منوچهرجمالی
بیا ای شیخ و از خمخانه ما شرابی خورکه در کوثر نباشد
بشوی اوراق اگر همدرس مائی که علم عشق در « دفتر» نباشد
حافظ
«جام جهان بین جم» ، درادبیات ایران، جانشین « کتاب مقدس= قرآن » میشد
تو چو آب زندگی، ما چو دانه زیرخاک
وقت آن کزلطف خود، باما درآمیزی شده است
مولوی
در فرهنگ ایران ،رویدادها( واقعیات ) ، رودخانه ای هستند که انسان باید در آنها « شنا» کند، تابا حقیقت رویدادها، « آشنا » بشود، و آنرا « بشناسد ». در فرهنگ ایران ،« شناختن» و« آشنائی» ،از ریشه « شنا » کردن و شستشوکردن ساخته شده است ، چون شناختن ، چنانکه دیده خواهد شد ، روئیدن مردم ( مر+ تخم ) در شناکردن درآب، یا« نوشیدن آب» بوده است . انسان با چیزی « آشنا» میشود که درآن « شنا» کند . تجربه کردن یا آزمودن ، شناکردن ، در رودخانه رویدادهای روان زندگیست . شناختن ، شنا کردنست . شناختن ، ماهی شدن در رودخانه تجربیاتست . اینکه مولوی ، اندیشه را نهنگ میداند ، درست است . ولی برنهنگ اندیشه، نباید سوارشد ، بلکه باید خود ، ماهی یا « نهنگ اندیشه » شد . خرد باید نهنگ دریای تجربیات و امواج پرنشیب و فراز رویدادها گردد . چنین خردی ، نیاز به کشتی نوح ندارد، تا از طوفان ، نجات داده شود . در فرهنگ ایران ، به هلال ماه ، کشتی میگفته اند ، چون درآن ،همه تخمه زندگان هست، ودر هلال ماه ، که زهدان کیهانست ، هرجانی، ایمن است، و آغاز، بشکفتن و روئیدن میکند. ودرست تصویر انسان در شاهنامه ، سرویست که برفرازآن، هلال ماه است . خرد ومغز انسان ، همین «هلال ماه »شمرده میشده است که همان « کشتی » باشد . واژه «مغز» ،« مزگا» است، که به معنای زهدان ماه ( مز= ماه ، گاه = زهدان ) است، که هلال ماه ، «رام= زهره = آفرودیت » باشد . مغز انسان ، تخمیست از هلال ماه، و همسان ماه ،« کشتی سیمین» هست، که از هیچ طوفان و تلاطمی نمیترسد، و نیاز به نوحی ندارد، که اگرتابع او نشود ، جائی در کشتیش برای نجات نمی یابد . پس خرد یا مغز انسان ، کشتی دریاپیماست . خرد ، در دریای آسمان، شنا میکند . درگذشته ، به هواپیما ، «کشتی هوائی» میگفتند . انسان ( مردم =مر+ تخم ) ، تخمیست که باید درآب شناورشود، تا به « شناخت » برسد .
چو ماهی باش در دریای معنی که جز با آب خوش ، همدم نگردد
ملالی نیست ماهی را زدریا که بی دریا ، خود او ، خرم نگردد
یکی دریاست درعالم نهانی که دروی ، جزبنی آدم نگردد
این تصویر مولوی از ماهی بودن انسان ، به تجربه بنیادی فرهنگ ایران ازپیدایش معرفت در انسان، باز میگردد .اندیشیدن ، دل به دریا زدن است . اشه (= حقیقت ) ، آب و افشره و شیریست که در همه چیزها، روانست، و باهم، رود حقیقت = رود اشه ، میشوند . این رود را، هندیها « خشه رود » رود شیر میگفتند، و ایرانیها « رود وه داینتی » رود دایه به ، میگفتند . از پستان این دایه بود که همه جهانیان، شیر یا جوهر گیتی را مینوشیدند . نوشیدن افشره هوم ، نوشیدن شیره و افشره این زنخدا بود ، چون هوما ، دراصل ، « نای» بوده است ، و نام دیگر این زنخدا ، « آنا هوما» بود ، و مشتری و خرم وفرخ و برجیس ( برگیس = بلقیس ) نامهای دیگر اویند. این زنخدا ، در هر بخشی از ایران ، نامی دیگر داشته است . نای ، درخود، شیره ( نیشکر) شیرین، و آهنگ و نوا و سرود دارد . او هم دایه و هم مطرب یا جشن ساز است . جهان ، از شیره این نای به ، این گئوکرنای( قره نی جانفزا ) ،واز سرود این نای ، آفریده و سرشته شده است . همه مردمان، این شیر، یا جوهر کیهان را میمکیدند . جستجوی حقیقت ، شنا کردن در شیره چیزهاست ، که رودخانه رویدادها و اندیشه ها و گفتارها و کردارها و معانیست . حقیقت ، معلوماتی نیست که سفت و سخت و محکم شده ، برروی سنگی ، تراشیده شده و در کتابی نوشته شده باشد، تا انسان آنرا در کتابی بخواند و بفهمد، یا ازکتابی مقدس ، حفظ کند ، بلکه رودخانه روانیست که وجود انسان درآن باید شناکند، تا بهمن، یا «خرد به» ازاو فراروید . شیره ( اشیره = اشه ) جهان هستی ، رود روانیست که باید درآن شناکرد ، نه «کتاب ، با معلومات سفت و سخت شده »، برای خواندن و حفظ کردن وتکرار کردن . شنا کردن در رود خانه حقیقت ، با خواندن وحفظ کردن یک کتاب، ورفتارکردن طبق امرونهی آن نوشته ، بیان دو تجربه متضاد از حقیقت و خداو معرفتست . اصطلاح « همپرسی » که دیالوگ باشد ، در واقع به معنای « آمیزش » است . خدا با انسان ، همپرسی میکند ، به معنای آنست که، خدا، آب و شیره موجودات جهانست که با انسان، درشکل تخم، میآمیزد ، و معرفت ، رویش و شکوفائی این گیاه انسانست . در فرهنگ ایران ، آفرینش ، با « گسترش ابر» آغاز میشود . سیمرغ ، ابرسیاه انباشته از بارانست، که هر لحظه شکل دیگری به خود میگیرد . در فرهنگ ایران ، جهان هستی، با ابری آغازمیشود که هر لحظه به شکلی دیگر در میآید، و این همان « ابر آزادی » است، و این ابر، مایه پیدایش آب و زمین و گیاه وجانور و انسان میگردد . آزادی ، ابر است . چرا ابر ، پیکریابی آزادیست ؟ چون هیچگاه ، در هیچ شکلی و صورتی که میگیرد ، ثابت و سنگشده نمی ماند . چیزی آزاد است که در هیچ شکلی نمیتوان آنرا تثبیت کرد . خدا ی بزرگ ایران ، سیمرغ ، ابر است . ازاینرو نام دیگر او ، همای چهرآزاد بود. خدای ایران ، اصل آزادیست . جهان از آزادی ، از تغییر صورت ، از روان بودن ، پیدایش می یابد . از اینگذشته ، آزادی ، بیان « ابتکارو نو آوری » است . برای این خاطربود که سیستانیها به فروردین ( ارتا فرورد ) ، کواد میگفتند که قباد باشد و معنای نوآور و مبدع دارد . درآزادیست که ابداع و نوآوری هست و نام دیگر سیمرغ ( عنقا ) آتش فروز بود، که تصویری برای نوآوری و ابداعست . آغاز زمان، که چهل روز آغاز سال ( ماه فروردین وده روز اردیبهشت ) باشد ، این ابر آزادی، خودرا میگسترد ، و از این ابر آزادی ، تخم آب ( گاهنبار یکم ، نخستین جشن پنج روزه سال) پدید میآید، که باز، هیچ شکل ثابت و سفتی به خود نمیگیرد . آب ، در کوزه و مشک و خم و جام و پیاله که ریخته شود ، همه صورتها را میگیرد ، ولی آب یا خدا یا حقیقت ( اشه ) ، هیچکدام از این صورتها نیست . ابرسیاه آسمان ، جوی و سیل و رود و دریا میشود ، که یا روانست یا مواج . وباز موج ، نام خود سیمرغست ( اشترک = موج اشترکا = عنقا ، برهان قاطع) و هم رام که دختر سیمرغست، خودرا اینهمانی با موج میدهد، و این موجهای سیمرغ یا رام هستند که طبق بندهش ، ماهیان دریا را آبستن میسازند . بخوبی دیده میشود که هم خدا، درشکل ابرو هم درشکل آب ، برضد « شکل گیری و ثبوت وسفت شدگی » هستند. در داستانی از گزیده های زاد اسپرم، این جمشید است که درپایان همین جشن گاهنبار،از این رود ( سیمرغی که باران شده و فروریخته و رود روان شده ) ، میگذرد، و« بهمن= خدای خرد خندان و همپرسی » ازاو پیدایش می یابد . این داستان را موبدان زرتشتی، با دستکاری، بحساب زرتشت، و پیش بینی منجی های آینده گذاشته اند . این تجربه ویژه ایرانیان ،ازپیدایش وگسترش ورویش و امتداد تخم خدا درگیتی ، درست برضد تجربه « کتاب نویسی الاه ، یا کتابهای مقدس » است ، که تجربیات بنیادی دینی را « تثبیت » میکنند، و شکل ثابت و سفت به آن میدهند، و آنرا میخشکانند ، و بدینسان آنرا حفظ میکنند . این ادیان ابراهیمی ، تجربیات دینی را، به حافظه کتاب میسپارند . معلومات الله در لوح محفوظ هست . حقیقت و خدا و تجربه دینی را بزنجیر سکون و تغییر ناپذیری میکشند . و دین ، کتابی میشود .
درفرهنگ ایران ، معرفت حقیقت ، آموختنی و حفظ کردنی و تثبیت شدنی و سفت کردنی نبود ، بلکه روئیدنی و زائیدنی وروان شدنی بود، که برغم ریخته شدن در صورتها ، بیصورت میماند . صورتها و نقشها و حرفها ، همه کوزه ها و جامهائی هستند برای این آب و شراب خدا یا حقیقت . کاسه سرانسان ، که همان هلال ماهست ، جام یا سفینه شراب است که باید آب یا شراب حقیقت ( روده وه دایتی ) درآن ریخته شود تا به بینش برسد :
کله سرراتهی کن ازهوا، بهر می اش
کله سر، جام سازش ، کان می جامیست آن - مولوی
انسان تخمیست که در شناوری، در شستشو، در نوشیدن آب ، معرفت از سراسروجودش ، میروید . اینست که در کردی ، به شناختن ،« ناسیدن» و ناس کردن میگویند، و ناسان ، شناخت است، و« ناسراو» ، « آشنا و شناخته شده» است . برآیند دیگر واژه « ناس » در آلمانی باقیمانده است ، که به معنای « نمناکی و خیسی » است . تخم ، برای روئیدن، نیاز به نمناک شدن دارد . همینسان در پهلوی شناسگ shnaasag به معنای « حس + دانائی + داننده » است و شنازیدن ، به معنای شناکردن است و شناینیدن به معنای مطبوع واقع شدن است . وشناز به معنا شنا کردن است . در فرهنگ ایران، خدا که سیمرغ باشد ، ابرسیاه ،یعنی « ابری که آبستن به باران است » بود . و « اهوره » که پیشوند اهوره مزدا ست ، همین « اوره » = ابر است . ابر، پیکر یابی « آفرینندگی ، از راه جوانمردی یا افشانندگی » نیز بود . جان ، گیان است، و پیشوند« گی» از یکسو، به معنای شیره و افشره و روغن است که امروزه در راستای منفی ،« قی کردن » شده است، ولی درگذشته، معنای مثبت داشته است . ومعنای دیگر« گی » ، سیمرغست . گیان( گی + یانه ) ، به معنای ?- خانه و آشیانه سیمرغ ?- مخزن روغن و شیره است . سیمرغ در شاهنامه، همیشه به شکل ابر سیاه فرود میآید. سیمرغ ، آبکش = سقا بود . ازاین رو سپس در ادبیات ایران ، بنام « ساقی » زنده میماند . سیمرغ ، لنبک ، خدای افشانندگی و کرم ، همیشه « ساقی » ایرانیان باقی ماند .
کلمات کلیدی: فلسفه و متافیزیک