- نظریه بو علی سینا درباره شرافت انسانی:
اینکه علامه طباطبایی, نظریه حکمای گذشته را به طورِ کلی با این بیان ذکر کرده است ناظر به نظریه فلاسفه مشائین از جمله شیخ الرئیس بو علی سینا که در بخشی از کتابِ شریف "مبدأ و معاد" می باشد که اینگونه افاضه کرده است: "کمال عالمِ کیانی این است که از آن, انسان به وجود آید؛ و سایرِ حیوانات و گیاهان نیز, یا به خاطرِ او به وجود آمده است؛ و یا به این جهت که ماده کیهانی ضایع نشود! همانگونه که بنا و معمار چوب را در اغراضِ گوناگونی به مصرف رسانده و ضایع نمی گرداند؛ و غایتِ کمال انسان نیز این است که برای مایه نظریش عقلِ مستفاد, و برای مایه عملیش عدالت حاصل کند, و اینجا, شرفِ مربوط به عالمِ مواد (جسمانی) خاتمه می یابد؛ یعنی نهایتِ شرف در عالم ماده همین است که انسان به آن نایل می شود."(به نقل از: حسن زاده آملی, 1380, ص126.)
البته باید توجه داشت که این شرافت و کرامت برای انسان در نزدِ دانشمندانِ باستان نشین و مغرب زمین, به نوعِ انسانی تعلق داشت, اما امروزه این جایگاه در اندیشه خامِ صاحب نظرانِ آمریکائی و غربی, منحصر در انسانِ متمدنِ آن دو دیار است! و این نکته اساسی در فلسفه سیاسیِ بزرگانِ آنها مهم ترین توجیه برای سلطه بر سایر انسان ها است. (پاپکین- استرول, پائیز1379, ص107 تا120, ذیلِ نظریات هابز و لاک.) اما این جایگاهِ ویژه در نزد دانشمندان اسلامی, نه به نوعِ انسانی, و نه به انسانِ اقلیمی خاص, بلکه به انسانِ کامل تعلق دارد, که به بررسی آن خواهیم پرداخت. (حسن زاده آملی, همان, ص128 به بعد.)
با توجه به این توضیح روشن می شود که نظریه "زمین مرکزی" در نظام علمی یونان, با همین رهاورد، به نظریه "انسان مرکزی" تبدیل شد که نظریهای عقیدتی(کلامی- فلسفی)است، نه علمی (سیانتیک)(رحیم قربانی, دی ماه 1383,ص29 به بعد). مبنای فکری این نظریه با نگاهی دقیقتر به تاریخ باستان نشینان، وضوح و شفّافیت بیشتری به خود میگیرد؛ از این رو به روندِ تحققِ این اندیشه در آن زمان می پردازیم. چنانکه اشاره شد انسانِ سحر خیز در روزگارِ پرطراوت باستان، اعتقادی بس عمیق در مورد خداوندان، تدبیر گران, و انسان های خداوندزاده داشت. از اینرو، جایگاه بسیار والایی برای نوع انسان و بنیآدم قایل بود، تا جایی که همه انسانها و حتی اشرار، خود را به گونهای منسوب به خدایان میدانستند و این اعتقاد همچنان در میان بشر باقی بود تا اینکه دوره توحید فرا رسید و با آمدن حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام، اوضاع دگرگون شد و خداپرستی و توحید رواج یافت. اما همان وضع به تدریج، در قالبی دیگر با عنوان "شرک" نمایان شد. مشرکان همه بتها و معبودهای خود را به خدا نسبت میدادند و از این طریق، مقام و منسبی والا، برای خود کسب میکردند؛ میگفتند: این بتها شفیعِ ما نزد پروردگارند. این تفکر تا حدی عمیق بود که با ظهور اسلام و ابلاغ دینتوسط پیامبر، به او گفتند: پیامبری که از جانب خدا بوده و مستقیماً به او منسوب باشد، باید بدون اینکه واسطهای مثلمعبودهای ما داشته باشد، ملک باشد، نه انسان؛ زیرا نوع انسانعلیرغمِ شأن والایش در هستی، غرق معصیت و نقص است و انسان معصیتکار یارای واسطهگری بین خدا و انسانها نیست؛ حتی همین خوردن، آشامیدن، نزدیکی با زنان, و رفت و آمد در بازار, خود معصیت هایی هستند که انسان را از مقام واسطه بودن ساقط کردهاند و بسا از این روست که مشرکان مکّه به پیامبر خرده میگرفتند و میگفتند: "این پیامبر را چه شده است که غذا میخورد و در بازار راه میرود، چرا بر او فرشتهای نازل نمیشود تا وی را نیز بترساند؟"(فرقان/ 7 و8.)
- گفتاری از ویل دورانت درباره انتساب ساختگی به خداوندان:
چنین اعتقادی اعتقاد بشر باستانی بود که ویل دورانت به گونه ای این انتسابِ ساختگی به خداوندان را توصیف کرده و چنین میسراید: "و گاهی میان یکی از خدایان و زنی از آدمیان پیوندی جنسی برقرار میشد و از این آمیزش ، قهرمانِ خدایی به وجود میآمد؛ چنان که ثمرهْ آمیزش زئوس با "آلکمنه"، "هراکلس" بود. بسیاری از شهرها و اصناف و جماعات، تبار خود را به یکی از قهرمانانِ خدا زاد میرساندند." (دورانت, همان, ج2، ص 202.)
چنانکه باور داشت عموم مشرکان نیز قداستِ انتسابیِ بتها به خدا بود. انسانِ باستاننشین بر این عقیده بود که انسان از خدا زاده شده است، "خدایان در آغاز، با یکدیگر آمیختند وانسان را زادند. سپس با زادگان خود، انسانها، زناشویی کردند. از اینرو، آدمیان از نسل خدایانند." (دورانت, همان, ج 2، ص203.)
- گفتارها و نظریات علامه طباطبایی درباره ادعای آدمیان مبنی بر خدا زادگی در تفسیر آیات:
علامه طباطبایی نیز در تفسیرِ آیاتی از قرآن که ادعای مشرکین درباره فرزند دار بودنِ خدا را رد کرده, نسبت سازیِ مدعیان شرافتِ الهی ویژه انسانی را اینگونه تحلیل و بررسی کرده است, مثلا در تفسیر آیاتی از سوره بقره چنین نوشته است: "وَ قَالُوا اتخَذَ اللَّهُ وَلَداً سبْحَنَهُ بَل لَّهُ مَا فى السمَوَتِ وَ الأَرْضِ کلٌّ لَّهُ قَنِتُونَ بَدِیعُ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ إِذَا قَضى أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ(بقره/116 و117.) بیان و توضیحِ این آیات این است که توجهِ آیات به قومِ یهود و نصاری است, چرا که آنان داعیه این که عْزیر پسرِ خداست (یهود) و عیسی پسرِ خداست (نصاری) را سر دادند؛ اولین انگیزه ای که آنان را به این گفتار و ادعا کشاند, دادنِ شرافت به پیامبرانشان بود, همانگونه که بعدها این شرافتِ ساختگی را برای خود نیز عنوان کردند, همانگونه که ادعا کردند: "فرزندان و دوستانِ خداییم"؛ سپس بعدها این ادعای تشریفاتی و احترام به پیغمبران, توسطِ خودِ آنان لباسِ جدیت و حقیقت پوشید, که خداوندِ متعال در این آیات ادعای آنها را رد کرده است...که برهانِ بیان شده در آیات, شاملِ دو برهانِ تام می شود که ولادتِ فرزند از ساحتِ متعالِ وی, و تحققِ فرزند را نفی می کنند.." (طباطبایی, 1374, ج1, ص261.)
همانگونه که ملاحظه می کنیم مرحوم علامه نیز علت و انگیزه اساسی در ادعای انتساب به خدا از سوی انسان ها در طول تاریخ, کسب کردن ِنوعی شرافت و کرامت معرفی بیان کرده, و حتی غرض های کفر آمیزِ اولیه چنین ادعاهایی را رد می کند. با این توضیح که بنی آدم از ابتدا مشرک نبود, و بسیاری از ادعاهای او درباره خدایان و شرکای خدا (که ساخته ذهن و تخیلِ خود اوست) از روی جهالت و براساسِ احساسِ حقارت در حضور وی بوده است, از این رو برای ایجادِ نوعی ارتباط با ساحت پاک و والای وی, شرکایی را برایش ساخت و پرداخت که واسطه او خدای پاک باشد, تا شاید از این طریق شرافتی را کسب کند. حال برخی از این واسطه ها بشری بودند, برخی طبیعی و از میان موجوداتِ دیگر, و برخی غیرِ مادی از طایفه جن و پری؛ که انسان ها و نسل های بعدی خود را به طریق های گوناگونی به یکی از آن شرکای ساختگی منتسب کردند تا جایگاه و موقعیت والایی را برای خود اثبات کنند. در واقع و حقیقتِ امر, شرک به معنای منفیِ آن که به بستری فرهنگی و اجتماعی تبدیل شده, و در مدعیانِ آن در مقابل پیامبران الهی صف کشیدند, یک مسئله عارضی بر آن ایده و اندیشه کرامتِ انسانی (حاصل از انتساب به خدا و قرا گرفتن در جایگاه والای خلقت, یعنی مرکز) می باشد. چنانکه در قرآنِ شریف نیز به چنین ادعایی از مشرکین تصریح کرده است که عبارتِ آن را ملاحضه خواهیم کرد.
- سخنی دیگر از علامه طباطبایی:
همچنین علامه طباطبایی در ذیل تفسیرِ آیه 4 از سوره مبارکه کهف, نحوه توجیه و نگرش مشرکین به شرکای موهومیِ خدا (که او آنها را به فرزندی قبول کرده است) را اینگونه تحلیل و تفسیر نموده است: "و ینذر الذین قالوا اتخذ الله ولدا"مقصود از اینان عموم کسانی هستند که بت پرستیده معتقد بودند که ملائکه پسران یا دختران خدایند، و چه بسا از اینان که در باره جن و مصلحان از بشر، چنین اعتقادی داشتهاند. و نیز مقصود نصاری هستند که مسیح را پسر خدا میدانستند هر چند که از نظر اینکه قرآن کریم به یهود نسبت داده که عزیز را پسر خدا میدانستهاند یهود نیز مشمول آیه هست؛ انذار را در خصوص کسانی که گفتند خدا برای خود فرزند گرفته، تکرار کرد تا مزید اهتمام را در خصوص ایشان افاده نماید ... ما لهم به من علم و لا لابائهم کبرت کلمة تخرج من افواههم. از آیه شریفه"انى یکون له ولد و لم تکن له صاحبة و خلق کل شىء" استفاده میشود که مورد بحث آیه معتقد بودهاند خدا حقیقتا فرزند گرفته و فرزنددار شده است, لذا در آیه مورد بحث آن را با دو جواب رد میکند: یکی اینکه این سخن را از روی نادانی زدهاند، و علمی بدان ندارند، دوم اینکه دروغ میگویند.جمله: "ما لهم به من علم" رد بر همگی ایشان از خلف و سلفشان است، و لیکن چون ایشان علم به این نظریه را به پدران خود احاله داده میگفتند این دین، دین پدران ما است، و آنها بهتر از ما میاندیشیدهاند، و ما جز اینکه پیروی ایشان کنیم حق اظهار نظری نداریم لذا خدا میان آنان و پدرانشان فرق گذاشته، ابتدا از ایشان نفی علم نموده و سپس از پدرانشان که به آنان اعتماد کرده بودند، تا بدین وسیله هم نظریه ایشان را رد کرده باشد و هم دلیلشان را, و اینکه فرمود: "کبرت کلمة تخرج من افواههم" برای مذمت آنان و بزرگ شمردن سخن باطل ایشان است که گفته بودند: "اتخذ الله ولدا" برای اینکه جرات بزرگی بر خدای سبحان کرده شریک و تجسم و ترکیب و احتیاج به کمک و جانشین را به او نسبت دادهاند - تعالى الله عن ذلک علوا کبیرا.البته این را هم نباید از نظر دور داشت که بعضی از کسانی که قائل به فرزند دار بودن خدا بودند، منظورشان فرزند حقیقی نبوده، بلکه به عنوان احترام و تشریف و برای اینکه قرب به خدا و خصوصیت آن شخص مورد علاقهشان را برسانند اطلاق پسر خدا بر او میکردهاند، مانند یهود که- به طوریکه قرآن از ایشان حکایت کرده- عزیز را پسر خدا میدانستهاند، و یا میگفتهاند: "نحن ابناء الله و احباؤه"- ما پسران و دوستان خداییم و همچنین در کلمات بعضی از قدمای ایشان آمده که بر بعضی از مخلوقات اولیه اطلاق پسر خدا میکردهاند، به این عنوان که اینها اولین خلق خدا هستند که خدایشان آفریده و صادر کرده ، همانطور که پسر از پدر صدور مییابد و بر آن موجوداتی که واسطه این صدور بودند اطلاق همسر و زوج میکردهاند. و این دو اطلاق هر چند که شامل آنچه که اطلاق اول میشده نمیشود چون این اطلاق از باب مجاز و به عنوان احترام بوده، و لیکن هر دو از نظر شرع ممنوع است؛ نه صحیح است که گفته شود فلان موجود فرزند واقعی خدا است آنطور که ما فرزندان پدران خود هستیم؛ و نه صحیح است بگوییم فلان موجود آنقدر دارای شرافت است که اگر ممکن بود خدا فرزند دار شود جز این موجود کسی فرزند او نمیبود، و ملاک ممنوعیت این دو اطلاق همین بس که هر دو باعث میشود عامه مردم گمراه گشته رفته رفته از مجاز، حقیقت را بفهمند و به شقاوت دائمی و هلاکت جاودانه گرفتار گردند." (طباطبایی, همان, ج13, ص239.)
آنچه شایسته توجه و عنایت است این است که تفسیرِ علامه از این مطلب (در همه مواردی که مستند واقع شده است), مبنی بر اینکه نظریه کسبِ شرافت از طریقِ انتساب به خداوند, متعلق به یهود و نصاری است, براساس شواهد و سندهای تاریخی که برخی از آنها گفته آمد, با این اطلاق و کلیت صحیح نمی باشد؛ چرا که اقوام و طایفه های گوناگونی در هند, ایران, مصر, و یونان ِباستان زمین بوده اند که حتی قرن ها قبل از میلادِ مسیح و موسی, بر پایه چنین تفکری می زیسته اند. اما تحلیل و تطبیقِ مرحوم علامه طباطبایی براساسِ هم زمانیِ اسلام با یهود و نصاری صحیح است و در واقع, یکی از نمونه هایی که آیه بر آن شامل می شود ادعای آن دو فرقه بوده, مدعیانِ قبل از ظهورِ اسلام را هم شامل می شود.
به هر حال چنین فرهنگی از زمان های بسیار دور در میان جوامع بشری حاکم بوده است که عده ای خداوندانی را برا ی اهداف و انگیزه های مختلفی ساخته و پرداخته می کردند, و عده ای نیز با انتسابِ خود به خدایانِ ساختگی اهدافِ دیگری را دنبال می کردند, از جمله اینکه به گمان خود با این حیله می خواستند, خود را به خدای اصلی که خالق و پروردگار بی حریف بود, نزدیک و مقرب سازند و از این رهگذرِ پر گذر, به خواست های خویش برند.
علامه طباطبایی در بخش دیگری از تفسیر خود (در آیه3 از سوره زمر) این روند را به گونه دیگری مورد تاککید و توجه قرار داده است.(طباطبایی, همان, ج17, ص233.)
علامه طباطبایی در چند موردِ مزبور, تحلیلِ متفکران غربی درباره انتساب گذشتگان به خداوندان و شرافتِ خود ساخته شان را با تفصیلی زیبا تشریح نمود. با در نظر گرفتنِ این نگرش است که انسان در تفکر علمیِ یونانیان, محورِ گردش مخلوقات بوده و این روشِ علمی سالیانِ متمادی موردِ توجهِ ملت های گوناگون حتی مسلمانان قرار گرفته است؛ و شاید در پرتو این تفکرِ عمیقِ ماورایی است که بشرِ باستان نشین به برخی از پیشرفت های علمی و عقلی نایل آمد که بعدها غربی ها آنها را پایمال کردند. ویل دورانت این احتمال را چنین به تصویر میکشد: "رازِ باروری حیات و عظمت فکر یونانیدر ایناست که برای او معیار و مقیاس همه چیز انسان است." (دورانت, همان, ج 2، ص329.)
با توجه به تحلیل انسان محورانه انسان شناسان غربی و تایید چنین نگرشی توسط علامه طباطبایی و عرفای اسلامی از جایگاه آدمی در وسطِ کائنات, روشن می شود که حتی مسلمانان نیز این رویکرد را در تفسیر گیتی مورد توجه و اهمیت قرار داده اند.
اینکه گفتیم, حتی مسلمانان این روش علمی در تفسیرِ گیتی را مورد توجه قرار دادند, شاید سوال بر انگیز باشد؛ اما باید این مسئله به طور تاکید آمیزی مورد توجه قرار گیرد که اندیشه انسان مرکزی به معنای کرامتِ یگانه مخصوص به نوعِ انسانی, از منابع یونانی به عرصه علوم اسلامی وارد شده است. و برخاسته از متونِ اصیلِ اسلامی به شمار نمی رود. ولی با این حال به طور بسیار گسترده ای مورد توجه دانشمندان و عرفای اسلامی قرار گرفته است؛ به گونه ای که برخی از عرفای اسلامی در تاییدِ شهودی, عقلی, و نقلیِ تلاش هایی را به انجام رسانیده اند به مثال, سخنِ قاضی سعید قمی درباره گردیدن عالم به دورِ انسان قابل توجه است. او که عارف و متکلمِ معروفِ شیعی است در شرحِ یکی از احادیث کتاب توحید صدوق, نوشته است: "و اینجا سر دیگری در گردیدنِ افلاک به دور انسان و به سببِ انفاسِ نوع بنی آدم, و مخصوصا انفاس انبیا و اولیا هست که عبارت است از اینکه, آنها در چنین گردیدنی اصل و اساس به شمار می روند. همانگونه که شیخِ یونانی, ارسطو گفته است: البته نفس از جانبِ عالم عقل در مرکز زمین قرار گرفته است. پس فلک بر اساس این اصل به دور نفس (ِنوع انسانی) که در وسط مستقر است, می گردد. ..." (قمی, 1415ق, ج1, ص412 و بعد.)
نوشته شده توسط
مهدی
86/12/16:: 11:57 صبح
|
() نظر