفا[41] به اجمال مباحث ناظر به این مسئله را ارزیابی و تقریر کرده است، و همان‌گونه که از مباحث پیشین برمی‌آید، پاسخ ما نیز به این پرسش مثبت است؛ یعنی عالم ابعادی لزوماً با وجود و حضور ماده و جسم تحقق نیافته و حقیقت جوهریِ مستقل‌ از ماده دارد.
ب) رویکرد نوین در باب حقیقت جوهر جسمانی
با توجه به آنچه گذشت، تعریف ماده و جسم با ابعاد سه‌گانه، به‌رغم اینکه توصیفی و شرح اسمی است نه ماهوی (حدی یا رسمی) ، صحیح و نیست. همچنین رویکردی نوین در باب حقیقت خارجیِ جسم ارائه شد. اینک در این مقام ماهیت و حقیقت خارجیِ جسم را بررسی می‌کنیم.
گذر از تعاریف جسم
اندیشه‌وران از چند هزار سال پیش از میلاد، همواره در پی کشف حقیقت عالم ماده بوده و نظریات و تعاریف گوناگونی در این زمینه ارایه داده‌اند. با مطالعة این نگرش‌ها و تعاریف دربارة عالم ماده و جوهر جسمانی، بی‌اعتباریِ تمام آنها آشکار می‌گردد. ولی ما در این گفتار، نه در پی تکرار تاریخ فلسفه‌ایم و نه در صدد نقل و نقد هر یک از این نظریات. در این مقال ما به نقل و نقد آخرین تعریف تصحیح شدة فلسفی از جسم می‌پردازیم، و سپس تعریفی جدیدتر عرضه می‌کنیم. آخرین تعریف جسم را علامه طباطبایی در بدایة الحکمة ارائه کرده است:
پس جسم همان جوهری است که دارای اتصال بوده، ممکن است در آن امتدادهای سه‌گانه فرض شود... . لکن مصداق خارجی آن اجزای اولیه است که در آن امتداد جرمی پدیدار گشته و جسمهای نوعی نیز به آن اجزا تجزیه می‌شوند، ... و این تعریف با اندک اصلاحی، همان نظریة ذیمقراطیس است.[42]
ایشان در کتاب نهایة الحکمة نیز برای تکمیل این تعریف و ارایه رهیافتی نوین از حقیقت عالم ماده و جوهر جسمانی، به معادلة هم‌ارزی جرم ـ انرژی اشاره کرده و ضرورت بازاندیشی در مسئلة جسم و اجناس عالیه را مطرح ساخته است.[43]
افزون بر این، مسئلة پژوهش در طبیعت و موضوع مقولات، به قدری ساده نیست که با چند پیش‌فرضِ منسوخ بتوان آن‌را تحلیل و بررسی کرد و از کنار موضوعات نوپدید آن بی‌اعتنا گذشت.
از این‌روی، اهتمام علامه طباطبایی به مسئله جسم و دقت فلسفی دربارة حقیقت آن، همراه با توجه به یافته‌های جدید، از افق‌های علمی و معرفتی ایشان حکایت دارد. اما باید توجه داشت نظریة علامه طباطبایی از منظرهای دیگری قابل بررسی است که به آنها اشاره می‌کنیم.
1. همان گونه که گفته آمد، تعریف جسم با ابعاد سه‌گانه، قابل مناقشه است و دلیلی در تأیید آن وجود ندارد، و ثابت کردیم که بُعد و عالم ابعادی افزون بر استقلال جوهری از جسم، کمترین نقش جوهری در تحقق جسم ندارد.
2. اتصال جوهری به معنای مزبور، برپادارندة جسم نیست؛ بلکه جسم حقیقتی غیر از امتداد و اتصال جوهری و جرمی دارد. پدید آمدن جسم به نحو جوهری، بنابر توصیفی که گذشت، با پدیدار گشتن امتداد تحقق نمی‌یابد؛ بلکه جسم از این لحاظ که جسم است بدون هیچ قید و وصفی محقق می‌گردد؛ به گونه‌ای که صورت جسمیه، امتداد جرمی و جوهری، حرکت و ... در واپسین مرحلة تحقق جسم بر آن عارض می‌گردند.
بر این اساس، تعیین مصداق تعریف جسم، نه‌تنها در ابعاد سه‌گانه صحیح نیست، بلکه تبیین و تلقی مصداق خارجی آن با پدیدار گشتن امتداد جرمی و اتصال جوهری نیز بی‌دلیل است.
3. علامه طباطبایی اجزای اولیه را این گونه بیان کرده است:   «اجسام الفت یافته از اجزای بسیار ریز ذره‌ای‌اند که آنها به نوبة خود از اجزای دیگری شکل گرفته‌اند که دارای هستة مرکزیِ جرم‌ دارند.»[44]
«پس نظریة ما دربارة حقیقت جسم باید منطبق با کشفیات فیزیک‌دانان مبنی بر اینکه اجسامِ ذره‌ای، مبادی پیدایش اجسام محسوس هستند باشد، و وجود جسم به این معنا باید برای ما اصل موضوعی قرار گیرد.»[45] همچنین وی تحقق جوهری جسم و حقیقت آن‌را منحصر در این ذرات می‌داند. باید توجه داشت که این تعریف هر چند اندک اصلاحی در آن صورت گرفته، اما در اینجا پرسش اساسی دربارة همین ذرات مطرح است که آیا در خارج به اجزای ریزتر از خودشان تجزیه و شکسته می‌شوند یا نه. پاسخ منفی، به همان نظریة ذیمقراطیس می‌انجامد، و اگر پاسخ مثبت باشد، دیگر نظر اصلاح شدة ذیمقراطیس به شمار نمی‌آید، بلکه باید آن را نظر و رویکرد جدیدی تلقی کرد.
 4. اما باید پرسید چه نوع ارزیابی از این دو سؤال، معتبر و دارای ارزش هستی‌شناختی است؟ تجزیه‌پذیریِ اجزای ریز عالم اجسام تا حدی خاص، تاکنون هیچ دلیل یا شاهدی نداشته است؛ یعنی هیچ دلیل عقلی یا شاهد تجربی‌ای، وجود ندارد که بر اساس آن بتوان تجزیه‌ناپذیری ذرات بنیادی را اثبات کرد و به رهیافت علامه طباطبایی از تعریف اصلاح شدة ذیمقراطیس درباره جسم نایل آمد. این در حالی است که شواهد و قراین علمی (اعم از فیزیکی، مولکولی ـ ژنتیکی و ...) حاکی از وقوع چنین تجزیه‌ای تا بی‌نهایت است.
 
 

کلمات کلیدی: فلسفه و متافیزیک


نوشته شده توسط مهدی 86/11/4:: 10:33 عصر     |     () نظر
چکیده
با طرح معادلة هم‌ارزی از سوی انیشتین، افقهای جدیدی در حوزة پژوهش‌های فلسفی (معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی) دربارة جسم و ماده گشوده شد، و به دلایلی پیچیده و مبهم، تاکنون هیچ تبیین و رویکرد همه‌جانبه‌ای از این موضوع ارایه نشده است. نوشتار حاضر مبانی فلاسفة اسلامی درباره جسم و صورت جسمیه را مطرح ساخته است و با تحلیل و نقادی این مبانی، به رویکردهای نوین در باب تعریف و حقیقت جسم و صورت جسمیه راه می‌یابد. در این رویکرد عالم ابعادی و صورت، منزله عالمی گسترده و مستقل از جسم تبیین شده و جسم در تعریفی جدید، منفک از صورت و سایر خصوصیات مفروض در فلسفة اسلامی به اثبات رسیده است. در باب این رویکرد شواهد و ادلة قاطعی از گفتارهای مهجور ماندة بزرگان حکمت و دین ارایه شده که جنبة تأییدی دارند.
کلید واژه‌ها
حکمت نوصدرایی، فلسفه و فیزیک، جسم، صورت جسمیه، عالم ابعادی، بی‌نهایت بالفعل، جوهریت جسم، فیزیک جدید، ابرریسمان ها.

مقدمه
تعریف جسم به بُعدهای سه‌گانة طول، عرض و ارتفاع اساساً صحیح نیست. بر این اساس، لازمة بُعد‌دار بودن، جسمیت نیست و از این‌روی، عالم صورت و ابعاد، بسی گسترده‌تر از صورت جسمیه است که ابعاد سه‌گانه دارد.
     پرسش اساسی در زمینة ابعاد این است که جسم و بُعد چه نوع ارتباطی با هم دارند. ارتباط میان آنها جوهری و ذاتی است یا عرضی؟ یا اساساً ارتباط تحققی و تشخصی میان آنها برقرار نیست، و رابطه‌شان به نحوة وجود باز می‌گردد؟ صورت و بُعد، عالمی گسترده دارد که صورت جسمیه بخشی بسیار محدود و ناچیز از آن به شمار می‌آید. این نگره دربارة عالم بُعد و صورت، مباحث و نکاتی بسیار اساسی را پیش می‌کشد که اکنون به اجمال به آنها می‌پردازیم، و از این رهگذار، به پاسخ پرسش اساسی مزبور راه می‌یابیم.
1. بسیاری از معارف دینی دربارة ملائکه و نزول آنها بر عالم‌ ماده، با این نگره توجیه و تبیین می‌گردد. ظاهر شدن ملائکه بر حضرت مریم(س)،[1] حضرت ابراهیم(ع)،[2] حضرت زکریا(ع)،[3] یاری رساندن ملائکه به سپاه مسلمین در برخی از جنگهای صدر اسلام،[4] داستان دو ملک هاروت و ماروت،[5] و ملائکة نازل شده بر حضرت لوط(ع)،[6] و نمونه‌هایی از این قبیل‌اند.
این معارف، افزون بر اینکه با مبحث صورت و بُعد به خوبی قابل تبیین و بررسی‌اند، از مهم‌ترین ادلة اثبات عالم صورت و ابعاد به شمار می‌روند. یعنی که همة این ملائکه با صورتها و قالبهای ابعادی در جهان مادی بر انسانهای مادی ظاهر گشته‌اند، و این ظهور ابعادی (با ابعاد سه‌گانه) لزوماً به معنای مادی بودن آنها نبوده، بیانگر عالمی فراتر از ابعاد مادی است. بنابراین عالم ابعاد گسترده‌تر از ابعاد جسمانی بوده، ابعاد سه‌گانه از ذاتیات جسم به شمار نمی‌آیند.
2. فلاسفة مشاء عالم ماده و جسم را با ابعاد سه‌گانه تبیین کرده‌اند. آنان جوهر جسمانی را این چنین تعریف می‌کنند: «الجسم هو الجوهر القابل الابعاد الثلثة»[7] یا «انه هو الذی یمکن ان یفرض فیه ابعاد [خطوط] ثلاثة متقاطعة علی زوایا قوائم».[8] ملاصدرا نیز این تعریف را تقویت کرده و اشکالات وارد بر آن را پاسخ داده است. اما تعریف‌های فیلسوفان مشاء و نیز تقویت و جانبراری ملاصدرا از این تعاریف، ذیل مباحث «صورت جسمیه و ابعاد» و «حقیقت جوهر جسمانی»، کانون انتقادات علمی ـ فلسفی و بازاندیشی قرار گرفته است.

صورت جسمیه، و عالم ابعاد
فیلسوفان مشاء و مکتب صدرایی بر این باورند که جسم در تحقق خارجی به منزله جوهر مستقل (یعنی ماهیت موجود در غیرموضوع و فی نفسه) تشخص و تحقق دارد. همین جوهر مستقل، دارای دو جزء جوهری مستقل دیگر است که هر کدام با وجود جسم تحقق جوهری دارند: «هیولا یا مادة اولی» و «صورت جسمیه». در حقیقت، تصور تعریف ابعاد سه‌گانه با اثبات صورت جسمیه به منزله جوهر خارجی، صحت می‌یابد. صورت جسمیه، جوهری است که «قابلیت بُعد دار بودن» دارد. از این روی، جسم دارای سه بُعد می‌گردد. بر این باور فیلسوفان مشائی و صدرایی انتقاداتی وارد است:

سه بُعدی بودن جسم
اولاً. «دارای سه بُعد بودن» در تعریف جسم جوهری مناسب نیست؛ زیرا جواهر با هم مباین‌اند هر چند در تحقق خارجی با وجود واحد متحقق باشند.[9] ملاصدرا نیز به این حقیقت تصریح کرده است:
از توضیحات گذشته روشن شد که وجود بُعدهای سه‌گانه‌ای که فعلیت موجود باشند در هر یک از معانی مذکور از این ابعاد، مقوم حقیقت جسم نبوده، لازم ماهیت جسم نیز به شمار نمی‌رود و همچنین از لوازم وجود خاص جسم در خارج نیست ... . هیچ یک از این ابعاد داخل در جوهریت جسم نبوده، بلکه از عرضهای لازم خارجی یا مفارق جسم هستند که از توابع و لواحق تحقق جسم به شمار می‌روند... .[10]
وی همچنین در بیان و تشریح قید امکان در تعریف مزبور چنین می‌نویسد:اما قید امکان همان گونه که گفته آمد به این معناست که وجود ابعاد در جسم واجب نیست؛ زیرا آنها مقوم ماهیت و لازم وجود خارجی جسم نیستند.[11]
نقد استاد مطهری بر تعریف جسم به ابعاد سه‌گانه داشتن
گفتیم که این اشیایی که در خارج هستند به نام اجسام ـ که به این لفظ آنها را می‌خوانیم ـ این خاصیت را در آنها می‌بینیم که دارای طول و عرض و عمق هستند. اول سخن این است که آیا جسمیت جسم به این است که واقعاً دارای سه بُعد متمایز از یکدیگر باشد ... [یا نه؟] جسمیت جسم به این نیست که جسم، سه بُعد متمایز داشته باشد؟ اولاً ممکن است که جسم سه بُعد داشته باشد که هیچ‌کدام را نشود از دیگری تمیز داد؛ مثلاً اگر ابعادش متساوی باشد، 15*15*15 باشد، کدام طول، کدام عرض و کدام عمق است؟ اگر کره باشد چه؟ کره که اصولاً هیچ تمایزی میان ابعادش نیست. [و حتی بعد به این معنا هم ندارد].[12] سؤالی که ابوریحان از بوعلی کرد یکی همین است که شما در باب جسم چنین می‌گویید، پس کره چطور؟ جوابی که می‌دهد همین جواب است که جسمیت جسم به این نیست که بالفعل دارای سه بُعد به نحو متمایز باشد؛ بلکه جسمیت جسم به این است که در آن امکان فرض سه بعدی که بر هم عمود باشند هست، که در همة اجسام این است.[13]
اینکه [دربارة] بُعد ما یکی را طول، یکی را عرض و آن دیگری را عمق فرض می‌کنیم... یک امر قراردادی است... . در باب جسم، طول و عرض و عمق مطرح نیست؛ ابعاد متقاطعه مطرح است، آن هم نه ابعاد متقاطعة بالفعل... .[14]
گفتار ملاصدرا
ملاصدرا می‌گوید:
پس ذکر ابعاد متقاطعه بر وجه مذکور، یا به خاطر احتراز از گفتار معتزله دربارة شکل‌گیری اجسام از سطح‌های جوهری است ، و یا به خاطر بیان تمام و کامل تصویر ماهیت جسم و اشاره به اینکه در جسمیت جسم قبول ابعاد سه‌گانه معتبر است.[15] در حالی‌که، صدرالمتألهین در عبارت پیشین می‌گوید: «هیچ یک از این ابعاد داخل در جوهریت جسم نبوده بلکه از ...». بدین ترتیب، مشاهده می‌شود که قول ایشان بی‌اشکال نبوده و با سخن پیشین خود وی تناقص دارد.[16] حتی بوعلی سینا در تعلیقات خود به این حقیقت توجه داشته و می‌نویسد:
«جسمیت جسم به اینکه این ابعاد سه‌گانه در آن بالفعل باشند تحقق و استواری نمی‌یابد...، بلکه جسمیت با امور دیگری غیر از ابعاد سه‌گانه قوام می‌یابد، و این امور (ابعاد سه‌گانه) از خارج به آن عارض می‌شوند».[17]
نظیر همین عبارت در یکی دیگر از تعلیقات شیخ‌الرئیس به چشم می‌خورد: جسم در ذات خودش موجود واحد متصلی است و لازمه‌اش این نیست که در آن بعدی به طور بالفعل تعیّن یابد، بلکه این بعد بالعرض در آن محقق می‌شود.[18]
این تشویش عبارات ملاصدرا ، در آثار بوعلی نیز به چشم می‌خورد؛ چراکه او نیز در همان کتاب به ‌رغم عبارتی که گفته آمد چنین می‌گوید: «صورت جسمیه، و آن [در حقیقت] بعدی است که مقوم و برپادارندة جسم طبیعی است.»[19]
از این گونه عبارات متناقض‌ در مباحث ناظر به طبیعیات، در آثار قدما، اعم از مشائین و پیروان صدرا نیز به چشم می‌خورد که یکی از عوامل اساسی آن، عدم توجه به جنبه‌های تجربی در کشف ماهیت اجسام است، و این مسئله نیز از یک لحاظ به کمبود یا فقدان ابزارهای پیش‌رفته و دقیق امروزی باز می‌گردد. به‌رغم این تناقض در گفتار ملاصدرا در کتاب بزرگش، وی در کتاب مهم دیگر خود ابعاد سه‌گانه را اساساً طرد می‌کند:
         به هر حال بودنِ بُعد به طور کلی در تعریف رسمی یا حدّی جسم به گونه‌ای شرط اساسی نیست، و ما ابعاد سه‌گانه را از وجود خارجی آن انتزاع می‌کنیم. پس نوعی بُعددار بودن، آن هم در درون جسم، نه در سطح آن، اعتبار می‌شود نه در ذات و ماهیت‌ آن.[20]

گسترة عالم صورت و عدم انحصار آن در صورت جسمیه
صورت به این معنا در جسم منحصر نیست و چنان‌که گذشت، عوالم دیگری نیز تحت احکام عالمِ صورت و ابعاد وجود دارند. از این روی، ادعای مبانیت ذاتی ابعاد مثالی با ابعاد جسمانی، نیازمند ‌دلیل است؛ زیرا ابعاد سه‌گانه و در حالت کلی «بُعددار بودن» جزء ماهیت جسم، لازم ماهیت و لازم وجود خارجی جسم نیست که تحقق جسم در خارج (چنان‌که ملاصدرا همچون مشائین، ادعا کرده است)[21] لزوماً با ابعاد سه‌گانه باشد.
بر این اساس، ادعای ملاصدرا در این باره قابل خدشه است؛ آنجا که می‌گوید: «ابعاد این عالم که با حواس ظاهری قابل اشاره است غیر از عالم خیال و مثال است؛ زیرا آسمان و زمین آن عالم غیر از آسمان و زمین این عالم است، و ابعاد، اجرام، اشخاص و کیفیاتش تماماً در حقیقتشان مباین با ابعاد، اجرام، اشخاص و کیفیات این عالم هستند.»[22]
اشکال این گفتار در این است که مباینت حقیقت عالم مثال با عالم جسم در حقیقتِ و مثالی آن دو است، نه در قالب جوهری متصل و ابعادی؛ زیرا عالم ابعاد گستره‌ای فراتر از این دو عالم دارد. عالم مثال و عالم جسم هر دو، صورت و بُعدپذیرند و این امر موجب نمی‌شود که موجودات مثالی، جسمانی، و موجودات جسمانی، مثالی گردند. بنابراین، دربارة جواهر مثالی نیز می‌باید از نو اندیشید.

عدم انحصار تحقق جسم در ابعاد سه‌گانه
هیچ دلیل عقلی، نقلی و حتی عقلایی برای انحصار حقیقت خارجی جسم در تحقق با ابعاد سه‌گانه وجود ندارد. به عبارت دیگر، هیچ دلیلی بر محال بودن تحقق جسم یک یا دو بعدی و حتی جسم با ابعاد بیشتر از سه بُعد وجود ندارد. هیچ فیلسوفی در طول تاریخ فلسفة اسلامی (و حتی قبل از اسلام) دلیلی بر منع چنین تحققی ارایه نکرده است. البته امتناع جوهر فرد که به امتناع تحقق جوهر یک بُعدی و دو بُعدی می‌انجامد در صدد ابطال نظریة جزء لایتجزای متکلمان است، و این امر به ابطال تحقق خط و سطح جوهری می‌انجامد، نه امتناعِ تحققِ بُعدِ کمتر از سه؛ زیرا بعد به معنای امتداد و اتصال است، و اتصال به معنای صورت جسمیه، و صورت جسمیه نیز بالفعل محقق است. بنابراین، بُعد و صورت لزوماً با خط و سطح، که فرضی‌اند، تحقق نمی‌یابد. شاهد این مدعا، نظر ملاصدراست که در بیان حقیقت ابعاد سه‌گانه در تعریف جسم، به امکان وجود جسمِ بی‌بُعد معتقد است:
         اگر قید امکان در تعریف وارد نمی‌شد، تعریف بر جسمی که ابعاد در آن ـ ولو در وقتی از اوقات ـ وجود ندارد، صدق نمی‌کرد و                چون این قید وارد در تعریف شد [که بگوییم یمکن ان یفرض] جسم دارای بعد و هر جسمی که اگرچه از وجود این ابعاد خالی باشد داخل در تعریف می‌شود لکن از امکان وجود این سه بعد هم خالی نیست.[23]
همان گونه که جسم بی‌بُعد تحقق پذیر است، تحقق جسمی با بیش از سه بُعد قابل اثبات است؛ چنان‌که ملاصدرا افزون بر سه بُعد مکانی، بُعد زمانی را نیز بر ابعادِ قابل فرض افزوده است.[24]
استاد مطهری نیز در این زمینه می‌گوید:
جوهر چهار بُعد دیگر برهان ندارند که محال است. می‌گویند در جسم، این چیزی که وجود دارد دارای سه بعد است و امکان اینکه بیش از سه بعد در آن فرض کنیم، چهار بعد در آن فرض کنیم، محال نیست؛ که می‌بینیم امروزه این مسائل مطرح است که آیا ما جسم یک بعدی و دو بعدی داریم یا نه؟ و همچنین آیا امکان اینکه جسمی بیش از سه بعد داشته باشد هست یا نه؟ حتی بعضی ادعا می‌کنند تا دوازده بعدی هم فرض می‌شود. ... گویا در گذشته که ما در این مسئله بحث می‌کردیم به نظرمان رسید که ما دلیلی بر امتناع جسم یک بعدی و دو بعدی نداریم.[25]
بدین ترتیب، نه‌تنها دلیلی بر امتناع جسم یک و دو بعدی در دست نیست، همان‌گونه که گذشت، جسم بی‌بُعد و حتی بیش از سه بُعدی محقق است و کمترین دلیلِ امکان امری، وقوع آن در خارج است.

ابعادِ بیشترِ جسم از منظر فیزیک «ابرریسمان‌ها»
امروزه در شاخة «ابرریسمان‌ها» (Superstring)، که یکی از گرایش‌های فیزیک نظری و کیهان‌شناسی به‌شمار می‌آید، امکان محاسبه و پیش‌خوانی بسیاری از حوادث کیهانی پدید آمده است. از این روی، با محاسبات بسیار پیچیدة ریاضیات پیش‌رفته به سادگی می‌توان به فراسوی زمان دست یافت و درباره گذشته و آیندة جهان مادی کاوش کرد. در یکی از این پژوهش‌ها درباره خلقت اولیه کیهان چنین آمده است:
«در 43ـ10 ثانیه از ابتدای خلقت کیهان ماده و کیهان دارای ده بعد با تناسب چهار، شش بود که در همان زمان شش بعد آن از هم پاشید و چهار بعد آن باقی ماند و به شدت تورم و گسترش یافت [دمای کیهان در این هنگامk 32 + e10بود].»[26]
بدین ترتیب، نویسندة مقاله از ابعاد ده‌گانة آغاز آفرینش کیهان سخن می‌گوید. این مباحث در ذرات بنیادی نیز مطرح است و تا شش بعد مادی در این ذرات کشف شده است. ملاصدرا نیز بیش از سه بعد را تصحیح کرده است و می‌گوید: «ذکر ابعاد متقاطعه، شاید به خاطر بیان تمام تصویر ماهیت جسم بوده و به اعتبار قبول ابعاد سه‌گانه به جسمیت جسم اشاره داشته باشد؛ اگرچه جسم ابعاد بیشتر از سه بعد را نیز قبول کند.»[27]
بر این اساس، ادعای ملاصدرا، که تحقق ماده در عالم خارج، به‌رغم ذاتی نبودن ابعاد سه‌گانه برای آن، منحصر در تحقق با ابعاد سه‌گانه است، رد می‌شود. وی وجود جوهریِ جسم را به نحوی که مصحح ابعاد سه‌گانة طول، عرض و عمق باشد، ضروری دانسته، می‌نویسد:
اما اعتقاد به وجود جوهر جسمانی به طوری که مستلزم جوهریت بوده، علاوه بر آن همراه آنچه که تصحیح‌کنندة طول، عرض و عمق در جوهریت آن باشد، ضروری بوده، نزاعی در مورد آن در میان عقلا وجود ندارد.[28]

جسم بی‌بُعد
مسئله دیگری که در پی این بحث مطرح می‌شود، تحقق جسم بی‌بُعد و بی‌کمیت (بی‌مقدار)، و به عبارت دیگر، تحقق جوهریِ صورت به طور مجزا از تحقق جوهری جسم (و برعکس) است.
لازمة ثابت شدن ابعاد و انتقالِ دیگر خصوصیات ابعاد به انرژی، جسمیت انرژی نیست.[29] در این صورت، تحقق صورت ابعادی (ابعاد سه‌گانه یا کمتر و یا بیشتر از آن) بدون تحقق جسمیت، صورت پذیرفته و فعلیت یافته است. پس جوهریت صورت لزوماً با جسم جوهری متحقق نمی‌شود. همچنین جسم جوهری لزوماً با صورت جوهری به وجود واحد تحقق نمی‌یابد؛ گرچه ابزار حسی‌ نمی‌تواند ورایِ ابعاد و اجسامِ سه‌بُعدی را به نظاره بنشیند و جسم بی‌بُعد را ملاحظه کند، و از همین روست که عقلای عالم، بر اتحاد صورت و ماده در جسم جوهری اذعان دارند.[30] بر این اساس، انرژی و موجودات مجرد از ماده، مانند ملائکه نیز دارای خاصیت فضا و بُعد می‌شوند که البته درباره آنها هم قید تعداد برای بعد و فضا امری اعتباری و عرضی خواهد بود، نه ذاتی. همچنین اینکه فلاسفه می‌گویند «صورت یعنی آنکه ملاک فعلیت شیء است»،[31] بنابر آنچه گذشت، به لحاظ فلسفی اعتبار چندانی ندارد و تسامحی بیش به نظر نمی‌رسد؛ زیرا فعلیت جوهر جسم با فعلیت ذات جوهری‌اش تحقق می‌یابد نه با امر جوهری دیگری که در حقیقت، جوهری مباین با آن است.

 

کلمات کلیدی: فلسفه و متافیزیک


نوشته شده توسط مهدی 86/11/4:: 10:28 عصر     |     () نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >