کلمات کلیدی: فلسفه و متافیزیک
کلمات کلیدی: فلسفه و متافیزیک
کلمات کلیدی: فلسفه و متافیزیک
هر آنچه که در "گذشته" اتفاق افتاده است را جبر مینامیم یعنی اگر به گذشته بنگریم به سادگی در می یابیم که هر آنچه در گذشته رخ نموده و انجام شده است غیر قابل تغییر و عوض ناشدنی است، با این نگاه به گذشته با تفکر یعنی مرور، مقایسه و جستجو در اطلاعاتی که از "گذشته" در ذهن ما ذخیره است میتوان قانون، منطق و قوانین حاکم بر حوادث را فهمید و دلایل رخداد ها را درک نمود.
این منطق و قوانین همان جبری است که ما می پنداریم جهان بر اساس آن در حال تغییر است و از این منطق و قانون گریزی نیست و بدین سبب "گذشته" ناگزیر است و جبر - در حقیقت شده است آنچه که می بایست.
بدیهی است که ما قدرت تغییر جبر را نداریم و در حقیقت غیر ممکن است که بتوان جبر را تغییر داد ( چه در آنصورت اختیار میباشد و نه جبر!).
به بیان ساده تر گذشته چیزی نیست مگر اطلاعاتی ذخیره شده در یک حافظه ( چه یک کتاب، نقاشی، رایانه ویا ذهن بشری ) و به دیگر سخن تاریخ و گذشته چیزی نیست جز بیاد آوردن و به خاطر آوردن اطلاعاتی که در حافظه و ذهن وجود دارد، وهمانگونه که در مطلب " ذهن مشترک" آمد این یاد و خاطره و در حقیقت "گذشته"، میتواند بصورت کتاب، فیلم، اینترنت و... در فضای ذهن مشترک بشری موجود باشد و تنها محدود به فضای ذهنی انسان نیست، می شود آنرا بازخوانی، بازشنود و بازبینی کرد، در حقیقت آنها را مرور نمود.
یک صدای ضبط شده بر یک حافظه ( خواه نوارصوتی، صفحه گرامافون، سی دی (CD)، حافظه رایانه یا اینترنت و ... ) که ما آنرا می شنویم تنها اطلاعاتی است ثبت شده، که "در گذشته" میباشد، می توان آنرا ثبت و ضبط کرد و به آن فکر نمود و به خاطر آورد اما نمی تواند واقع وعملی گردد، چه به محض وقوع و به عمل در آمدن دیگر نه گذشته که "حا ل" میباشد.
در حقیقت گذشته جز خاطره ای بیش نیست و این خود جبر است.
لازم به توضیح است که در مطلب بالا کلمه گذشته هیچگاه با قید زمان همراه نبوده است، یعنی سخن از "گذشته" در مطلب بالا با زمان گذشته متفاوت میباشد.
کلمات کلیدی: فلسفه و متافیزیک
از لحاظ علم ریاضی هنوز تعبیر و تفسیر صحیحی از لایتناهی در دست نیست. علّت این نقص در ریاضیات از این بابت است که محدود نمیتواند وصف نامحدود نماید. از تعبیرهای بسیار زیبایی که از بینهایت شده است و هنوز علم ریاضی نیز نتوانسته از لحاظ نظری آن را تطبیق نماید ، تعبیری است که در رسالة شریفة صالحیّه توسط حضرت نورعلیشاه ثانی آمده است. میفرمایند: «لایتناهی دوایر است و مرکز نقطه است و دایره نقطة جوّاله موهومه است» .
این تعبیر از دیدگاهی میتواند بر این مصداق قرار گیرد که حرکت از مبداء صفر شروع و به لایتناهی که میرسد رجوع به مبدأ صفر میکند. چون خصوصیّت هر نقطة روی دایره، آن است که مبدأ حرکت و مقصد آن بر روی هم واقع است. تعبیری عرفانی از این موضوع به معنی این است که مبداء و معاد (محل عود و برگشت) بر هم قرار دارند. هُوَ ?لْمَبْدأُ وَ هُوَ ?لْمَع?ادْ. از لحاظ ریاضی این نتیجه را میتوان برداشت نمود که صفر بر بینهایت منطبق است. اگر چنین باشد پس مجموعة اعداد که ظهور دارند و بین صفر و بینهایت واقعاند کجا میتوانند قرار بگیرند. زیرا که هر وقت از صفر دور شویم به بینهایت نزدیک و هر وقت به سمت بینهایت میرویم از صفر دور میشویم. پس بُعد و قُرب از صفر و بینهایت وقتی منطبق بر هم هستند چه معنایی مییابد؟ در دایره از دو مسیر از مبدأ میتوان به معاد که به معنی همان محل بازگشت است رسید. در مسیر اوّل اگر حرکت اتّفاق نیافتد مبدأ بر مقصد منطبق است ولی وقتی حرکت و سیر پیش آمد باید دور لایتنهاهی زده شود تا از مبدأ به معاد رسید.
نقطة مبدأ در ریاضیات به صفر تعبیر میشود و از صفر به بینهایت لزوماً احتیاج به تکثیر عدد مبدأ دارد. ولی هر مضربی از صفر، باز صفر است؛ پس صفر از خود نمیتواند تکثیر یابد، کیفیت صفر از لحاظ علم اعداد قابل وصف نیست چون همانند بحر بیکران لا میماند که با هر عددی همراه و پنهان است و با هر عددی جمع میشود و در هر عددی هست ولی در مقدار آن عدد اثر و تأثیری ندارد. در هر عددی ضرب شود باز خودش (صفر) میشود. با هر عددی و در هر عددی هم هست ولی در اختفاء و پنهان میباشد. صفر را از لحاظ عرفانی میتوان به ذات اقدس تعبیر نمود که نه قابل وصف است و نه قابل درک. و در عَمی مطلق است. در قرآن کریم به این وجود گاه با کلمات «هُوَ» یا «هُ» که ضمائر اشاره به مغایب است اشاره میشود. گرچه این قالب عمومیّت تام ندارد زیرا که ظرف کلام کفایت تمام بیان را نمیکند و در بسیاری از آیات با استفاده از این ضمائر، اشاره به الله نیز شده که اسم اعظم و مظهر ذات (هو) است. به عبارتی هر وقت منظور اشاره به ذات الله است هو استفاده میشود و هر وقت غرض اشاره به ظهور ذات است الله بکار برده میشود. در آیة هُوَ ?للهُ اَحَد اشاره به ذات الله است و هُوَ ?لاَوَّلُ وَ ?لا?خِرُ وَ ?لظّ?اهِرُ وَ ?لْب?اطِنُ اشاره به ظهور ذات در الله دارد.
برگردیم به اعداد بین صفر تا بینهایت. در اشراق دیگری میفرمایند «تکثیر عدد مبدأ از واحد است» . با ظهور صفر در عدد یک که به اصطلاح ریاضیدانان منشأ اعداد طبیعی است کلیه اعداد که تعداد آنها بینهایت است وجود پیدا میکنند. به عبارت دیگر «یک» مظهر «صفر» است در مجموعة اعداد. از لحاظ عرفانی میتوان عدد یک را ظهور ذات در اسم اعظم دانست. یا به عبارت دیگر عدد یک الله است که خلقت تمام اعداد از اوست که اَلْحَمْدُللهِ ?لَّذی خَلَقَ السَّم?و?اتِ وَ الاَرْضَ و ربّ است که فرمود رَبَّکُمْ ?لَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ و?احِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْه?ا زَوْجَه?ا وَ بَثَّ مِنهُم?ا رِج?الا?ً کَثیراً وَ نِس?اءً و فرمود ذ?لِکُمْ ?للهُ رَبُّکُمْ لا? اِل?هَ اِلاّ? هُوَ خ?الِقُ کُلِّ شَئٍ و فرمود اِنَّ رَبَّکُمُ ?للهُ الَّذی خَلَقَ السَّم?و?اتِ وَ الاَرْضَ . این تعبیر را میتوان به این نحو بسط داد که ذات صفت ندارد اگر صفت میداشت قابل وصف میشد، پس خلقت مربوط به اسم اعظم است. یا در بیان این مقاله «صفر» خالق نیست بلکه خلقت از «یک» منشعب میشود. یکی از معانی خلق شکل دادن یا تغییر شکل دادن است و «یک» میتواند اعداد را شکل دهد یا تغییر شکل دهد با هر عددی جمع شود آن عدد را به سمت بینهایت که به تعبیر مذکور منطبق بر صفر است نزدیک خواهد گرداند. «یک» همان ربّی است که انسان را از مبدأ ذات به سمت معاد ذاتی خود میبرد و این رب همان پرورش دهندة یکتا و واحد و «یک» است. یک از لحاظ ریاضی منشاء اعداد طبیعی است و خود اوّلین خلقت است یا به بیان دیگر اوّلین شکل گرفته. و خود خالق باقی اعداد است و به بیان دیگر شکل دهندة همة اعداد است و بسیاری از فلاسفة قدیم «یک» را عدد نمیشمردند و تعدد واحد را اعداد میدانستند. «یک» منشاء سایر رشتههای اعداد موهومی، مختلط، حقیقی، صحیح، اصم، گنگ، و قس علیهذا است.
در هندسه صفر به نقطه تلقی میشود و حرکت آن ظهور خط است و تمام صور از خط خلق شده. در حساب جهت رسیدن به بینهایت به معنی منفی و مثبت بینهایت، حدّ چپ و حدّ راست تعریف میشود که قابل تطبیق با قوس صعود و قوس نزول است. تطبیق واژههای «هو» و «الله» با «صفر» و «یک» بسیار میتواند فراتر از مواردی باشد که در اینجا آورده شد و تا این مقدار اکتفاء میشود. حال برگردیم به موضوع اصلی این مقاله که از مبدأ «صفر» چگونه حرکت آغاز و از «یک» و جمع اعداد عبور و آخرالامر آن در بینهایت بر «صفر» برمیگردد.
قبل از این موضوع لازم است ببینیم که «خود» از کجا پیدا شد. با تفکّر و سیر در گذشتة خود در مییابیم که موجودی به نام «من» در هنگام جنینی خلق شد. وجود جنین قبل از تولّد در جوهر خاک و گیاه و حیوان بود که از صلب پدر در بطن مادر به هم رسید و از جوهر خاک و گیاه و حیوان تغذیه و رشد نمود. پس خلقت جنین از عدم نبود بلکه از مواد دیگر بود که تغییر شکل پیدا کرد. با اجتماع سلولهایی که هر کدام جان مجزائی داشتند موجود جدیدی به نام «خود» ناگاه با دمیدن نفخهای از عدم خلق شد. موهوم «خود» وجود پیدا کرد و در هیکل جنین رشد نمود. «خود» خلقت جدیدی بود که آمیخته به حقیقت «حق» جنین گردید. «خود» موهوم مجازی بود که با «حق» حقیقی جنین ممزوج شد. حق و حقّانیَت با «حق» ممزوج در جنین بود ولی «خود» انانیّت صرف و طاغوت وجود بود که مرکب «حق» (جنین) را غاصبانه غصب کرد و «خود» بر جای او نشست.
چنانچه این «خود» از مغصب پیاده شود و مالک حقیقی را بر جای نشاند «حق» را بر مرکب تن نشانده است. لذا نفی «خود» تنها راه اثبات «حق» است و هنگامی که «خود» مسلط بر کشور تن است انسان کافر است. چون کفر به معنای پوشش است و «حق» بر او پوشیده و پنهان است. کفر به معنی دیگر پرستش «خود» توسط «خود» است. وقتی خلع و لبس شروع و حرکت آغاز شد کفر تبدیل به شرک میشود که هم خودپرست و هم خداپرست میشود که دوپرستی است. اگر خلع و لبس ادامه یابد و نفی «خود» سبب اثبات «حق» در وجود شود فناء از «خود» و «بقاء» به «حق» پیش میآید. در مرتبهای که فناء تام از «خود» در گرفت بقاء تام به «حق» متحقق است و این مرحله را توحید گویند.
که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الاّ هو
پس اگر تمام اله را نفی کرد به لا اله خواهد رسید و لا اله نفی اله «خود» است و اثبات الا الله که فرمود: لا? اِل?هَ اِلاّ? ?لله.
میفرمایند : «نور وجود از مقام نقطه تنزّل و سعه به هم رسانید تا به عالم طبع رسید منتشر و مخفی گردید چون قاعدة مخروط، و از او ظلّی افتاد مخروطی و رفته رفته نور وجود ضعیف شد تا به نقطة هیولی و مادّة المواد رسید و این شکل برای خیال مُقَرِّب است. و در برگشت از خط جماد و نبات و حیوان و انسان سیر بر عالم مثال نماید تا به اوّل برگردد، صورت دائره گردد دارای قوس نزول و قوس صعود».
درقوس نزول به اصطلاح ریاضیات حرکت همانند حدّ چپ است و در قوس صعود بازگشت از هیولی به نور به مشابه حدّ راست است. همینطور میفرمایند: «نقطه بدور خود گشت به نقطه برگشت خطی احداث کرد فقط نقطه بود، همه از وهم توست از سرعت سیر، که نقطه دائره است از سرعت سیر تجدد هست نماید چون دائره شعله جوّاله و خط قطرة نازله» .
در دعایی منصور حلاج فرمود:
بِیْنی وَ بَیْنَکَ إنیِّنی یُن?ازِعُنی فَارْفَعْ بِلُطْفْ إنیِّنی مِن الْبَین
مائی ما چون شد عدم شد موجها بحر قدم منصور وقتم دمبدم گویم انا الحق برملاء
مسیر خلع و لبس از ظهور یک امکانپذیر است، که فرمود: اللهُ وَلیُّ ?لُّذینَ ?امَنوُا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُم?اتِ اِلیَ النّوُرِ پس برای نفی «خود» مقراض «لا» لازم است. میفرمایند: «اگر در مظهری تجلّی دیدی به همان مظهر دل بند شو که این محدود ترا به نامحدود رساند و این شرک ترا موحد نماید و این پابندی از علایق خلاصت فرماید، ظاهرش بت معنی او بت شکن است» . مقراض «لا» وجود رب یا همان واحد است. هم حیات دهنده (یُحیی) و هم میراننده (یُمیت) است. در مأمن او بودن خروج از تاریکیها به نور است یا خروج از «خود» به «حق» است.
ز بس بستم خیال تو، تو گشتم پای تا سر من تو آمد خرده خرده، رفت من آهسته آهسته
در این مسیر گاهی «خود» را در محضر «حق» میبیند، گاهی «خود» را در حضور «حق» میبیند. در مرحلهای حلول اجتناب ناپذیر مینماید که حالّ (فرود آینده) در محلّ (فرودگاه) حلول (فرود) میکند و سالک «حق» را در «خود» میبیند و این مرحله هنوز شرک و دوپرستی است زیرا هم «حق» و هم «خود» را میبیند و چارهای از آن نیست. جلوتر به اتّحاد میرسد که »حق» را با «خود» و «خود» را با «حق» میبیند که:
اَنَا مَنْ اَهْوی? وَ مَنْ اَهْوی? اَنَا نَحْنُ رُوح?انِ حَللْن?ا بَدَناً
و:
من با تو چنانم ای نگار یمنی خود در غلطم که من توام یا تو منی
مجنون سلام الله علیه فرمود:
من کیام لیلی و لیلی کیست من ما یکی روحیم اندر دو بدن
تا نفی مطلق «خود»، شرک نسبی وجود دارد تا آنجا که لا اله مطلق در وجود حاصل شود و الاّ الله در وجود نماند که مقام توحید گویند. تمام مراحل توحید از توحید افعالی و توحید صفاتی و توحید ذاتی همه مراحلی از سیر «خود» به «حق» است. هر وقت مشاهده نمود که شکسته بست عالم «حق» است و «خود» مؤثّر نیست به توحید افعالی میرسد که معرفت «حق» به جبّاریت است. هرگاه همة صفات را از «حق» دید به توحید صفاتی رسیده و هرگاه ذات اشیاء را ذات «حق» دید به توحید ذاتی رسیده است.
بلعکس نفی «یک» استدراج است که فرمود: وَ ?لَّذینَ کَفَرُوا اَوْلِی?اؤُهُمْ ?لطّ?اغوُتِ یُخْرِجوُنَهُمْ مِنَ النّوُرِ اِلیَ ?لظُّلَم?اتِ . در مأمن او نبودن خروج از نور به تاریکیهاست که خروج از «حق» به «خود» است.
پس منظور از تمام اعمال عبادی نفی «خود» و اثبات «حق» است. اگر «خود» نفی شد «حق» اثبات میشود و اگر عملی منجر به نفی «خود» شد منجر به اثبات «حق» میشود و در غیر این صورت «حق» ناپدید و «خود» در کفر خود پنهان میگردد. که فرمودند: «عبادتِ مقرِّبِ جان به جانان اطاعت و اهتمام بطاعت و بیرون آمدن از خودیت است» .
در بررسی قرآن و انجیل و تورات و کتب عرفانی و دستورات انبیاء و اولیاء و اوصیاء الهی به نتیجهای برمیخوریم که آن حرکت از خود به خدا میباشد. تمام دستورات عبادی میتوانند حول و حوش این حرکت تعبیر و تفسیر شوند. خلع و لبس مراحل این حرکت است، که در هر مرتبه بخشی از خودیت را فانی و سهمی از حقیقت را در وجود انسان باقی میسازد. به عبارت دیگر کلیة مراحل از فناء «خود» تا بقاء به «حق» همه با خلع مرتبة ادنی و لبس مرتبة اعلی همراه است. ابتدای این حرکت و سیر از خودیت محض شروع و به حقیقت محض پایان مییابد. گرچه خودیت محدود و حقیقت لایتناهی است. بیعت فروختن «خود» به «حق» است، دعا خواستن «حق» است، ذکر یاد «حق» است، فکر نظر کردن بر «حق» است، نماز فراموشی «خود» به «حق» است، روزه نفی مشتهیات «خود» است، خمس و زکات نفی مالکیت «خود» است، حج به دور «حق» گردیدن است، جهاد تلاش در نفی «خود» است و امر به معروف امر کردن «خود» به «حق» و نهی از منکر نهی کردن «خود» از غیر«حق»، تَوَلّی نزدیک شدن به «حق» و دوری از «خود» و تبّری دوری از «خود» و نزدیک شدن به «حق» است.
تمام صفات حسنه که حد تعادل صفات از افراط و تفریط آنان است در مسیر حرکت از «خود» به «حق» پیدا و متمکّن میشوند که معنای دیگری از مراحل تخلیه و تزکیه و تحلیه و تجلیه میباشند. چون به تدریج در وجود سالک «حق» جایگزین «خود» میشود لذا صفات رذیله که منبعث از «خود» است به تدریج از بین رفته و صفات حمیده که منبعث از «حق» است بروز مییابند.
در انتهای سفر از «خود» به «حق» نفی مطلق «خود» و اثبات مطلق «حق» قرار دارد. اگر نفی خود منجر به فناء شد وحدت رخ دهد که خواجه نصیرالدّین محمّد طوسی فرماید: «در وحدت سالک و سلوک و سیر و مقصد و طلب و طالب و مطلوب نباشد، کُلُّ شَئٍ ه?الِکٌ اِلاّ وَجْهَهُ و اثبات این سخن و بیان هم نباشد و نفی این سخن و بیان هم نباشد، و اثبات و نفی متقابلانند و دوئی مبدأ کثرت است آنجا نفی و اثبات نباشد و نفی نفی و اثبات اثبات هم نباشد و نفی اثبات و اثبات نفی هم نباشد و این را فناء خوانند که معاد خلق با فناء باشد همچنان که مبدأ ایشان از عدم بود: کَم?ا بَدَاَ کُمْ تَعُودونَ » . و فرمود کُلُّ مَنْ عَلَیْه?ا ف?انٍ وَ یَبْقی? وَجْهُ رَبِّکَ ذوُالْجَلالِ وَ الاِْکْرامِ و وجه پروردگار ما باقی و ساری است و به هر سو روی آوری – حتّی به سوی خود- روی او بینی که: اَیْنَم?ا تُوَلّوُا فَثَمَّ وَجْهُ ?للهِ .
زیرنویس:
1 البتّه در فیزیک جدید این مسئله تحت عنوان کجی فضا(distortion of space) مطرح است.
2صالحیّه، اشراق 2.
3 سورة توحید، آیة 1. او خدای یگانه است.
4سورة حدید، آیة 3. اوست اوّل و آخر و ظاهر و نهان.
5 صالحیّه، اشراق 9.
6 سورة انعام، آیة 1. ستایش الله را که آسمانها و زمین را خلق کرد.
7 سوره نساء، آیة 1. ربّ شما کسی که شما را از نفس واحد خلق کرد و از او جفتش را خلق کرد و از آنان مردان بسیار و زنان گسترانید.
8 سورة انعام، آیة 102. این است الله رب شما، نیست خدایی جز او آفرینندة همه چیز.
9 سورة اعراف، آیة 54. همانا ربّ شما الله است که آسمانها و زمین را خلق کرد.
10 صالحیّه، توحید 16.
11 آتش گردان.
12 صالحیّه، توحید 37.
13 سورة بقره، آیة 257. الله ولی کسانی است که ایمان آوردند. خارج میکند آنها را از تاریکیها به نور.
14 صالحیّه، حقیقت 488.
15 سورة بقره، آیة 257. آنان که کفر ورزیدند اولیاء آنها طاغوت است که خارج کند آنها را از نور به تاریکی.
16 صالحیّه، حقیقت 555.
17 سورة قصص، آیة 88. هر چیزی نابود است جز روی او.
18 سورة اعراف، آیة 29. بدانسان که آغازتان کرد برمیگردید.
19 اوصاف الاشراف، خواجه نصیرالدّین محمّد طوسی، چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1369، صفحة 101.
20 سورة رحمن، آیات 27-26. هرکسی بر آن است که فانی است و پاینده است روی پروردگار تو صاحب جلال و بزرگواری.
21 سورة بقره، آیة 115. به هر سو که روی آرید همان جاست روی او.
کلمات کلیدی: فلسفه و متافیزیک